misfortune

misfortune

@vkookland

↳Writer: missn

↳Part: 11


[فلش بک، سه ماه قبل]


در عموجان رو باز کرد و خطاب به تهیونگی که از مستی بیهوش شده بود، گفت:


_بیداری؟ میتونی بلند شی؟


در جواب، پسر فقط اخمی کرد و چیز نامفهومی رو لب زد. جیمین آهی کشید و بعد از دادن چندتا فحش بهش، به سختی پسر رو بغل کرد و از ماشین خارج کرد.


_امشب کمرم رو شکستی مرتیکه!


در عموجان رو با پاش بست و تن تهیونگ رو کمی بالا کشید و در حالی که به سختی سنگینی تنش رو تحمل میکرد، به سمت خونه‌ش راه افتاد.

هنوز چند قدم بیشتر برنداشته بود که یه تاکسی دقیقا جلوش پیچید. شوکه 'هینی' کشید و تن تهیونگ رو از همون ارتفاع رها کرد.


_آخ!


دوباره 'هینی' کشید و به دوستش که روی زمین افتاده بود نگاه کرد. سریع کنارش نشست تا بدنش رو چک کنه و ببینه آسیبی دیده یا نه. با ندیدن خونی نفس راحتی کشید و بی توجه به آخ و ناله های تهیونگ دوباره پسر رو بلند کرد.

به سختی ایستاد و به اون تاکسی‌ای که نزدیک بود بهش بزنه نگاه کرد. ثانیه ای بعد راننده از ماشینش خارج شد و نگاه جیمین به اون مردی که تیشرت سبزش رو داخل شلوار مشکیش کرده و یه کلاه قهوه ای قدیمی روی سرش گذاشته بود، افتاد. از طریقه راه رفتنش مشخص بود مرد سن بالایی داره؛ پس فحش هایی که میخواست بگه رو نگه داشت و بجاش فقط گفت:


_اجوشی! نمی‌خوای یه عذرخواهی کنی؟! نزدیک بود به کشتنمون بدی!


مرد بدون نگاه کردن به پسر، کنسرو ای که توی دستش رو باز کرد و اون رو جلوی گربه مشکی ای که کنار پله ها بود، ریخت.


_ولی ندادم!


_چی گفتین؟


مرد چشمی چرخوند و سمت پسری که زیر نور لامپ ایستاده بود و پسر بیهوشی رو به سختی نگه داشته بود، برگشت.


_گفتم ولی به کشتنت ندادم!


مرد کمی نزدیک شد و کلاهش رو که جلوی چشمش رو گرفته بود، برداشت.


_اوه شما؟


_میشناسمت؟


جیمین پسر رو توی بغلش بالا کشید و کمی زانوش رو بالا آورد که بتونه پسر رو نگه داره و دوباره اون رو پخش زمینش نکنه!


_اه بله! در اصل من میشناسمتون آقای مین. من جیمینم، دوست تهیونگ همسایه تون.


و وقتی اسم تهیونگ رو آورد به پسر توی آغوشش اشاره کرد. مرد نگاه خنثی ای بهشون انداخت و لب زد:


_اها...


_منم خوشحالم از آشنایی باهاتون آقای مین!


_اها...


_نمی‌خواد زحمت بیفتید بهم یه کمکی بکنید یه وقت!


_اها...


_جونگکوکا!


جیمین از بی ادبی مرد تکخندی از روی حرص زد و خطاب به تهیونگی که همش اسم جونگکوک رو لب میزد، گفت:


_کوفت!


_با من بودی؟


_نخیر! با تهیونگ بودم.


_اها...


جیمین نفسش رو با صدا بیرون داد و به مردی که بی توجه بهش وارد خونه‌ش شد، فحشی داد.


_مرتیکه بیشعور...


•••••••••••••••••••••


یه لیوان آب واسه خودش ریخت و سر کشید. رو به تهیونگی که بالاخره چشم‌هاش رو باز کرده بود، غرید:


_فقط میخواستی تا اینجا حملت کنم بعد بیدار بشی، آره؟


_جونگکوک...


جیمین چشمی چرخوند و لیوان رو روی کابینت کوبید.


_من جونگکوک نیستم احمق!


_جونگکوک...


جیمین ناله ای از روی بدبختی کرد و به طرف پسر که روی زمین نشسته بود، رفت.


_ببین من رو! من جونگکوک-...


حرفش با حرکت تهیونگ قطع شد. اون پسر مست دستش رو محکم کشیده بود و جیمین رو داخل بغل خودش انداخته بود. قدم بعدی بوسیدنش بود که جیمین با فهمیدن قصد پسر، سریع سرش رو چرخوند.


_چیکار میکنی احمق! من جونگکوک نیستم! جیمینم!


