شهادت حضرت عمر فاروق (رض)- بخش دوم و پایانی
حسن قادری
بعضی از دستورالعملهای حضرت عمر (رض) به فرمانداران:
1- رعایت حال زمیان و بستن قراردادهای فی مابین برای رعایت حال آنها و آزاد گذاشتن آنها در عقاید و آداب و رسوم.
2- دادن اختیارات به والیان خود برای انتصاب مشاوران و مسؤولین بخشهای تابعه.
3- توزیع منظم جیره و مواجب بین مردم در شهرها و روستاهای تابعه.
4- دستور به تأسیس شهرهای بصره، کوفه، فسطاط و تأسیس منازل مسکونی بیشماری برای اسکان مردم و جلوگیری از پراکندگی در نواحی بیامکانات، همچنین دستور لازم به والیان برای نظم و انضباط شهری و رعایت حدفاصل و خیابان و راههای هموار و متصل به شهر.
5- سعدبن ابی وقاص در منطقهی تحت فرمان خود بنابر درخواست بعضی از سران قوم به منظور رسیدگی به امور کشاورزان نهری حفر نمود. بعد از آن حضرت عمر نامهای به ابوموسی اشعری نوشت و او را موظف به حفر کانالی جهت آبرسانی به طول چهار فرسخ کرد و آب را به زمینهای بصره هدایت نمود. (فتوح البلدان بلاذری)
6- کسب رأی و نظر از ریشسفیدان، علما و صاحبنظران در امورات مناطق برای پیشبرد کارها و کمک به والیان در امورات اجرایی.
7- استفاده از مترجمان فارسزبان و فرستادن آنها توسط کارگزاران به مدینه برای ترجمهی متون فارسی و دیوان خراج (الخراج لابی یوسف)
8- رعایت اعتدال در خوراک و پوشاک و مسکن به صورتی که مانند مردم عادی باشند و امتناع از امتیازات ویژه برای خود.
9- قرق کردن منطقهای برای پرورش اسب و شتر برای روز نبرد.
رفتار حضرت عمر با کارگزارانش
حضرت عمر (رض) همیشه کارگزاران خود را با نوشتن نامه به خیر و نیکی توصیه میکرد.
این نمونهای از نصیحت او به ابوموسی اشعری عامل و کارگزار او میباشد:
اما بعد:
نیکبختترین رعیت داران کسی است که رعیت بدو نیکبخت باشند و بدبختترین کس آن است که رعیت بدو بدبخت باشند.
زینهار تا فراخ فرانروی که عمال تو آنگاه چنان کنند و مثل تو چون ستوری که سبزه ببیند و بسیار بخورد تا فربه شود و فربهی او سبب هلاکت او باشد که بدان سبب او را بکشند و بخورند.
و در تورات آمده است که هر ظلم که در عامل بسلطان رسید و او خاموش باشد، ظلم او کرده بُوَد و بدان مأخوذ و معاقب بُود. و باید که والی بداند که هیچکس مغبونتر و بیعقلتر از آن نبود که دین و آخرت به دنیای کسی دیگر بفروشد و همهی عمال و چاکران [و خادمان والی] خدمت برای نصیب دنیای خویش کنند، و ظلم در پیش چشم والی آراسته کنند تا او را بدوزخ فرستند و ایشان به غرض خویش رسند و کدام دشمن بود عظیمتر از آن که در هلاک تو سعی کند برای درمی چند حرام که بدست آورد. و در جمله باید که عدل برعیت نگاه دارد و جمله حکم و اهل و فرزندان را فراعدل دارد. و این نکند الا کسی که نخست در اندرون تن خویش عدل نگاه دارد. و عدل آن بود که ظلم و شهوت و خشم از عقل بازدارد تا ایشان را اسیر عقل و دین کند. نه عقل و دین را اسیر ایشان.[3]
در یک مسابقهای پسر عمروبن عاص با یک قبطی شرکت کرد و درگیر شدند. پسر عمروعاص یک سیلی به آن قبطی زد. قبطی جریان را به پدرش گفت و هردو پیش عمروعاص رفتند برای دادخواهی، اما عمروبن عاص موضوع را جدی نگرفت و به درخواست آنها توجهی ننمود.
