misfortune

misfortune

@vkookland

↳Writer: missn

↳Part: 14


*خب عزیزان از این پارت فلش بک داستان شروع میشه؛ اینکه چطور باهمدیگه آشنا شدن و توی این سه سال به صورت خلاصه چه اتفاقاتی افتاده. از اونجایی که به صورت خلاصه‌ست پس بین اتفاقات پرش زمانی داریم که خودم با ∆∆∆ مشخص میکنم. امیدوارم لذت ببرید.*


[فلش بک، سه سال قبل]


میلک شیک به همراه کیک رو جلوی تهیونگ گذاشت و خودش هم رو به روش نشست.


_اینم واسه دوست جذاب و عزیزم.


تهیونگ اول به میز، بعد به جیمینی که لبخند دندون نمایی زده بود، نگاه کرد و ابروش رو بالا انداخت:


_مهربون شدی!


_بودم!


_چی میخوای؟


تهیونگ احمق نبود! بعد این همه سال به خوبی دوست خودش رو می‌شناخت، پس میدونست وقتی لبخندی که چشم‌هاش رو به یه خط باریک تبدیل می‌کنه رو میزنه یعنی یه درخواستی داره. البته مثل اینکه درخواستش باید خیلی بزرگ باشه که میلک شیک و کیک هم به اون لبخند احمقانه اما بامزه‌ش اضافه کرده.


_کنارت رو ببین.


تهیونگ برگشت و به جایی که جیمین اشاره کرده بود، نگاه کرد. یه پسر کله فندوقی سرش رو روی میز بار گذاشته بود و خوابیده بود؛ البته با توجه به شیشه مشروب خالی کنارش در اصل بیهوش شده بود.


_دیدم، خب؟


بعد از برسی کردن اون پسر از جیمین پرسید و دست به سینه منتظر جوابش شد.


_اسمش جونگکوکه. با دوست دخترش کات کرده بود بخاطر همین عصبی بود و مست کرد.


_اینا چه ربطی به من داره؟


جیمین آب دهنش رو به سختی قورت داد و کمی یقه‌ش رو فاصله داد. چرا انقدر استرس داشت؟


_ازت می‌خوام به خونه‌ش ببریش...


_چی؟ من این کار رو نمیکنم.


سریعا مخالفت کرد. جیمین انگار که منتظر مخالفتش بود در جواب فقط آهی کشید و سعی کرد با حرف‌هاش پسر رو راضی کنه.


_ببین تهیونگا... جونگکوک دوست جینه! من باهاش تماس گرفتم گفت خودش سئول نیست نمیتونه بیاد دنبالش، پس ازم خواست یه فرد قابل اعتماد پیدا کنم که صحیح و سالم ببرش خونه‌ش. در عوضش گفت هرچقدر پول خواست طرف، میده. این عالی نیست؟


_اگه دردسر بشه چی؟


جیمین که دید تهیونگ داره خام میشه لبخندی زد و دست‌های کشیده‌ش رو توی دست‌های کوچیک خودش گرفت.


_چه دردسری پسر! ازبس خورده که بیهوشه. قول میدم مشکلی پیش نمیاد.


_خیلی خب قبوله، فقط اول بذار میلک شیکم رو بخورم.


جیمین جیغی از خوشحالی کشید و بعد از روی صندلی بلند شد و بوسه ای برای تهیونگ فرستاد.


_مرسی پسرم. الان آدرسش رو واست می‌نویسم...


تهیونگ در جواب سری تکون داد و بعد به پسر کنارش خیره شد. یه حسی بهش می‌گفت که قراره توسط این پسر دهنش سرویس شه ولی ترجیح داد به خاطر پولش به حسش بگه گوه نخور؛ هرچند که بعدا پشیمون میشد...


•••••••••••••••••••••


بعد از خواندن آدرس، کاغذ رو مچاله کرد و داخل جیبش گذاشت و عموجان رو روشن کرد. اخی بابت درد کمرش گفت و زیر لب فحشی رو نثار پسر کنارش کرد. به سختی تونسته بود تن پسر رو بلند کنه و تا داخل ماشین بیاره.


_باید پول یه پماد هم از جین بگیرم!


زیرلب با خودش زمزمه کرد و بعد به سمت آدرسی که بهش داده بود به راه افتاد. نصف مسیر در سکوت کامل سپری شد و تهیونگ از این بابت خوشحال بود. اون حوصله دردسر رو نداشت.

با خودش فکر کرد که حسش اشتباه بوده و اون پسر بیست و دو ساله قرار نیست دردسری واسه‌ش درست کنه، البته اگه جابه‌جا کردنش رو فاکتور بگیره. اما خب افکارش مسخره بود و پسرک با باز کردن چشم‌هاش ثابت کرد حس تهیونگ اشتباه نبوده.