جیمین با فریاد به پسر توضیح داد ولی مثل اینکه مستی پسر شدید تر از این حرفها بود! لعنتی اون خیلی خورده بود!


_چرا لاغر شدی جونگکوکا... مثل قدیما توی بغلم جا میشی...


جیمین با حرص پسر رو به عقب هل داد و بلند شد. از توی کابینت یه کاسه برداشت و اون رو با اب سرد پر کرد. لحظه ای بعد اون کاسه رو مستقیم روی سر تهیونگ خالی کرد و به فریادش اهمیت نداد.


_لعنتی!


_به خودت اومدی؟


_هر سری مجبوری اینطوری هوشیارم کنی؟


_وقتی من رو با عشقت اشتباه میگیری، آره!


هر دو با خشم رو به روی هم ایستاده بودن، طوری که انگار با نگاه ها و فریادهاشون قصد کشتن همدیگه رو دارن؛ که البته توی اون لحظه دقیقا قصدشون کشتن همدیگه بود!


_من عشقی ندارم!


_اوه جدی؟ پس چرا یکسره مینالیدی جونگکوکا؟!


_اون عشق من نیست!


تهیونگ داد زد و قدمی رو به سمت جیمین برداشت و اینبار با لحن آروم تری ادامه داد:


_من از اون متنفرم!


_اره مشخصه فقط خواستی من رو بجاش ببوسی! چرا فقط قبولش نمیکنی؟


جیمین با خشم فریاد کشید و یقه تهیونگ رو توی دستاش کشید.


_چندبار باید بهت بگم که من از اون پسر احمق متنفرم؟


_منم چندبار باید بهت بگم که کسی که ازش متنفری اون نیست بلکه خودته؟


با فریاد آخر جیمین، تهیونگ عقب کشید و خودش رو به دیوار تکیه داد. جیمین لعنتی زیرلب گفت و این بار با لحن آرومی ادامه داد:


_ببین تهیونگا! تو با خودت لج کردی، میگی ازش متنفری ولی من میدونم حسی که بهش داری نفرت نیست. تو فقط بعد اون اتفاق خودت رو از خوشبختی دریغ کردی و فکر می‌کنی لایقش نیستی، فکر می‌کنی فقط زنده ای که اون قرض ها رو پس بدی.


دستی به صورتش کشید و به پسری که در سکوت نگاهش میکرد، خیره شد. اون تهیونگ خودش نبود، تهیونگ خودش همیشه لبخند میزد و بهترین ها رو واسه خودش و اطرافیانش میخواست. آهی کشید و ادامه داد:


_یادت نره پدرامون با همدیگه شریک بودن و تو تنها کسی که نبودی که همه چیزت رو از دست دادی؛ ولی ببین! منم افسرده بودم، منم رویاهام نابود شدن، منم آرزوی مرگ میکردم اما خودم رو جمع کردم! اون اتفاق تقصیر من و تو نبود تهیونگا! خودت رو ببخش... خودت رو لایق خوشبختی ببین...


اشک هایی که روی صورتش جاری شده بودن رو پاک کرد و حرف آخرش رو به پسر زد:


_اصلا میدونی چیه؟ تا وقتی که خودت رو دوست نداشته باشی و با جونگکوک قرار نذاشتی دیگه حق نداری سمت من بیای!


سوییچ عموجان رو روی کابینت رها کرد و از خونه تهیونگ خارج شد. مطمئنا آقای مین در ازای پول زیادی حاضر به رسوندنش میشد، نه؟


[پایان فلش بک]


•••••••••••••••••••••


_خیلی دیر نیومدی به دیدنم؟


_خودت گفتی که تا وقتی-...


_من گفته باشم، تو نباید بازم میومدی؟


_من فکر کردم که-...


_بیخیال...


جیمین آهی کشید و به تهیونگی که سرش رو پایین انداخته بود، نگاه کرد. جونگکوک چند دقیقه ای بود به بهانه دیدن جین اون دوتا رو تنها گذاشته بود تا باهمدیگه حرف بزنن و مشکلشون رو حل کنن.


_حالت خوبه؟


_ارامش دارم.


_دوستش داری؟


_نه هنوز ازش متنفرم.


جیمین چند لحظه به پسر خیره شد و بعد چشم‌هاش رو ریز کرد و با حرص غرید:


_هوس تخم کبابی کردی؟


_مگه تخم سرخ شده نبود؟


_عوضش کردم، سرخ کردنی واسه سلامتیت خوب نیست.


_مرسی که به فکرمی...


جیمین تکخندی زد و بعد در حالی که به چهره تهیونگ خیره بود، دستهاش رو گرفت.


_دیگه هیچوقت ازم دور نشو...