پدر و پسر راهی مدینه مرکز خلافت شدند و شکایت را پیش امیرالمؤمنین عمر (رض)بردند و عمر (رض) عمروعاص و فرزندش را به مدینه احضار کرد. عمروعاص فرماندار مصر بود. امّا آنچه برای خلیفه مهم بود اجرای عدالت بود نه منصب و مقامهای دنیوی. از این رو دستور داد محل کارش در مصر را ترک کند و در مدت چند شبانهروز عازم مرکز خلافت شود تا پاسخگوی یک زورگویی و ظلمی باشد که توسط پسرش بر یک شهروند روا داشته شده بود. آنها هردو راهی مدینه شدند و در محضر خلیفه حاضر شدند.
حضرت عمر به عمروعاص گفت: متی استعبدتم الناس وقد ولدتهم امهاتهم احرارا
از کی تا حالا مردم را بندهی خود کردهاید در حالی که مادرانشان آنها را آزاد بدنیا آوردهاند. آنگاه به پسر قبطی گفت این تازیانه و این هم پدر و پسر هرچه قدر به شما زدهاند قصاص کن. سپس خود عمروعاص را هم تعزیر کرد و گفت اگر بخاطر شما نبود پسرت این جسارت را نمیکرد.
در کوفه قبل از شروع جنگ با ساسانیان سعدبن ابی وقاص فرماندار کوفه بود. جمعی مریض الاحوال پیوسته بر سعد ایراد میگرفتند و بیجهت از او بدگویی میکردند.
چند نفر از آنها به مدینه رفتند و از سعد پیش حضرت عمر (رض) شکایت کردند که گویا سعد لشکر آماده نمیکند، عدالت را اجرا نمیکند و در خانهاش را بر روی فقرا باز نمیگذارد.
عمر (رض) سعد را خواست و از او بازجویی کرد اما سعد گفت: گفتهی این آقایان صحت ندارد و آنها قصد بدنام کردن مرا دارند.
خلیفه هیئتی را جهت بازرسی با آنها به کوفه فرستاد و منتظر نتیجهی آن بازرسی ماند. آن هیئت در کوفه حاضر شدند و در مساجد و محافل از سعد و عملکرد او تفتیش و تحقیق میکردند. اما همهی مردم از سعد رضایت داشتند جز آن چند نفر که شاکی بودند. شخصی که سردستهی آن گروه بود پیوسته میگفت که سعد در کارش ایراد دارد و آن چند مورد را تکرار میکرد. سعد از عشرهی مبشره و مستجابالدعوه بود و در این هنگام مشغول تدارکات و آماده کردن مسلمانان برای نبرد قادسیه بود. و دو لشکر در مقابل همدیگر صف آرایی میکردند. اما حضرت عمر با وجود این لحظات حساس از احضار سعد به مدینه صرفنظر نکرد. و از بازخواست و تحقیق درباره عملکرد فرماندارش بیتفاوت نبود. ایشان در هنگام نوشتن ابلاغ برای فرماندارانش تا حومهی مدینه آنها را بدرقه میکرد. افسار اسب آنها را میگرفت و آخرین جملات را به آنها گوشزد میکرد. و میگفت: من با این ابلاغ شما را بر جان و مال و ناموس مسلمانان مسلط کردهام و به تو امانت دادم پس بدان و از خدا بترس که روزی در مقابل او باید جوابگوی اعمال خود باشید.
نهایتاً سعد در حق آن مرد که او را بناحق متهم نمود و تهمتهای ناروایی به او زد دعا کرد و دستهایش را بطرف آسمان بلند کرد. خدایا این مرد به ناحق بر من تهمت زد پس او را ذلیل و خوار کن.
در روایت است که آن مرد در آخر عمرش دچار دیوانگی و زوال عقل شد بطوریکه در گذرگاهها به زنان مردم حملهور میشد و عاقبت در چاهی افتاد و فوت کرد.
