misfortune
@vkookland↳Writer: missn
↳Part: 22
تنها جعبه باقی مونده رو بلند کرد و داخل اتاق، جایی که جیمین بود، برد.
_اینم از آخریش هیونگ.
با صدایی گرفته اطلاع داد و روی صندلی که کنارش قرار داشت، نشست.
_واقعا ممنونم جونگکوک.
با وجود خستگی و بیخوابیش لبخندی زد و با قرار گرفتن کنار پسر، دستش رو روی شونهاش کوبید. بعد از سالها موفق شده بود خونه خودش رو بخره و طی چند روز گذشته مشغول جمع کردن و انتقال وسایلش به خونهاش شده بود؛ البته با کمک جونگکوک و تهیونگ.
_خواهش میکنم.. هیونگ.
سرفهای کرد و بعد با بیحالی متقابلاً لبخند زد. وضع گلوش اصلا جالب نبود و جیمین هم متوجهاش شده بود.
_خوبی؟ مریض شدی؟
با نگرانی سوال کرد و دستش رو روی پیشانی پسر گذاشت. دمای بدنش نرمال بود و تب نداشت.
_نه هیونگ حالم خوبه فقط از دیشب کمی گلوم گرفته. یه دمنوش بخورم خوب میشم.
با جواب پسر، جیمین نیشخندی زد و کمی روش خم شد. ابروش رو بالا انداخت و با شیطنت پرسید:
_چرا از دیشب گلوت گرفته؟
روی کلمهی «دیشب» تاکید کرد. از قیافهای که به خودش گرفته بود مشخص بود منظور کثیفی داره؛ ولی جونگکوک با گیجی که معلوم بود متوجه منظورش نشده، بهش نگاه کرد.
_چون دیروز سرکار که بودم زیاد از صدام استفاده کردم؟
_یعنی میخوای بگی بخاطر اونه و دیشب توی تخت فعالیتی نداشتی؟
دوباره با همون نیشخند و لحن شیطانیاش گفت و چشمکی به پسر بهت زده، زد.
_هیونگ!
با چشمهای گشاد فریاد زد و سعی کرد با فشردن شونه پسر، اون رو از خودش دور کنه. جیمین واقعا منحرف بود!
_میتونی به هیونگت بگی عزیزم. منم وقتی ساک میزنم گلوم درد میگیره بعدش...
جونگکوک چشمهاش رو محکم بست و نفس عمیقی کشید.
_هیونگ باور کن اینطور نیست...
جیمین خندهای به چهره خجالت زده پسر کرد و در حالی که با دستش موهای پسر رو به هم میریخت، گفت:
_خیلی خب، پاشو بیا بریم توی آشپزخونه.
بدون اینکه دیگه چیزی بگه راه آشپزخونه رو پیش گرفت و واردش شد. با شنیدن صدای پا فهمید جونگکوک هم پشت سرش از اتاق خارج شده.
_خب جونگکوک تا تهیونگ نیومده تعریف کن...
از بین وسایل به هم ریختهی اونجا کتری برقی رو برداشت و بعد از اینکه کمی آب داخلش ریخت به برق متصلش کرد.
_چی رو؟
_رابطهات با تهیونگ رو... چطور پیش میره؟ خوبه؟
با شنیدن اسم تهیونگ لبخندی زد و همزمان روی یکی از کابینتهای آشپزخانه نشست. شیش ماه از رابطهشون میگذشت و همه چیز به طرز رویایی ای خوب بود. تهیونگ باهاش با ملایمت رفتار میکرد، ناراحتش نمیکرد و هروقت که میخواست در کنارش بود.
_خوبه هیونگ. خیلی خوبه...
دستی به موهایی که به تازگی کمی کوتاهشون کرده بود، کشید و خیره به جیمینی که مشغول ریختن آب جوش توی ماگ بود، ادامه داد:
_احساس میکنم صد و هشتاد درجه با تهیونگ قبلی فرق داره. همیشه ازم تعریف میکنه به جای اینکه تخریبم کنه، با حوصله به پرحرفیهام گوش میده به جای اینکه اهمیتی به حرفهام نده، بهم میگه واسهش آهنگهای مورد علاقهام رو بخونم به جای اینکه بهم بگه صدام مزخرفه، اگه کمی بیحوصله یا ناراحت باشم هرکاری میکنه که پرانرژی و خوشحال بشم به جای اینکه خودش کسی باشه که ناراحتم میکنه...
_واو پسر! جدی تهیونگ عاشق شده!
جیمین با شگفتی گفت و ماگی که داخلش دمنوش جادویی جیمین رو آماده کرده بود به دست پسر داد. حقیقتش فکرش رو نمیکرد تهیونگ اینقدر تغییر کرده باشه!
_بخور واسه گلوت خوبه.
به پسری که بعد از حرفش لبخندش محو شده بود و خیره به ماگ توی دستش غرق افکارش شده بود، گفت و تصمیم گرفت یه ماگ هم واسه خودش آماده کنه.
_ولی همهاش دروغه!
زیر لب زمزمه کرد و کمی از دمنوش نوشید. بار دیگه حقیقت اینکه همه چیز دروغ شیرینی هستش که با پول خریده توی صورتش کوبیده شده بود. حقیقتی که تنها چیز آزاردهنده این روزهاش بود و هربار با یادآوریش پکر میشد.
