misfortune

misfortune

@vkookland

↳Writer: missn

↳Part: 19


_پس باهام بخواب...


_نه!


تهیونگ اجازه شوکه شدن به خودش نداد و به سرعت مخالفت کرد. خوابیدن با جونگکوک؟ دوست داشت امتحانش کنه ولی نباید این کار رو می‌کرد اما خیلی میخواستش! لعنت به این وضع...


_ببین! تو مشکلت منم! فقط من!


با عصبانیت داد زد و کف دست‌هاش رو محکم روی شونه های پسر کوبید و ازش دور شد.


_اخه مگه من چیکار کردم؟


با بدبختی نالید و بی هدف وسط خونه ایستاد.


_چرا بی‌خیالم نمیشی؟ نمی‌بینی چقدر بدم؟


تهیونگ هم با اعصابی متشنج گفت و بلند شد و پشت سر پسر با فاصله ایستاد. جونگکوک سمتش برگشت و در حالی که با یه قدم بلند فاصله بین‌شون رو کم می‌کرد، گفت:


_هرچقدر هم بد باشی من باز هم می‌خوامت!


_این غلطه!


_من دوستت دارم!


_من ندارم!


بازی کلمات‌شون در حالیکه توی چشم همدیگه زل زده بودن با این حرف تهیونگ تموم شد و برای لحظه‌ای تنها چیزی که شنیده میشد صدای خندیدن باب اسفنجی و پاتریک بود.


_من برات فرق دارم!


تنها چیزی بود که جونگکوک بغض کرده بعد مدتی به زبان آورد.


_خیلی خب...


تهیونگ آهی کشید و دستش رو توی موهاش فرو کرد. چرا انقدر سخت بود؟


_فقط برای اینکه بفهمی فرقی نداری!


بهانه آورد و بعد بدون اینکه مهلت فهمیدن حرفش رو به جونگکوک بده به سرعت لباش رو روی لباش کوبید و بعد به پهلوهاش چنگ زد.


_نکن...


جونگکوک با شوک عقب کشید و سعی کرد خودش رو از پسر بزرگتر جدا کنه.


_خودت گفتی باهات بخوابم؛ پس پای حرفت بمون.


تهیونگ نیم‌نگاهی به چهره گیج پسر انداخت و وقتی مخالفتی ندید دوباره شروع به بوسیدنش کرد...


هشدار محتوای ۱۸+


در اتاق پسر رو باز کرد و با خشونت اون رو داخل پرت کرد و بعد خودش هم وارد شد.


_اروم!


جونگکوک که اگه تعادلش رو حفظ نمی‌کرد الان باید پخش زمین می‌بود، با اخم اعتراض کرد. پسر بزرگتر در جواب چیزی نگفت و به جاش شروع به درآوردن لباس‌هاش کرد.


_لباس‌هات رو دربیار.


به پسر کوچیکتر که با اخم وسط اتاق ایستاده بود و بهش زل زده بود، دستور داد و خودش مشغول درآوردن شلوارش شد.


_باید چیکار کنیم؟


آخرین تکه لباسش، باکسرش، رو درآورد و بعد به نمای لخت بدن پسر بزرگتر نگاه کرد که مشغول ریختن کمی شراب توی گیلاس بود.


_سکس؟


تهیونگ با بیخیالی گفت و گیلاسی که پر کرده بود رو سر کشید. مستش نمی‌کرد ولی ریلکسش چرا.


_منظورم این بود که باید-...


_بیا روی تخت.


تهیونگ اجازه نداد حرفش رو کامل کنه، منظورش رو فهمیده بود.


_باشه.


جونگکوک به آرومی زمزمه کرد و بی‌توجه به نگاه خیره پسرِ روی تخت، کنارش خزید.


_دراز بکش و پاهات رو ازهم باز کن.


جونگکوک با اضطرابی که داشت به حرف پسر گوش داد و پاهاش رو کمی از همدیگه فاصله داد.


_اینطوری از من استقبال میکنی؟ بازتر!


به داخل ران پسر تشر زد و وقتی اون پاهاش رو از هم بیشتر فاصله داد، خودش رو بین‌شون جا داد. کمی ران‌های درشت پسر رو داخل دستش فشرد و نیشگون گرفت تا آخ پسر بلند شد.


_اروم!


بار دوم بود که بهش هشدار میداد.


_سعی میکنم.


تهیونگ با نیشخندی گفت و اینبار سرش رو پایین برد و دندون‌هاش رو توی رانش فرو برد.


_اخ!


جونگکوک با درد فریاد زد و دستش رو پایین برد تا با کشیدن موهای پسر، از شر دندون‌هاش راحت بشه.