عمربن خطاب (رض) برای همهی کارگزاران حقوق ماهیانه تعیین کرد تا آنها از دست زدن به اموال مردم و سوء استفاده از بیتالمال مصون بمانند. برای بعضی از کارگزاران روزانه یک رأس گوسفند و برای عدهای دیگر حقوق نقدی تعیین کرده بود.
برای نمونه عمروبن عاص والی مصر دویست دینار و برای سلمان فارسی والی مداین پنج هزار درهم تعیین کرده بود. اما ایشان چون از دسترنج خود استفاده مینمود و نسبت به دنیا بیرغبت بود حقوقی را که از بیتالمال دریافت میکرد صدقه میداد. (سیر اعلام النبلاء 1/ 547)
عمربن خطاب (رض) وظایف والیان را چنین تعریف میکرد:
-توجه به مسایل دینی- تبلیغ و گسترش دین اسلام- اقامهی نماز- تأسیس مساجد- رسیدگی به امور حج- اجرای مجازات شرعی- تامین امنیت جامعه- جهاد در راه خدا- سعی و تلاش جهت تأمین نیازهای معیشتی مردم
عمر (رض) نسبت به معیشت مردم بسیار حساس بودند و در این باره میگوید:
اگر زنده بمانم کاری خواهم کرد که بیوهزنان عراق بعد از من به کسی نیاز نداشته باشند. موضعگیری عمر در سال (عام الرمادة) در کتب تاریخی مشهود است که چگونه دستور داد که مجازات دزدان متوقف شود و خود در آن سال که خشکسالی بود و باران نمیبارید، تمام تلاش خود و کارگزاران را صرف رسیدگی به معیشت مردم کرد. و قسم خورد که گوشت و روغن و عسل و... نمیخورد تا مردم از این وضعیت و فشار اقتصادی رهایی یابند. چهرهی عمر تغییر یافت و استخوان گونههایش نمایان شدند. او میگفت: این اموال متعلق به مردم است ومال عمر و خاندان او نیست و باید بین مردم تقسیم شود.
ایشان تجار و بازرگانان را ترغیب میکرد که به نقاط مختلف جهان مسافرت کنند و بازار را از کالاها اشباع کنند. و به شدت با احتکار و سوء استفادههای مالی برخورد میکرد و کمتر کسی جرأت دست زدن به بیتالمال را به خود میداد و در طول زمامداری ایشان یک سوء استفادهی مالی قابل توجهی رخ نداده است.
آخرین حج عمر (رض)
سعید بن مسیب گوید:
در آخرین حج عمر (رض) من همراه او بودم، دیدم که از منابر گشت و از مرکب خود پیاده شد و نشست و گوشهی چادرش را پهن کرد و دعا کرد و گفت: بارالها! از من سنی گذشته است و جسمم ضعیف گشته است و رعیتم پراکنده شدهاند. بار الها مرا قبل از این که ضایع کنی و یا پیر و فرتوت سازی بمیران سپس به مدینه بازگشت.
آخرین خطبهی نماز جمعه عمربن خطاب (رض) در مدینه:
عبدالرحمن بن عوف بخشی از آخرین خطبهی عمر فاروق را که روز جمعه 21 ذی حجه سال 23 هجری ارائه داد، بیان کرده است. از جمله اینکه فرمود:
من خوابی دیدهام که به نظر خودم فرارسیدن اجلم میباشد. (رأیتُ فی الناس اَنَّ الدیک نقرنی ثلاث نقرات) در خواب دیدم که خروسی سه بار مرا نوک زد سپس گفت: بعضی میگویند: برای بعد از خود فردی را به عنوان خلیفهی مسلمین تعیین کن اما من میگویم: خداوند هرگز دین و خلافت را ضایع نخواهد کرد و اگر اجل من فرا رسید خلافت را به صورت شورا در میان این شش نفر میگذارم که رسول خدا (ص) در حالی چشم از جهان فروبست که از آنها راضی بود. (مسند امام احمد ش- 89) این شش نفر موظف شدند که فردی را از بین خود انتخاب کنند. (عثمان بن عفان، عبدالرحمن بن عوف، علی بن ابی طالب، طلحه و زبیر، سعدبن ابی وقاص)
شهادت عمر (رض) و جریان شورا
عمرو بن میمون میگوید:
صبح آن روزی که عمر (رض) ضربه خورد، ایستاد و منتظر اقامهی نماز بودم در میان من و ایشان عبدالله بن عباس قرار داشت. معمولاً عمر هنگام اقامهی نماز از میان صفها میگذشت و میگفت: برابر بایستید و صفهایتان را راست بگیرید.