_چی گفتی؟
_گفتم اینطور فکر میکنی؟ که تهیونگ عاشقم شده؟
جیمین خندهای کرد و اون هم از دمنوشش خورد.
_فکر نمیکنم، مطمئنم!
_چطور؟
_من تهیونگ رو بهتر از هرکسی میشناسم. از اولش هم عاشقت شده بود.
جونگکوک از چیزی که شنیده بود متعجب پلکی زد. تهیونگ عاشق اون باشه؟!
_شوخی نکن هیونگ! تهیونگ-...
با بلند شدن صدای زنگ حرفش قطع کرد و با پایین پریدن از روی کابینت به سمت در رفت تا بازش کنه. مطمئنا تهیونگ بود که اومده بود دنبالش اما با باز کردن در با کسی مواجه شد که انتظار دیدنش رو اینجا نداشت!
_شما؟
با تعجب پرسید و به مین یونگی، همسایه تهیونگ، نگاه کرد. اون مرد اینجا چیکار داشت؟!
_جیمین نیست؟
بدون سلام و احوالپرسی سریع رفت سر اصل مطلب و بیاهمیت به پسر مقابلش شروع به سرک کشیدن داخل خونه کرد.
جونگکوک با دیدن رفتار ناشایست مرد اخمی کرد و خواست چیزی بگه که ناگهان توسط شخصی به عقب پرتاب شد. جیمین با لبخند و چشمهایی که خمار کرده بود دستش رو لبهی در گذاشت و با تکیه دادن سرش به دستش، ژست سکسیای گرفت.
_اقای مین! خوش اومدین.
با صدای گرفته و لحن سکسیای گفت و لب پایینش رو مکید.
مین یونگی نگاهی از سر تا پای پسر انداخت و لیسی به لبهاش زد. میخواست خودش رو داخل پرت کنه و با گرفتن پهلوهای پسر، شروع به بوسیدنش کنه، اما حضور پسری که با دهان باز به تنش بین اون دوتا خیره بود مانعش میشد.
_بیا تو...
لبخندی زد و اون رو به داخل دعوت کرد. دور از چشم مرد چشم غرهای به جونگکوک شوکه رفت و بعد از بستن در، مقابل مرد ایستاد.
_متاسفم اینجا هنوز بهم ریختهاس.
دستهاش رو روی لبه ژاکت مرد گذاشت و به آرومی اون رو از تن مرد خارج کرد.
_من اینجام!
جونگکوک با دیدن صحنه مقابلش، با وجود صدای گرفتهاش با صدای بلندی اطلاع داد.
جیمین چرخی به چشمهاش داد و در حالی که دستش رو پشت گردن مرد میپیچید خطاب به پسر گفت:
_مطمئنم تهیونگ تا چند دقیقه دیگه میاد عزیزم. میتونی بری حاضر شی؛ آقای مین قراره کمکم کنه.
یونگی نیشخندی بابت نزدیکی تن پسر به تن خودش زد و بعد از پیچیدن دستش دور کمرش، رو به جونگکوک گفت:
_مزاحمی!
جونگکوک از کلام صریح مرد هینی کشید و داد زد:
_جیمین هیونگ!
_ممنون بابت کمکت سوییت هارت. به تهیونگ سلام برسون.
جونگکوک تکخندی زد و دستی داخل موهاش کشید. اون دوتا رسما داشتن پرتش میکردن بیرون تا دست به انجام اعمال ناشایستی بزنن. اصلا چطور شد که جیمین با اون پیرمرد بداخلاق به اینجا کارشون رسیده بود؟!
خب باید بگیم که همه چیز از شبی که مین یونگی پا به کلاب جیمین گذاشته بود، شروع شد و جیمین تونست اون شب با اغواگریهاش اون مرد که مدتی بود روش کراش داشت رو جذب خودش کنه.
_به تهیونگ میگم!
با حرص و لبهای غنچه شدهاش گفت و به طرف وسایلش که شامل کاپشن آبیش و گوشیش بود، رفت و بعد از برداشتن اونها به سمت در قدم برداشت.
_بای بای جونگکوکی.
جیمین با لبخند عریضی که باعث خط شدن چشمهاش میشد رو به پسرک حرصی گفت و دستش رو واسهش تکون داد.
جونگکوک که کاملا بابت بیرون کردنش بهش برخورده بود در رو باز کرد و قبل از خارج شدنش گفت:
_یادت نره واسه گلودرد بعدش واسه خودت دمنوش درست کنی!
بعد محکم در رو پشت سرش بست و با تهیونگ تماس گرفت تا همه چیز رو بهش بگه.
از اون طرف یونگی خوشنود از تنها شدنش با پسر، لیسی به لبهاش زد و بعد از چنگ زدن باسنش، روی لبهاش لب زد:
_شروع کنیم؟
جیمین هم متقابلاً چنگی به موهای بلند مرد زد و زمزمه کرد:
_شروع کنیم...
•••••••••••••••••••••
یونمین...🌚
گایز چون دیدم میپرسید👇🏻
*اییو روزهای شنبه ساعت شیش اپ میشه*