_من.. کجام؟ تو.. کی هستی؟


جونگکوک که چند لحظه ای بود بیدار شده بود با گیجی پرسید و توجه تهیونگ رو به خودش جلب کرد.


_توی تاکسی هستی، منم راننده‌ش...


_چی شده؟


تهیونگ آهی کشید و بی حوصله جواب داد:


_توی بار مست کرده بودی، مسئول بار هم تو رو سپرد به من که ببرمت خونه‌ت.


پسر هومی کشید و دیگه چیزی نپرسید. تهیونگ خوشحال بود اون پسر بخاطر مستیش گیج بود و چیزی راجب اینکه آدرسش رو از کجا بلد بود، نپرسید. اصلا حوصله توضیح دادن چیزی به یه آدم مست رو نداشت.


_دستشویی دارم!


تهیونگ با زمزمه ضعیف پسر اخمی کرد و به طرفش برگشت:


_هوم؟


_میگم دستشویی دارم، نگه دار.


خب با اون حجم از الکلی که خورده بود باید هم دستشوییش می‌گرفت ولی مشکل اینجا بود که اونها دقیقا وسط اتوبان بودن.


_الان؟ اینجا؟ یکم صبر کن نزدیکیم...


_من الان دستشویی دارم!


با لجبازی داد زد و دستهاش رو روی سینه‌ش قفل کرد.


_خب به دیکم؟ من مسئول مثانه تو نیستم!


تهیونگ هم با بداخلاقی جواب پسر رو داد و همزمان سرعتش رو بیشتر کرد.

پسر کوچیکتر هم که انگار قصد نداشت دست از لجبازی برداره با لحن بچگانه‌ای گفت:


_منم الان ماشینت رو کثیف میکنم تا بفهمی دقیقا تو الان مسئول مثانه منی!


تهیونگ تکخندی از روی حرص زد و با لحنی که به خوبی تهدید دَرِش حس میشد گفت:


_انجام بده و ببین چطور مجبورت میکنم با اون زبون درازت ماشینم رو تمیز کنی!


جونگکوک برای چند لحظه چیزی نگفت و با اخم و لب‌هایی آویزون شده به راننده‌ش زل زد.

'اون جذابه!' اولین چیزی بود که با دقت کردن به چهره پسر کنارش به ذهنش خطور کرد. لیسی به لبش زد و ناگهانی گفت:


_بیا حرف بزنیم!


_ها؟


_حرف بزنیم، که یادم بره دستشویی دارم!


تهیونگ آهی کشید و سرش رو به دستش که لبه پنجره گذاشته بود، تکیه داد.


_بفرما.


_خب اسمت چیه؟


_تهیونگ.


_منم جونگکوکم. چند سالته؟


_بیست و هفت.


_اوه! منم بیست و دو سالمه.


تهیونگ میخواست بگه که میدونم، همش رو مو به مو به لطف جیمین میدونم ولی در جواب فقط با بی‌حوصلگی سرش رو تکون داد.


_چرا راننده تاکسی شدی؟


_از بچگی کشته مرده این شغل بودم و میگفتم من بزرگ شدم باید راننده تاکسی بشم.


_جدی‌ای؟


_نه!


جونگکوک چند لحظه به چهره پوکر تهیونگ زل زد و بعد خندید.


_خیلی بامزه بود!


تهیونگ که نمی‌فهمید کجای حرفش بامزه بود چشمی چرخوند و ماشین رو پشت چراغ قرمز نگه داشت.


_منم به تازگی به عنوان گوینده رادیو شروع به کار کردم.


_اها.


جونگکوک به سختی کمی چرخید و توی دلش لعنتی به مثانه‌ش فرستاد. وضعیتش واقعا اورژانسی بود!


_میخوای بدونی چرا اینقدر مست کرده بودم؟


_نه!


_دستشویی-...


_خیلی خب بگو.


تهیونگ با بدبختی تقریبا نالید و لعنتی به مسیری که انگار کش اومده بود، فرستاد.


_دوست دخترم با یه دختر بهم خیانت کرد! باورت میشه؟


_اره.


_بعد ازش میپرسم چرا؟ میگه بعد از اینکه با تو قرار گذاشتم فهمیدم که به دخترها گرایش دارم!


_دیر فهمیده لابد!


