misfortune

misfortune

@vkookland

↳Writer: missn

↳Part: 21


_یادت نره قبل اینکه شیرش رو بهش بدی چک کنی که سرد شده باشه!


_باشه نونا حواسم هست، نگران نباش.


_اگه گریه کرد عروسکی که گذاشتم توی ساکش رو بهش بده، آروم میشه.


_باشه نونا میدونم! برو دیگه دیرت شد.


دخترک تازه مادر شده، خنده‌ای بابت لحن کلافه پسر کوچیکتر کرد. شب گذشته با جونگکوک تماس گرفته بود و ازش خواهش کرده بود که فردا از دختر پنج ماهه‌ش برای چند ساعت نگهداری کنه و پسر برای وقت گذراندن با اون موجود کوچولو و کیوت امروز رو به سرکار نرفته بود؛ هرچند کار مهمی هم نداشت.


_ببخشید جونگکوکا، اگه مجبور نبودم این سمینار رو برم اینطور مزاحمت نمی‌شدم.


پسر خنده‌ای کرد و با باز کردن دست‌هاش از همدیگه دختر رو داخل آغوشش کشید.


_نونا! این چه حرفیه؟! من عاشق بچه‌هام.


دختر همون‌طور که داخل آغوش پسر کوچیکتر بود، دو دستش رو دو طرف صورتش گذاشت و لپاش رو فشار داد:


_امیدوارم یه روزی بچه خودت رو ببینم.


روی پنجه پاش بلند شد و همون‌طور که صورت پسر بین دست‌هاش بود، بوسه‌ای روی لپ برآمده‌ش کاشت. بوسه‌ای که به دید تهیونگی که با فاصله مشغول تماشای اون دو بود، عاشقانه آمد، در حالیکه خطای دیدی بیش نبود.


_من دیگه برم...


دختری که تهیونگ گمان می‌کرد دوست دختر جدید جونگکوکه، با صدای بلندی اعلام کرد و از اغوش پسر بیرون آمد و بعد از باز کردن در ماشینش، کودک و ساک وسایلش رو به دست پسری که با لبخند شیرینی منتظر بود، داد.

جونگکوک با چشم‌های براقی به کودک توی آغوشش نگاه کرد و بعد از بوسه نرمی که به روی موهاش زد، وارد ساختمان شد و متوجه تهیونگی که با چشم‌های سرخ بهش زل زده بود، نشد.


∆∆∆


_چته؟


دست‌هاش رو محکم روی میز کوبید و سوالش رو به خاطر صدای بلند موسیقی، با فریاد پرسید. یک ساعتی بود که تهیونگ به بارش اومده بود و یه گوشه در سکوت مشغول نوشیدن سوجو شده بود.


_هیچی...


پسر با صدای آرومی که جیمین به سختی شنیدش، گفت و بطری خالی سوجو رو روی میز کوبید.


_یه شیشه دیگه بهم بده.


جیمین چشمی چرخاند و بی‌توجه به درخواست پسر، رو به روش نشست و به چشم‌های خمارش زل زد.


_گوه بخور ببینم چی شده که به این حال افتادی!


_گفتم هیچی!


اینبار در جواب پسر، فریاد کشید و دستش رو روی میز کوبید؛ همین باعث شد تا توجه چندتا دختر بهشون جلب بشه.

جیمین برای اینکه نشون بده مشکلی نیست، لبخندی بهشون زد و وقتی که اونها دست از نگاه کردن بهشون برداشتن با چشم‌های ریز شده به سمت تهیونگ برگشت. نفسش رو به شدت بیرون داد که باعث درشت شدن سوراخ‌های بینیش شد، بعد از میان دندون‌های چفت شده‌اش به پسر غرید:


_گفتم بنال! نکنه دلت میخواد تخم‌هات رو بکَنم بندازم تو روغن سرخ شه و بکُنم توی حلقت؟


تهیونگ کلافه از اینکه جیمین به حال خودش رهاش نمی‌کرد با عصبانیت غرید:


_سوجو می‌خوام!


_بگو چی شده تا بیارم.


مثل اینکه فایده نداشت هرچقدر که مقاومت میکرد. پسر تا از ماجرا سر در نمی‌آورد ولش نمی‌کرد.


