misfortune

misfortune

@vkookland

↳Writer: missn

↳Part: 25


با افتخار به غذاهایی که درست کرده بود نگاه کرد و دم عمیقی از بوی خوبشون گرفت.


_خیلی خوشمزه به نظر میان.


درحالی که آب دهنش جاری شده بود، گفت و ناخنکی به کیمچی‌ای که درست کرده بود زد.

منتظر تهیونگ بود؟ درسته. امروز صبح که باهاش تماس گرفته بود، گفته بود که شاید شب اومدم و همین 'شاید' دلیلی بود که پسر کوچیکتر زودتر به خونه برگرده و با تمام خستگی‌ای که داشت، واسه پسر غذا درست کنه.


انقدر غرق آشپزی شده بود که متوجه گذر زمان نشده بود و الان با دیدن ساعت که نزدیک به ده شب بود، با نگرانی زمزمه کرد:


_نکنه نیاد؟!


لبش رو گزید و بعد از کمی مکث، تصمیم گرفت تا پیامی به پسر بزرگتر بده.


•••••••••••••••••••


[هشدار محتوای +18]


بوسه‌ای روی لب‌های مرد گذاشت و همزمان دستش رو روی پوست سفیدش کشید. لیسی به لب‌هاش زد و بعد سرش رو داخل گردن مرد فرو کرد.


_یه چیزی که درباره‌ی تو واسه‌ام تحریک کننده‌اس رگ‌های بدنته!


لیسی به رگ برآمده گردن مرد زد و همون‌جا رو بین لب‌های درشتش گرفت و مکید.

دست‌های مرد رو که روی باسنش می‌نشستند احساس کرد و نیشخندی زد:


_بریم راند دوم؟


روی گوش مرد زمزمه کرد و لاله گوشش رو مکی زد.

یونگی آهی بابت حرکت لب‌های جیمین کشید و چنگی به باسنش زد.


_اگه خودت هدایتش می‌کنی!


جیمین گازی از خط فکش گرفت و بعد از بین بدن‌هاشون دستش رو رد کرد و شروع به مالیدن عضو مرد کرد. تنش رو از روی تن مرد عقب کشید و درحالیکه فشاری به عضو سخت شده مرد میآورد، مابین پاهاش نشست. انگشت شستش رو روی سوراخ عضو مرد کشید و پریکام خارج شده ازش رو پخش کرد.


_می‌خوای چطوری واست انجامش بدم؟


با لحن خمار و صدایی که دورگه شده بود پرسید و بعد از اینکه با دست دیگرش مشغول مالیدن عضو خودش شد، ادامه داد:


_ساکش بزنم یا روش سواری کنم؟


یونگی ناله‌ای بابت حرکات دست پسر که سریع‌تر شده بودن، کرد و بعد با گذاشتن دست‌هاش روی تخت، نیم خیز شد.


_بهتره هرچه زودتر، هرطوری که می‌خوای انجامش بدی؛ وگرنه خودم دست به کار میشم.


جیمین از هندجاب دادن به عضو خودش و یونگی دست کشید و بعد درحالیکه با چشم‌های خمارش بدن مرد رو رصد می‌کرد، دستش رو روی سینه‌اش فشرد و اون رو دوباره روی تخت خوابوند. چرخی زد و خودش رو روی تن مرد بالا کشید تا جایی که باسنش روی صورتش قرار گرفت. ناله‌ای بابت حس زبان مرد روی شکاف باسنش کرد و بعد با قرار دادن دو دستش کنار بدن مرد، روش تقریبا دراز کشید(69). حالا عضو سخت شده‌ی اون مقابل صورتش بود؛ پس بی‌وقفه دهنش رو باز کرد و شروع به ساک زدنش کرد. همزمان که با عضو مرد درون دهنش بازی می‌کرد، یونگی هم بیکار نموند و با چنگ زدن باسن پسر، دو لپش رو از هم فاصله داد و مشغول به لیسیدن بیضه‌هاش و فاصله اونها تا مقعدش شد.


_باید پوزیشن رو عوض کنم!


کمی بعد، جیمین با صدایی گرفته شده گفت و از روی صورت یونگی پایین اومد.


_بین پاهام رو با زبونت حسابی خیس کردی!


با لحن خمارش گفت و اینبار با قرار دادن دو زانوش در دو طرف شکم یونگی، روی پایین تنه‌اش نشست. دو طرف باسنش رو از هم دیگه فاصله داد و عضو خیس مرد رو بینش گذاشت و بعد به طور کاملا حرفه‌ای شروع به حرکت دادن باسنش شد.