آنگاه جلو میرفت و نماز را اقامه میکرد و در رکعت اول سورهی یوسف یا نحل را قرائت میکرد تا مردم برسند.
آن روز بعد از اینکه تکبیر گفت شنیدم که با فریاد گفت مرا کشت. او چندین ضربه بر شانه و پهلوی حضرت عمر زد. آنگاه آن بردهی عجمی با کارد دو پهلو (دو دم) در میان نمازگزاران پرید و به هرکس میرسد او را مورد ضربه قرار میداد تا اینکه سیزده نفر را زخمی کرد که هفت تن از آنان شهید شدند. و سرانجام مردی از مسلمانان عبایی بر او انداخت و دستگیرش کرد. و چون مطمئن شد که دستگیر شده است خود را با همان کارد کشت.
عمر فوری دست عبدالرحمن بن عوف را گرفت و در جای خود در محراب نشاند و نماز را تمام کردند و خود بر زمین افتاد.
سپس به عبدالله بن عباس گفت ببین چه کسی مرا کشت. عبدالله سراغ قاتل را گرفت و برگشت و گفت غلام مغیرة بوده و عمر گفت همان آهنگر؟ گفت: آری.
عمر گفت خدا نابودش کند من در حق او مغیرة را سفارش کرده بودم. سپس گفت: خدا را شکر که من بدست کسی کشته میشوم که مسلمان نیست و یک سجده برای خدا نبرده است و تا روز قیامت بوسیلهی آن سجده اقامهی دلیل کند.
ناگفته نماند که حضرت عمر پیوسته مسلمانان مدینه را سفارش میکرد که انسانهای غیر مسلمان را برای امورات خود بکارگیری نکنند زیرا آنها مسلمان نیستند و همیشه کینهی مسلمانان را در دل نگه میدارند. ابولؤلؤ کارگری بود که در مدینه آسیاب و نیزه و شمشیر درست میکرد و برای کار و فعالیت خود پول کافی از مغیرة دریافت میکرد. و تحت حمایت مغیرة بود و از درآمد خود تنها در روز ده درهم به صاحبش میداد.
او با هرمزان فرماندار اهواز که تسلیم شده بود و در مدینه ساکن شده بود ارتباط داشت و چند نفر دیگری با هماهنگی، نقشهی قتل خلیفه مسلمانان را کشیده بودند. روزی همان خنجر زهرآگین که برای قتل خلیفه درست کرده بود. به هرمزان نشان داد و گفت بنظر شما چگونه خنجریه؟
هرمزان گفت به هرکس بزنی خواهد مرد.بعداز اقامهی نماز جماعت، عمر (رض) را به خانه بردند و برایش خرما و شیر آوردند و به محض خوردن از رودههایش خارج شد و مردم متوجه شدند که ضربهی قاتل، کاری بوده و عمر (رض) به شهادت خواهد رسید.
عمر (رض) عبدالله پسرش را خواست و گفت بدهکاری مرا محاسبه کن و اگر اهل خانواده از پرداخت آن ناتوان بودند از بنی عدی بن کعب قرض بگیرید و آنها را پرداخت کنید.( بدهی حضرت عمر 86هزار درهم بود). و اگر ایشان نتوانستند پرداخت کنند از قریش کمک بگیرید و سراغ کسی دیگر نروید. سپس به عبدالله گفت برو و از حضرت عایشه درخواست کن و بگو عمر به شما سلام میرساند و اجازه دهد در کنار پیامبر اکرم (ص) و ابوبکر دفن شوم. نگوئید امیرالمؤمنین، چون من دیگر امیر مؤمنان نیستم.