_دلت واسم تنگ شده بود؟


آهی کشید و دست پسر رو توی دستش فشرد.


_خیلی، تو چی؟


_بغلم کن!


جیمین خنده‌ای کرد و در حالی که به زور خودش رو کنترل میکرد که گریه نکنه به سمت پسر رفت و اون رو داخل آغوشش گرفت.


_جیمین بیا ببینم!


با صدای داد جین از تهیونگ جدا شد و به سمت جین عصبانی و جونگکوک خندان برگشت. مطمئنا باز جونگکوک شیطنت کرده بود!


_چی شده؟


_چی شده؟ می‌پرسی چی شده؟


به جونگکوکی که بهش چسبیده بود اشاره کرد و بعد با همون لحن حرصیش ادامه داد:


_چرا به این موجود چسبنده گفتی من اینجام؟ هوم؟


_چیکار کرده مگه؟


اینبار تهیونگ پرسید و به دوست پسر شیطونش خیره شد.


_فقط یه ذره فاصله داشتم با زدن مخ سکسی ترین دختر امشب و حدس بزن چی؟! آقا اومده داد زده 'خجالت نمی‌کشی زن در حال زایمانت رو بیمارستان ول کردی اومدی اینجا مخ زنی' و اینطوری شد که نه تنها نتونستم مخ اون دختر رو بزنم، بلکه همه هم کلی بد و بیراه بهم گفتن!


جیمین خنده ای بابت شیطنت جونگکوک کرد و تهیونگ در حالی که نمایشی دستهاش رو به هم می‌کوبید، داد زد:


_دتس مای بوی!


_که اینطوریه؟ اون پسر توئه؟ ببینم وقتی پسرت رو مجبور میکنم دیکم رو ساک بزنه همین رو میگی؟


تهیونگ اخمی کرد و در حالی که بلند میشد و به طرف جونگکوک می‌رفت، خطاب به جیمین گفت:


_مثل اینکه جین هوس تخم کبابی کرده، به جای من مهمونش کن رفیق.


بعد دست جونگکوک رو کشید و وقتی از جین فاصله گرفت، دستش رو دور کمرش پیچید.


_بیا یکم برقصیم...


_رقص؟


جونگکوک شوکه شده بود! مطمئن بود تهیونگ از رقصیدن متنفر بود و همیشه پیشنهاد جونگکوک رو واسه رقصیدن رد میکرد و الان؟ خودش پیشنهاد داده بود.


_اره رقص!


_ولی تو متنفری ازش...


_ولی تو دوستش داری، نداری؟


جونگکوک خنده ای کرد و در حالی که با هیجان خودشون رو به وسط پیست رقص میکشوند، داد زد:


_من عاشق رقصیدنم!


لحظه ای بعد، یکی از آهنگای مورد علاقه‌ش واسه رقصیدن پخش شد و باعث شد از خوشحالی همراه جمعیت جیغ بکشه. نیشخند شیطانی ای زد و در گوش تهیونگ گفت:


_میخوام همه حواست به من باشه!


_میخوای واسم برقصی؟


_دوست نداری؟


تهیونگ در جواب فقط چند قدم دور شد و همین دستوری شد به جونگکوک که رقصش رو شروع کنه.

پسر چشم‌هاش رو خمار کرد و بدنش رو با ریتم آهنگ تکون داد. دستش رو توی موهاش کشید و همون دست رو از روی گردنش پایین آورد و روی سینه هاش نگه داشت. کمی با سینه هاش بازی کرد و دید که تهیونگ چطوری نفسش بند اومد. نیشخندی زد و اینبار دستش رو به صورت تحریک کننده ای روی عضلات شکمش کشید و بعد بین پاش –دقیقا روی عضوش– نگهش داشت. کمی به کمرش حرکت داد و بعد دستش رو از بین پاش برداشت. پشتش رو به تهیونگ کرد و لبه لباسش رو بالا کشید و باعث شد کمر باریکش نمایان بشه. با ریتم آهنگ باسنش رو تکون داد طوری که انگار داشت توئرک میزد.

تهیونگ با دیدن حرکات پسر تکخندی زد و کمی یقه لباسش رو از گردنش فاصله داد. خیلی گرمش شده بود و بخش عظیمیش تقصیر جونگکوک و حرکاتش بود. لیسی به لبش زد و سریعا فاصله اش رو با جونگکوک به هیچ رسوند و اون رو به سمت خودش چرخوند:


_بسه، دارن نگاهت میکنن!


درسته! چند نفر توجه شون به جونگکوک جلب شده بود و این چیزی نبود که خودش ندونه؛ ولی واسه اون فقط داشتن نگاه تهیونگ مهم بود و اون داشتش! پس فاک به بقیه!


_ولی واسه من فقط نگاه تو مهمه!