_من رو بمال!


درحالیکه نفس نفس میزد به مردی که بخاطر لذت پلک‌هاش رو محکم روی هم می‌فشرد و لبش رو گاز می‌گرفت، دستور داد.

یونگی هم سریعا به حرف پسر گوش داد و عضوش رو بین ‌دست‌های کشیده‌اش گرفت. با دیدن دست مرد دور عضو خودش، ناله‌ای کرد و سرعت حرکتش رو بالاتر برد.


_اه فاک!


مرد که بخاطر سرعت بالای حرکات پسر به اوجش نزدیک شده بود با صدای بلندی غرید و چند لحظه بعد با منقبض کردن عضلاتش، بین باسن پسر ارضا شد.


_بیا بالا دراز بکش تا ارضات کنم.


بعد از اینکه از اوجش پایین اومد، با دونستن اینکه پسر هنوز ارضا نشده، گفت و با نگاه خمارش خیره به بدن برهنه پسر شد.

جیمین که بابت کام نشدنش کلافه و خسته بود، روی تخت دراز کشید و با باز کردن پاهاش از همدیگه ادامه کار رو به یونگی سپرد.

لحظه‌ای بعد مرد دو انگشتش رو داخل دهن خودش فرو کرد و بعد از اینکه حسابی خیس شدن، اون‌ها رو داخل سوراخ پسر فرو کرد و ناله‌ی زیبای اون رو شنید. انگشت‌هاش رو داخل پسر کمی خم کرد و وقتی قوس گرفتن بدن پسر رو دید، متوجه شد که پروستاتش رو لمس کرده؛ پس شروع به مالیدن همون نقطه کرد و همزمان دست دیگه‌اش رو به عضو پسر رسوند و با سرعت حرکت داد.

تنها یک دقیقه طول کشید تا پسر با حرکات دست‌های مرد به کمرش قوسی بده و با انقباض بدنش و ناله‌ی بلندی به ارگاسم برسه.


[پایان محتوای +18]


_این.. محشر بود!


جیمین درحالیکه به سقف خیره بود با شگفتی گفت و بعد نگاهش رو به یونگی‌ای خودش رو کنارش انداخته بود و چشم‌های بسته‌اش نشان دهنده این بود که قصد خوابیدن داره، داد.


_درسته.


مرد با صدایی که گرفته بود جواب داد و یک دستش رو روی تن پسر انداخت و اون رو به خودش کمی نزدیک کرد.


_می‌خوای بخوابی؟


_اوهوم.


بوسه‌ای روی لب مرد زد:


_خیلی خب...


و بعد با چرخیدن توی آغوش مرد، پشتش رو به سینه‌ی اون تکیه داد و با دراز کردن دستش گوشیش رو از روی پاتختی برداشت و وارد توییترش شد.

چندتا توییت از دوستانش رو لایک کرد تا نهایتا به توییت‌های جونگکوک رسید. بار اول که اونها رو خواند متوجه نشد ولی بعد یکدفعه با فهمیدن اینکه منظور جونگکوک احتمالا تهیونگه چشم‌هاش گرد شد و صفحه چتش رو با تهیونگ سریعا باز کرد تا بهش خبر بده. غافل از اینکه دیگه دیر شده بود...


••••••••••••••••••


ساکی که حاوی غذاهایی که درست کرده بود رو از روی صندلی ماشین برداشت و در ماشینش رو پشت سرش بست. به گربه سیاهی که نزدیکش بود لبخندی زد و ساکش رو روی زمین گذاشت و از توی یکی از ظرفها تکه مرغی رو خارج کرد و جلوی گربه انداخت. ساکش رو برداشت و خواست راه خونه تهیونگ رو پیش بگیره که با صحنه‌ای که دید سرجاش خشک شد.

تهیونگ درحالیکه یک دختر رو بغل کرده بود و می‌خندید از خونه‌اش خارج شد و بعد از پیمودن چند قدم، در عمو جان رو باز کرد و دختر زیبا رو روی صندلی نشوند و بعد از قرار گرفتن پشت فرمون، اونجا رو ترک کرد. بدون اینکه متوجه جونگکوکی که شاهد اون صحنه‌ها بود، بشه...


••••••••••••••••••


اصلا قرار نبود اسمات یونمین بنویسم. ولی از اونجایی که می‌خواستم داستان رو اینجا کات کنم، دیدم خیلی کم میشه حجمش؛ پس یه اسمات اون وسط انداختم:>


و خب تهکوک... به نظرتون چی میشه؟ واکنش جونگکوک چیه؟

Report Page