عبدالله پیش امالمؤمنین حضرت عایشه (رض)رفت و پیغام را به او رساند. حضرت عایشه(رض) در حالی که گریه میکرد گفت بخدا این جایگاه را برای خودم در نظر گرفته بودم حال عمر (رض) از من واجبتر است.
عمر (رض) گفت بعد از اینکه جنازهی مرا تا دم حجره بردید دوباره از او اجازه بگیرید اگر اجازه نداد مرا در قبرستان مسلمانان دفن کنید.
عمر (رض) همیشه در فکر وحدت و همدلی مسلمانان بود و مسئلهی خلافت و جانشینی خود از جمله مواردی بود که در ذهن و فکر عمر بود که چه کسی و چگونه امر خلافت ادامه یابد و مدیریت جامعهی مسلمانان چگونه ادامه یابد. از اینرو شورایی شش نفره تعیین کرد که یکی از آنها به انتخاب بقیه بعنوان خلیفه تعیین شود. و سه روز به آنها فرصت داد تا کار را تمام کنند.
سپس به ابوطلحهی انصاری دستور داد تا با پنجاه نفر از این گروه شش نفره محافظت و اشراف داشته باشد تا آنها کارشان را باتمام برسانند.
حضرت عمر با وجود اینکه از درد زخمهای وارده بر پیکرش زجر میکشید اما او را از امورات مسلمانان غافل نمیکرد و وصایایی به خلیفهی بعد از خود ارایه داد که بعنوان یک سند جهت دستورالعملی سیاسی برای استفادهی زمامداران قرار داد.
او در این سند توصیه میکند که خلیفهی مسلمانان باید چنین رفتار نماید:
من تو را به رعایت تقوای الهی توصیه میکنم و از عذاب و مؤاخذهی او برحذر میدارم و باید از خدا بترسی نه از مردم، و در میان رعیت منصفانه داوری نمایی و برای رسیدگی به مشکلاتشان وقت بگذاری و هیچگاه ثروتمندان را بر فقیران برتری ندهی. رعایت این امور انشاءالله باعث سلامتی قلب و آمرزیدن گناهان تو خواهد شد و برای روزی که در پیشگاه کسی حاضر میشوی که آگاه به اسرار درونت میباشد برایت خیلی بهتر و مفیدتر خواهد بود.
با همهی مردم یکنواخت برخورد کن و اصلاً شخصیت فردی را که محکوم میشود در نظر نگیر و از سرزنش هیچکس پروا مدار و از بیعدالتی در تقسیم آنچه خداوند تو را مسؤول آن قرار داده است، پرهیز کن، که این کار پیامدی جز ظلم و ستم و محرومیت ندارد.[4]
علی (رض) در رثای عمر (رض)
ابن عباس (رض) میگوید:
آنگاه که جنازهی عمر (رض) بر تخت گذاشته شده بود و مردم اطراف آن را گرفته بودند ناگهان متوجه دستی شدم که بر شانهام گذاشته شد. دیدم علی بن ابی طالب (رض) است که بر جنازهی عمر (رض) میگرید و میگوید: ای عمر؛ تو تنها کسی بودی که من به اعمالش غبطه میخوردم و رشک میبردم، به خدا سوگند من به یقین میدانستم که خداوند تو را در کنار همراهانات (رسول خدا و ابوبکر) جای میدهد، چرا که بارها از رسول خدا شنیدم که میگفت: ذهبتُ انا و ابوبکر و عمر و دخلتُ انا و ابوبکر و عمر و خرجت و انا و ابوبکر و عمر من و ابوبکر و عمر رفتیم و وارد شدم و خارج شدیم. (البخاری، فضایل الصحابة، ش 3482)
طرّاحان شهادت حضرت عمر (رض)
کسانی که طرح ترور خلیفهی مسلمانان حضرت عمر فاروق را کشیدند و برای انجام این کار منتظر فرصتی بودند تا نقشهی شوم خود را عملی کنند عبارت بودند از:
1- هرمزان، مجوسی و ایرانی که پیشتر فرمانروای اهواز و یکی از فرماندهان رده بالای ارتش ساسانی که در جنگ قادسیه و جنگهای قبل و بعد از آن بود که بدست مسلمانان اسیر شد و بعنوان شهروندی در شهر مدینه زندگی میکرد.