_ولی واسه من نگاه های همشون به تو آزار دهنده اس.


_حسودی کردی؟


_نه! اصلا!


جونگکوک خنده ای کرد و در حالی که دستش رو دور گردن تهیونگ حلقه میکرد، که با آهنگ بعدی برقصن، در گوشش لب زد:


_عجیبه!


_چی؟


_دیدن این ساید کیم تهیونگ! ساید دوست پسریش...


_چطوریه مگه؟


جونگکوک کمی ادای فکر کردن درآورد و بعد با همون لحن آروم، که باعث سیخ شدن موهای تن تهیونگ میشد، در گوشش لب زد:


_دوست داشتنی، جنتلمن، مهربون، رمانتیک، حسود...


_که اینطور...


_احساس میکنم صد و هشتاد درجه عوض شدی!


_چون واقعا شدم!


آب دهنش رو قورت داد و با شَک سوالش رو پرسید:


_اینا همش نقش بازی کردنه؟


تهیونگ لحظه ای حرکات ارومش رو متوقف کرد و به چشمهای پسر نگاه کرد. اون بعد از قرارداد باید نقاب به چهره‌اش میزد و نقش بازی میکرد ولی نمی‌دونست چرا نمی‌تونست نقابی رو احساس کنه، شاید هم میدونست... شاید حق با جیمین بود...

سرش رو تکون داد تا این افکار مذخرف از سرش خارج بشه. همش تقصیر جیمین بود اصلا! اون ذهنش رو جادو می‌کنه!


_اره! دارم بد بازی میکنم؟


جونگکوک لبخند تلخی زد. انتظار چی رو داشت؟ اینکه توی چند روز کسی که ازش متنفر بود عاشقش شده؟ احمقانه است! اون خودش این وضعیت رو پیشنهاد داده بود، پس حق ناراحتی نداشت.


_نه! اتفاقا برعکس، انقدر خوب بازی میکنی که داشتم باور میکردم که عاشقمی!


_من عاشقتم!


پسر کوچیکتر خندید و ضربه ای به شونه راست تهیونگ زد.


_این رو باور نکردم! خوب نگفتیش!


تهیونگ ابروهاش رو بالا انداخت و با حلقه کردن دستش دور کمر پسر، اون رو به خودش چسبوند. با دست آزادش چندتار از موهای جونگکوک رو پشت گوشش برد و بعد کمی خم شد و کنار گوشش لب زد:


_تو دلیل آرامش منی!


نفس جونگکوک بند اومد. اون جمله و طوری که تهیونگ بیانش کرد، فقط خیلی قشنگ بود و همین باعث میشد قلب عاشق و احمقش اون جمله رو باور کنه. مغزش می‌گفت که نباید باور کنه ولی اون لحن برای باور نکردن زیادی واقعی بود.

در طرف دیگه تهیونگ بعد از زمزمه‌اش، بوسه ای کنار گوش پسر زد و اون رو بیشتر به خودش فشار داد.

بوسه هاش رو به خط فک پسر کشید و اونجا رو به میون لب هاش کشید و مک زد و به نفس های سنگین پسر اهمیت نداد.

وقتی از به جا گذاشتن رد خودش روی خط فک پسر مطمئن شد، سرش رو داخل گردنش فرو برد و عطر شکلاتیش رو بو کشید.


_خیلی خوشمزه به نظر میای!


حرفش رو با صدای بلندی گفت تا توی اون شلوغی به گوش پسری که به وضوح حالش خوب نبود، برسه.


_تهیونگ اذیتم نکن!


پسر بزرگتر نیشخندی زد و گردن جونگکوک رو لیسی زد و بعد شروع به مکیدنش کرد.


_ته...


_دقت کردی من و جیمین همسن ایم ولی به اون میگی هیونگ به من تهیونگ؟


جونگکوک نفس عمیقی کشید و سعی کرد کمی خودش رو از تهیونگ فاصله بده.


_دوست داری هیونگ صدات کنم؟


با صدای دورگه و خماری که نشون دهنده تحریک شدنش بود گفت و نیشخند تهیونگ رو بزرگتر کرد.


_فقط روی تخت!


_فاک!


تهیونگ خنده ای کرد و از جونگکوک فاصله گرفت.


_بریم توی ماشین؟


_بریم...


•••••••••••••••••••••


قرار بود این پارت رو توی دو پارت اپ کنم ولی گفتم بذار یکم طولانی بشه. خب حالا... چطور بود؟ دیدید یونمین اضافه کردم؟ حقیقتا قرار نبود کاپل فرعی داشته باشه ولی دیدم که گفتین یونمین میخواید گفتم اوکی یه کوچولو یونمین بهش اضافه کنیم تا خوشگل بشه.



Report Page