misfortune

misfortune

@vkookland

↳Writer: missn

↳Part: 23


دهنش رو کمی باز کرد و گذاشت بوسه‌شون عمیق‌تر بشه. خودش رو بیشتر به پسر بزرگتر نزدیک کرد و دست‌هاش رو دور گردنش پیچید.

صدای بوسه خیس‌شون توی پارکینگ پخش شده بود و همین باعث داغ‌تر شدن‌شون میشد.

دست تهیونگ که روی پهلوی چپ جونگکوک بود به آرومی پایین رفت و باسنش رو از روی شلوارش چنگ زد. برای چند لحظه از هم جدا شدن تا کمی نفس بگیرن؛ در همین حین صدای آسانسور بلند شد و خبر از ورود فردی به پارکینگ رو داد. جونگکوک خواست سریعا از تهیونگ جدا بشه که پسر بزرگتر این اجازه رو بهش نداد. محکم کمرش رو چنگ زد و صورت پسر در هم رفت.


_ته یکی اومد ولم-...


با کوبیده شدن دوباره لب‌های تهیونگ روی لب‌هاش حرفش قطع شد. به وضوح صدای قدم برداشتن فردی داخل پارکینگ رو می‌شنید و همین باعث میشد مشت‌هاش رو به سینه تهیونگ بکوبه تا آبروش پیش کسی نرفته ولش کنه.


_جئون؟


با شنیدن صدای رئیسش کل بدنش یخ زد و چشم‌هاش درشت شد. از بین این همه آدم باید رئیسش اون رو توی همچین وضعی می‌دید؟ لعنت بهش! لعنت به کیم تهیونگ!

با عصبانیت گازی از لب پسر گرفت و با پاش لگدی به ساق پاش زد. همین باعث شد تهیونگ با صدای بلندی لب‌هاش رو بالاخره ول کنه.


_رئیس لی.... آخ!


با گاز گرفته شدن گردنش چشم‌هاش گرد شد و آخ بلندی گفت. طوری که رئیس متعجبش هم با شنیدن آخش چشم‌هاش گرد شد و داد بلندی زد. این وسط فقط تهیونگ بود که سختی خنده خودش رو نگه داشته بود و به مکیدن گردن دوست پسرش ادامه میداد.


_من.. من...


رئیس لی از شوک دیدن همچین چیزی به لکنت افتاده بود و نمی‌دونست باید چیکار کنه...


_رئیس لطفا برید منم میام... آخ لعنتی!


مشت و لگدهاش رو مهمون تن پسر بزرگتر می‌کرد تا ولش کنه ولی تهیونگ مثل زالو به گردنش چسبیده بود و قصد رها کردنش رو نداشت.

از اون طرف رئیس لی بی‌حرف و بدون اینکه به‌خاطر بیاره چرا تا پارکینگ اومده، سریعا به سمت آسانسور دوید تا اونجا رو ترک کنه. نیاز داشت چند مشت آب به صورتش بزنه تا چیزی رو که دیده بود، هضم کنه!

در طرف دیگه جونگکوک با عصبانیت چنگی به گردن پسر زد و باعث شد بالاخره تهیونگ از گردنش جدا بشه.


_تو!


با عصبانیت و چهره سرخ شده‌اش غرید و مشت محکمی به سینه پسر خندون روبه روش زد.


_می‌خندی؟


زبونش رو توی لپش فشار داد و بعد تکخندی زد.


_فقط از جلو چشم‌هام گم شو تهیونگ!


با خشم گفت و دستش رو به گردن دردناکش کشید. اگه زنبور نیشش میزد دردش کمتر بود!

در مقابل تهیونگ بی توجه به درد بدنش که حاصل مشت و لگدهای پسر کوچیکتر بودن، نیشخندی زد و بعد از اینکه یه دور سر تا پای جونگکوک رو نگاه کرد، ابروهاش رو با شیطنت بالا انداخت:


_شب می‌بینمت بیبی...


با لحنی که کاملا روی اعصاب جونگکوک بود، گفت و بعد از فرو بردن دست‌هاش داخل جیب‌هاش به طور جذابی از پارکینگ خارج شد.

جونگکوک خنده‌ای از روی حرص کرد و مشتش رو به کاپوت ماشینی کوبید. بی توجه به صدایی که از ماشین میومد خواست بره بالا و از رئیسش عذر خواهی کنه که متوجه چیزی شد. اون تحریک شده بود؟!


_تهیونگِ عوضی!


•••••••••••••••••••••


لباس‌های بیرونش رو با بلوز و شلوارک مشکی‌ای عوض کرد و از اتاقش بیرون اومد. تا دیروقت کارش طول کشیده بود و الان به شدت خسته بود. سمت آشپزخونه رفت تا کمی شیرعسل واسه خودش درست کنه که چشمش به تهیونگی که توی استخر بود، خورد. آهی کشید و مسیرش رو به سمت استخر کج کرد. کنار استخر ایستاد و به پسر در حال شنا خیره شد. لبخندی زد، اون واقعا جذاب بود. گوشیش رو از جیبش خارج کرد و چندتا عکس ازش گرفت.