جونگکوک که با یادآوری این موضوع دوباره عصبی شده بود، زبونش رو توی لپش فرو کرد و غرید:


_اخه هر سه تاشون؟


_ها؟


_ببین من کلا سه تا دوست دختر داشتم. هر سه تاشون مدتی بعد از اینکه باهام بودن همجنسگرا شدن! باورت میشه؟


تهیونگ تکخندی بابت وضع پسر زد و با بی‌تفاوتی گفت:


_اره


_چرا همه چی باورت میشه؟ چرا سورپرایز نمیشی؟


ابرویی بالا انداخت و ماشین رو به روی آپارتمانی که جیمین گفته بود، نگه داشت.


_خیلی وقته که چیزی سورپرایزم نکرده.


به طرف پسر چرخید و خوشحال بابت اینکه قرار بود از شرش خلاص شه، حرفش رو با نیشخند خاصی زد:


_سعی کن کمتر توی رابطه‌هات افتضاح باشی که دخترها رو اینطور از جنس مخالفشون زده نکنی! حالا هم به سلامت.


به آپارتمان رو به روشون اشاره کرد و منتظر موند تا پسر پیاده بشه و بره و تهیونگ یه نفس راحت بکشه. اما همه اینا فقط خیالی بیش نبودن...


_تو خیلی عوضی! من یه فرد رمانتیک و جنتلمنم! اونها بودن که لیاقت من رو به عنوان-...


_خیلی خب باشه تو راست میگی، حالا زودتر برو پایین که کار و زندگی دارم.


جونگکوک چشمی واسش چرخوند و بعد از اینکه فحشی نثارش کرد، در ماشین رو باز کرد که پیاده شه. همین که روی دوتا پاش ایستاد با گیج رفتن سرش به شدت زمین خورد و صدای فریادش توی کل کوچه پیچید.

تهیونگ با دیدن این اتفاق عمو رو خاموش کرد و سریع پیاده شد. به طرف جونگکوک رفت و کمکش کرد تا از روی زمین بلند شه.


_خوبی؟


_اوهوم، آخ پام!


خواست ولش کنه ولی وضعیت پسر طوری نبود که سالم به آپارتمانش برسه، از طرفی دیگه هم جین تاکید کرده بود روی سلامتش، پس آهی کشید و بعد از قفل کردن ماشین دستش رو دور کمر جونگکوک انداخت تا کمکش کنه.


_نمیخواد-...


_حرف نزن!


وارد آپارتمان شدن که جونگکوک با اشاره به سرویس بهداشتی ای که توی طبقه همکف بود، گفت که دیگه تحمل نداره و میخواد ازش استفاده کنه. تهیونگ هم با چرخوندن چشمهاش موافقت کرد و منتظر پسر موند که کارش تموم شه. بعد از اینکه جونگکوک با لبخند از دستشویی خارج شد با همدیگه وارد آسانسور شدن و دکمه طبقه پنجم رو فشرد.

جونگکوک از توی آینه به خودش و تهیونگ نگاه کرد. اونها از لحاظ قد و هیکل مثل همدیگه بودن اما از لحاظ استایل کاملا متفاوت بودن. جونگکوک یه شلوار بگ و تیشرت لانگ مشکی به تن داشت ولی تهیونگ یه پیراهن مردانه کرمی رو همراه شلوار پارچه ای قهوه‌ای پوشیده بود. به قدری جذاب و خوشتیپ بود که هرکس میدیدش تصور میکرد یه مدیر عامله نه یه راننده تاکسی.

با صدای آسانسور که اعلام کرد به طبقه پنجم رسیدن دست از برسی کردن خودشون کشید و همراه تهیونگ از آسانسور خارج شد.


_خیلی ممنون از اینکه... وات د فاک!


_چی شد؟


تهیونگ با اخم از پسری که با چشم های گرد شده به جایی خیره شده بود، پرسید و خودش هم چرخید تا مسیر نگاه پسر رو دنبال کنه که چشمش به یه دختر با موهای آبی خورد.


_اون یونجینه، دوست دختر سابقم!


_خب؟


تهیونگ با بی‌تفاوتی پرسید و به پسر کوچیکتر که داشت نزدیکش میومد خیره شد.


_داری چیکار میکنی؟


_اون الان میبینتمون و من از الان معذرت می‌خوام...


تا خواست حرف پسر رو تحلیل کنه، یقه پیراهنش کشیده شد و لبهای پسر به شدت روی لبهاش کوبیده شد. با چشمهای گرد شده خواست جونگکوک رو از خودش فاصله بده که پسر زانوش رو بالا آورد و فشاری به پایین تنه‌ش وارد کرد.

گفته بود خیلی وقته چیزی سورپرایزش نکرده؟ خب باید به جونگکوک تبریک می‌گفت! اون تونسته بود بعد مدتها سورپرایزش کنه!


••••••••••••••••••


خب اینم از آشنایی‌شون:>


Report Page