2- کعب الاحبار، روحانی یهودی و اهل یمن بود و از تورات آگاهی داشت او در خلافت حضرت عمر (رض) مدعی مسلمان شدن گردید، به مدینه آمد و در آنجا مقیم شد.
3- فیروز ابولؤلؤ مجوسی ایرانی که بردهی مغیرة بن شعبه بود، او در جنگهایی که با ارتش ساسانی روی داد همراه عدهای دیگر به اسارت درآمده بود و در مدینه بعنوان یک صنعتگر کار ساختن (شمشیر، ادوات جنگی، ابزارهای صنعتی و آسیاب، حکاک و بخاری و...)
4- جُفینه رومی، او بردهای مسیحی و اهل روم بود و در فتح شام به اسارت درآمده و سهم یکی از مسلمانان گردیده و در مدینه مقیم شد.
حضرت عمر (رض) به اسرای سرزمینهای فتح شده اجازهی ورود به مدینه پایتخت حکومت اسلامی را نمیداد، به مجوسیهای ایران، عراق و مسیحیان شام و مصر اجازه اقامت در مدینه داده نمیشد، مگر زمانی که مسلمان میشدند و عملاً وارد جمع مسلمانان میشدند. آنهائیکه در مدینه مقیم شده بودند به وساطت و تحت نظارت مسلمانان کار میکردند.[5]
در طبقات کبری به سند صحیح از زهری نقل شده است که روزی عمر (رض) به ابولؤلؤ گفت: من شنیدهام که تو گفتهای که آسیابی درست میکنم که بوسیلهی باد کار کند.
ابولؤلؤ با ترشرویی جواب داد که: برای تو آسیابی میسازم که تا ابد مردم از آن یاد کنند. عمر (رض) گفت: این مجوسی مرا تهدید کرد.[6]
آری این بردهای غیرمسلمان مجوسی است که در مرکز خلافت اسلامی رهبر مسلمانان را تهدید میکند اما خلیفه دستور بازداشت، شکنجه و زندان او را صادر نمیکند و فقط به این جمله اکتفا میکند که: این فرد مرا تهدید به قتل کرد.
روایت شده است که ابوعبیدهی جراح قبل از شهادت عمر همواره میگفت: من دوست ندارم بعد از عمر زنده بمانم. حتی اگر تمام آنچه که خورشید بر آن طلوع میکند از آن من باشد. پرسیدند: چرا؟
گفت: چون جانشین عمر اگر بخواهد راه عمر را ادامه دهد مردم آنطور که از او حرفشنوی داشتند از او نخواهند داشت و اگر ضعیف عمل کند مردم بر او میشورند و او را خواهند کشت. (طبقات الکبری، 3/283، العشرة المبشرون بالجنة، ص 44)
آری عمر (رض) بعد از یک عمر تلاش و مجاهده و مسؤولیت، دنیا را با جسمی خونآلود ترک کرد و به دیدار خالق هستی شتافت. عمر بن خطاب (رض) از یاران نزدیک و از مشاوران نزدیک پیامبر اکرم (ص) بود. جز عشرة بن مبشره بود. پدر خانم پیامبر بود و مدت 10 سال و چند ماه جانشین پیامبر بود. در این ایام به اسلام و مسلمانان عزت داد. ایمان و اخلاص و تعهد مسلمانان را فزونی بخشید. آنها را با همان روش پیامبر تربیت کرد. از میان آنها نخبگانی سربرآوردند که جهان را زیر قدمهای خود گذاشتند و از شبه جزیرهی عربستان تا سیستان، و تا اهواز و خراسان و آذربایجان صدای عدالتخواهی اسلام را به سمع و نظر مردم ستمدیده و به تنگ آمده از ظلم و جور و فساد و حقکشی حاکمان دوران رساند.
جنگ قادسیه و رشادت سربازان و فرماندهان
سعدبن ابی وقاص فرماندهی ارشد جنگ با دولت ساسانی عازم منطقه شده بود. او فردی شجاع، متقی و از عشرهی مبشره و مستجاب الدعوه بود. جنگ در قادسیه شروع شده بود و دو طرف در مقابل همدیگر قرار گرفته بودند.