_قبلا انقدر فضول نبودی!


جیمین لبخندی زد و دست‌هاش رو توی هم قفل کرد:


_اشتباه نکن! من از اول هم فضول بودم؛ وگرنه توی ده سالگی راجب اینکه چطور بچه درست میکنن، نمی‌فهمیدم.


تهیونگ تکخندی بابت یادآوری جیمین ده ساله که با شوق و ذوق هرچیزی که راجب سکس یاد گرفته بود رو براش تعریف میکرد، زد.


_حالا زود باش تعریف کن.


تهیونگ آهی کشید و در حالی‌که به شیشه خالی سوجو خیره شده بود، شروع کرد:


_امروز که جلوی خونه جونگکوک ایستاده بودم، یه دختری رو دیدم که-...


_چرا جلوی خونه جونگکوک بودی؟


تهیونگ چشمی بابت پریدن جیمین وسط حرفش، چرخوند و بعد از کشیدن انگشت اشاره‌ش روی لبهاش جواب داد:


_خیلی وقت بود که خبری ازش نبود. رفتم ببینم چیکار می‌کنه که با اون صحنه مواجه شدم...


جیمین کمی خودش رو جلو کشید و روی میز خم شد و با اخم محوی پرسید:


_چی دیدی؟


_یه دختره رو بغل کرد و بوسیدش! خیلی صمیمی به نظر میومدن!


_جدی؟


جیمین با تعجب پرسید و چشم‌هاش درشت کرد. یعنی اون پسر دست از احمق بودن برداشته بود و تهیونگ رو از سرش بیرون انداخته بود؟


_خب بعدش؟


_دختره یه بچه داشت، اون رو به جونگکوک سپرد و رفت...


ناگهان جیمینی که روی میز پخش شده بود خودش رو عقب کشید و بعد از تکخندی گفت:


_دختر خاله‌اش بوده.


تهیونگ اخمی کرد و بعد از فشردن شقیقه دردناکش با صدای بلندی گفت:


_دارم میگم بوسیدش!


_و داری میگی که یه بچه بهش سپرد!


_اره!


_خب؟ دارم میگم اون بچه‌ی دختر خاله‌اش بوده.


تهیونگ تکخند عصبی‌ای زد و مشتش رو روی میز کوبید و غرید:


_میگم بوسیدش! نمیتونه دختر خاله‌اش باشه!


جیمین در جواب چشمی چرخوند و گوشیش رو از داخل جیبش بیرون کشید تا توییت های جونگکوک رو نشون پسر مقابلش بده.


_ببین...


_یعنی...


_احتمالا اشتباه دیدی که بوسیده‌اش...


تهیونگ چنگی به یقه‌اش زد و نفس عمیقی کشید. از وقتی که اون صحنه رو دیده بود با تصور اینکه جونگکوک الان واسه یکی دیگه‌اس احساس خفگی میکرد. یعنی جونگکوک وقتی تهیونگ رو با یه دختر دید همین حال رو داشت؟


_تهیونگ...


صدای جیمین اون رو از افکارش بیرون کشید و باعث شد چشم‌هاش رو باز کنه و به پسر خیره بشه:


_هوم؟


_تو جونگکوک رو دوست داری! چرا فقط-...


_نخیر! ازش بدم میاد.


_اره دیدم چطور بدت میاد!


جیمین با لحن عصبی‌ای که به وضوح معلوم بود قصد مسخره کردن پسر رو داره گفت:


_فقط الان داشتی از تصور اینکه دوست دختر داره-...


_جیمین! بس کن.


حرف پسر با دادی که تهیونگ کشید، قطع شد و باز توجه چند نفر بهشون جلب شد.


_سوجو بیار!


با همون صدای بلندش دستور داد و بدون توجه به چهره غرق در عصبانیت جیمین، سرش رو روی میز گذاشت و زمزمه کرد:


_میخوام مست بشم....


[پایان فلش بک]


•••••••••••••••••••


فاینالی فلش بک تموم شد!

از پارت بعد برمیگردیم دوباره به زندگی دوست پسرانه طوری که داشتن با چاشنی کمی بگ...🌚

*این رو بگم بعد آخر این پارت، اتفاقاتیه که توی پارت 11 افتاد*

Report Page