_جونگکوک؟


_شیر عسل می‌خوری؟


_خوبی؟


_شیر کاکائو هم هست، اون چی؟


_ناراحتی؟


جونگکوک به وضوح داشت طفره می‌رفت و این فقط یه معنی می‌تونست داشته باشه:

«یه چیزی داشت اون رو آزار می‌داد!»

پس به طرف لبه استخر شنا کرد و رو به روی پسر ایستاد.


_چی شده؟


اخمی کرد و با فکر کردن به اینکه نکنه رئیسش چیزی به جونگکوک گفته باشه، غرید:


_مشکلی پیش اومد صبح؟ رئیست چیزی گفت؟


جونگکوک لبخندی بابت لحن عصبی پسر زد و با صدای آرومی جواب داد:


_نه چیزی نگفت؛ هرچند کل روز هروقت که من رو میدید با چشم‌های گرد شده سریع نگاهش رو می‌گرفت.


خنده‌ای بابت یادآوری واکنش رئیسش کرد و اضافه کرد:


_انگار به جای من، اون خجالت می‌کشید.


تهیونگ بابت اینکه شیطنت صبحش برای جونگکوک مشکلی ایجاد نکرده، نفسش رو با راحتی بیرون داد.


_فقط خسته ام...


جونگکوک با لحن کشداری گفت و فکر کردن به حرف‌های دیروز جیمین رو به بعدا موکول کرد. الان وقت فکر کردن به اینکه تهیونگ عاشقش هست یا نه، نبود.

در طرف دیگه تهیونگ با شنیدن دلیل پسر، لبخندی زد و دستش رو از آب بیرون آورد و روی ساق پای جونگکوک کشید و رد خیسی رو روش گذاشت. با فکری که به ذهنش رسید نیشخندی زد و طی یک حرکت غافلگیر کننده، دست جونگکوک رو کشید و اون رو داخل آب کشید.


_تهیونگ!


جونگکوک بعد از اینکه تونست روی سطح آب بیاد، شوکه داد زد و باعث خندیدن پسر بزرگتر شد.


_تو دیوونه ای!


با حرص غرید و چشم‌هاش رو با حالتی که بیشتر کیوت بود تا ترسناک، ریز کرد. به‌نظرش باید انتقام می‌گرفت، نه؟ پس نیشخندی زد و اون نیز طی یک حرکت غافلگیرانه خیزی برداشت و با انداختن خودش روی تهیونگ، اون رو زیر آب برد.

لحظه‌ای بعد تهیونگ شروع به دست و پا زدن کرد تا بالا بیاد ولی فشار دست‌های جونگکوک روی سرشونه‌هاش این اجازه رو بهش نمی‌داد. بودنشون زیر آب چند ثانیه دیگه طول کشید و بعد جونگکوک رضایت داد تا بالاخره روی آب برگردن.

تهیونگ با سرعت هوا رو به سمت ریه‌هاش کشید.


_تو-...


اما حرفش با کوبیده شدن لب‌های جونگکوک به روی لب‌هاش قطع شد. مک محکمی به لب خیس تهیونگ زد و کمی سرش رو کج کرد تا بهتر بتونه اون لب‌ها رو ببوسه. بعد از چند مک، لیسی به لب‌های تهیونگ زد و با باز شدن دهانش، زبانش رو داخل برد. بوسه خیس و عمیقی که شروع کرده بودن بعد از دقیقه‌ای پایان داد و دو پسر با نفس‌هایی که به سختی کشیده میشدن از همدیگه جدا شدن.


_امشب می‌مونی؟


جونگکوک بعد اینکه نفس کشیدنش نرمال شد، پرسید و هم زمان روی آب دراز کشید.


_نه باید برم.


خیره به پسر زیبایی که با چشم‌های بسته روی آب معلق بود، جواب داد و لیسی به لب‌هاش زد.


_چرا؟


_کار دارم...


جونگکوک با لب‌های آویزون "باشه" ای رو گفت و به سمت لبه‌ی استخر شنا کرد. خودش رو از آب بیرون کشید و روی لبه نشست:


_فردا که میای؟ مامانم میاد-...


_نه فردا هم نیستم.


جونگکوک اخمی بابت مخالفت دوباره پسر کرد و با چشم‌های ریز شده اون رو تماشا کرد:


_مشکوکی!


تهیونگ با کمی اضطراب آب دهانش رو فرو داد و زیرچشمی نگاهی به پسر انداخت.


_چیزی نیست فقط می‌خوام کار کنم.


با لحن ساده‌ای گفت و توی دلش خواست که جونگکوک دیگه سوالی نپرسه.

برای پرت کردن حواسش، گوشی‌ای که گوشه‌ای افتاده بود رو برداشت و با باز کردن دوربین روبه پسر گفت:


_خیلی خوشگل شدی!


و دوربین گوشی رو روی پسر گرفت و مشغول عکس گرفتن ازش شد. جونگکوک خنده‌ای بابت کارش کرد و بعد با عقب بردن سرش و بستن چشم‌هاش ژستی براش گرفت.

•••••••••••••••••••


تهیونگ مشکوکه!



Report Page