در روز اول برتری از طرف سپاه ساسانی بود و در روز دوم با اعزام نیروهای کمکی جبههی مسلمانان تقویت شد. حضرت عمر (رض) دستور داد ابوعبیدهی جراح 6000 (شش هزار) نفز از نیروهایش را عازم قادسیه کند. ابوعبیده، خالدبن ولید را پیش خود نگهداشت و نیروهای کمکی را به سرپرستی هاشم بن عتبه بن ابی وقاص برادرزادهی سعد را امیر لشکر تعیین کرد و به قادسیه فرستاد.
هاشم بن عتبه قعقاع بن عمرو را پیشاپیش با هزار نفر به میدان جنگ فرستاد. قعقاع فردی مجاهد، کاردان و شجاع بود. در روایت است که حضرت ابوبکر صدیق (ص) گفته بود که قعقاع مقابل هزار نفر است. قعقاع با نعرههای پی در پی و تاکتیکهای جنگی در مقابل هزار نفر مقاومت میکرد.
قعقاع صبح روز اغواث نیروهای تحت فرمان خود را با شتاب به سوی قادسیه میراند. در اثناء راه نقشهای کشید تا روحیهی مسلمانان حاضر در معرکه را بالا ببرد.
بنابراین نیروهای خود را به یک صد گروه ده نفری تقسیم کرد و دستور داد تا ده نفر ده نفر، وارد میدان شوند و خود با نخستین گروه ده نفر وارد میدان شد. همین که ده نفر بعدی وارد میدان میشد، قعقاع با صدای بلند تکبیر میگفت و به دنبال او همهی لشکر مسلمانان یکصدا تکبیر میگفتند و روحیهی آنان بالا میرفت و هرچه بیشتر برای ادامهی جنگ با دشمنانشان آماده میشدند. هر بار که این گروه ده نفری وارد میدان جنگ میشدند دشمن فکر میکرد نیروهای زیادی به جبهه تزریق میشوند. و روحیهی نیروهای خودی تقویت میشد که افراد تازهنفس از راه میرسند.
در روز اول جنگ اسبها و شتران از فیلهای لشکر مقابل میترسیدند و فرار میکردند. و این باعث ضعف روحیهی مسلمانان شده بود.
قعقاع دستور داد تا چهرهی اسبها و شتران را با پارچهی قرمز و اشکال مختلف بپوشانند تا فیلها از این چهرهها وحشت کنند.
وقتی این کار انجام گرفت فیلها رم کردند و به یک باره سوارهای خود را به زمین انداختند و فرار میکردند.
او همچنین دریافته بود که چشم و خرطوم فیل بسیار حساس هستند از اینرو با شمشیر و نیزه چشم و خرطوم آنها را مورد هدف قرار دادند و فیل سفید و خاکستری را از پای درآوردند و بقیهی فیلها فرار کردند. بطوریکه ابتکار عمل در میدان جنگ بدست مسلمانان افتاد. آنگاه قعقاع باتفاق چند نفر به جستجوی رستم فرخزاد فرماندهی ارشد سپاه ساسانی پرداختند و او را در حالی که پارچهای بر سر خود انداخته بود در گوشهای یافتند که به او حملهور شدند و او را به قتل رساندند و عملاً سپاه او که دستههای چندصد نفری را با زنجیر بهم بسته بودند اسیر یا کشته شدند. بدین صورت سپاه مسلمانان بر طرف مقابل پیروز شدند و این در حالی بود که شبانهروز جنگ دو طرف ادامه داشت و سعدابن ابی وقاص با دعا و گریه و زاری از خداوند متعال نصرت سپاه را خواستار بود. و در بلندایی نظارهگر رشادت مسلمانان بود.[7]
حضرت عمر (رض) در مدت زمامداری خود قلمرو اسلام را چنان گسترش داد که تسلط بر تمام نقاط آن بسیار دشوار بود. صرف نظر از گسترش اسلام در سه محور روم، ایران و مصر اقداماتی فرهنگی، سیاسی و اقتصادی انجام داد که هنوز سیاستمداران از آن طرح و برنامهها استفاده مینمایند. مهمترین اقدامات آن حضرت بطور اختصار بیان میشود.
از میان صحابهی گرام افرادی چون سعدبن ابی وقاص، ابوعبیده جراح، زیدبن ابی سفیان و قعقاع و هاشم و صدها فرماندار و کارگزار تربیت شدند که هرکدام از آنها رودرروی پادشاهان و فرمانروایان جهان قرار میگرفتند و با شجاعت، قاطعیت و حکمت و استدلال، حقانیت دین اسلام را به گوش آنها رساندند و آن را از محدودهی جغرافیایی عربستان به اقصی نقاط جهان انتقال دادند.
حضرت عمر (رض) دستور داد تا خراج و درآمد تمام این سرزمینها فتح شده صرف معیشت و رفاه مردم شود و اجازه نداد درآمد مناطق را به جای دیگری انتقال دهند بلکه با نظارت مردم آن مناطق، هزینهی آمیشد و تنها خمس آن به مرکز خلافت فرستاده میشد. چنانکه درآمد سواد عراق و حاصل درآمدهای زمین و مزارع آنها صرف مردم آن مناطق میشد و خود مردم بدون هیچ جبر و اکراهی از طرف فرمانداران خلیفه صاحب مایملک و دارایی خود بودند. در حالیکه قبلاً حکام ستمگر درآمد آنها را به یغما میبردند و تنها در حد سدّ جوع به کشاورزان و کارگران مسترد میکردند.
صدای ستمدیدگان در اقصی نقاط جهان به گوش عمر رسید که آنها بشدت از پادشاهان و فرمانروایان خود به ستوه آمده بودند و درآمد حاصل از دسترنج آنها صرف طبقهی خاص میشد و مردم تنها کارگرانی سختکوش وپر توان بودند،که از توان و نیروی آنها استفاده میشد. این بود که آنها در مقابل سپاه اسلام ضعیف وناتوان بودند و با وجود اینکه بهترین سلاح و ابزار جنگی را در اختیار داشتند اما درون آنها از خشم و کینهی حاکمان خود لبریز شده بود وحاضر به استقامت در مقابل مسلمانان نبودند، باوجود اینکه برای جلوگیری از عقبنشینی سربازان خود آنها را به صورت دستههای چند نفری با زنجیر بهم بسته بودند و فرماندهان لشکر مراقب حرکات سربازان خود بودند تا مبادا تسلیم سپاه مسلمانان شوند.غافل از اینکه آنچه صفوف نیروها را مستحکم و منسجم میکند اعتقاد به هدفی مشخص و داشتن انگیزه برا ی کسب موفقیت است نه زنجیرهای آهنی و زور و تزویر کارگزاران.
منابع:
[1] - الخلیفة الفاروق، دکتر العانی، ص 16، به نقل از زندگانی عمر فاروق (رض)، محمد علی صلابی، ص 43
[2] - ترمذی (3682)، آلبانی آن را در صحیح الترمذی (2907) صحیح دانسته است.
[3] - نصیحة الملوک، امام محمد غزالی، ص 37-36
[4] - زندگانی حضرت عمر فاروق (رض)، محمدعلی صلابی، ص 811 ، ترجمهی عبدالله ریگی)
[5] - خلفای راشدین از خلافت تا شهادت، ص 105 و 104
[6] - طبقات الکبری، 3/ 345)
[7] - زندگانی حضرت عمر فاروق، محمدعلی صلابی، ترجمه عبدالله ریگی، ص 626- 624
مطالب مرتبط:
شهادت حضرت عمر فاروق (رض)- بخش اول
برای اولین شهید محراب عمر بن الخطاب رضیالله عنه
برخی از خطبههای عمر بن خطاب -رضی الله عنه – (بخش اول)
برخی از خطبههای عمر بن خطاب -رضی الله عنه – (بخش دوم و پایانی)
ماجرای اسلام عمر بن خطاب (رض) به صورت شعر