_دردم میاد تهیونگ...


تهیونگ چشمی چرخوند. چرا اجازه نمی‌داد یه دل سیر اون پاهای درشت و نرم رو گاز بگیره و فشار بده.


_خیلی خب...


با حسرت دستی به پاهای پسر کشید و بعد روش خیمه زد و مشغول بوسیدنش شد. همزمان دستش رو به عضوش رسوند و با کف دست شروع به مالیدنش کرد تا پسر رو تحریک کنه و زودتر کارش رو انجام بده.


_با چی چربت کنم؟


_ها؟


جونگکوک که بابت مالیده شدن عضوش غرق لذت بود با گیجی پرسید. تهیونگ در مقابل کلافه چشم‌هاش رو چرخوند و عضو پسر رو داخل دستش محکم فشرد.


_به یه چیزی نیازه که چرب کننده باشه تا اذیت نشی. کاندوم هم می‌خوایم تازه...


در حالی که با انگشت شستش به کلاهک عضو پسر فشار می‌آورد گفت و با دست آزادش کشو کنار تخت رو باز کرد. با دیدن روغن بچه و چند بسته کاندوم "آهانی" گفت و به سرعت اون ها رو کنار تخت انداخت.


_خودت هم اهل حال کردنی که...


با سرش به کاندوم توی دستش اشاره کرد و نیشخندی زد.


_من دوست دختر داشتم خب...


_یعنی وان نایت نداشتی؟


_از وقتی فهمیدم عاشقتم نه!


با دندون بسته کاندوم رو باز کرد و اون رو روی عضوش کشید و با همون نیشخند زمزمه کرد:


_پس داشتی!


روغن بچه رو هم باز کرد و بعد از نیم نگاهی به چهره کمی ترسیده پسر، شروع به چرب کردن انگشت‌هاش کرد.


_مهمه؟


_اینکه بین‌شون پسر هم بوده یا نه مهمه!


به انگشت‌هاش با رضایت نگاهی انداخت و اون ها رو رو‌به‌روی سوراخ پسر نگه داشت و ادامه داد:


_میخوام ببینم چقدر باید مراقب باشم!


جونگکوک با حس کردن انگشت پسر که سوراخش رو می‌مالید نفسش رو حبس و بدنش رو منقبض کرد.


_من قبل تو از هیچ پسری خوشم نیومده!


به آرومی جواب داد و با ورود یه انگشت به داخلش دندون‌هاش رو بهم فشرد.


_این یعنی تا حالا با هیچ پسری سکس نداشتی؟


_اوهوم... آخ!


با ورود انگشت دوم از روی درد فریاد زد و بازوی تهیونگ رو چنگ انداخت.


_بدنت رو شل کن.


دستور داد و بعد به آرومی مشغول تکون دادن انگشت‌هاش داخل پسر شد. به مرور، بی توجه به آخ و ناله پسر بابت دردش، سرعت حرکت دستش رو بیشتر کرد و با دست دیگه‌ش شروع به مالیدن عضوش کرد. کمی دو انگشتش رو از هم فاصله داد تا سوراخ پسر بیشتر باز بشه و وقتی دید که تقریبا اماده‌س با آگاه کردن پسر از حرکت بعدیش، عضوش رو داخلش فرو برد.


_به جای داد زدن نفس عمیق بکش.


کلافه از سر و صدای زیاد پسر، گفت و زبونش رو روی لبش کشید. دلش میخواست یه سکس هات و خشن با پسر داشته باشه ولی نمیشد و باید مراقب میبود و این چیزی نبود که راضیش کنه.


_میتونی ادامه بدی فقط قبلش ببوسم!


جونگکوک که احساس میکرد دردش کمتر شده، با صدای لرزونی گفت و با چشم‌هایی که اشک توشون جمع شده بود به پسر خیره شد. ثانیه بعد تهیونگ لباش رو به لبهاش رسوند و در حالیکه می‌بوسیدش حرکات کمرش رو آغاز کرد. در همون حال دستش که هنوز چرب بود رو بین خودشون برد و شروع به بازی کردن با عضو خیس از پریکام پسر کرد.


_اه همونجا...


با برخورد کلاهک عضو پسر به پروستاتش، بوسه رو قطع کرد و با چهره‌ای که میشد فهمید داره لذت میبره به گردن خیس از عرق تهیونگ نگاه کرد. به شدت وسوسه کننده بود! پس به سرعت دستش رو بهش رسوند و با پایین کشیدنش، مشغول مکیدنش شد و موفق شد تا ناله پسر بزرگتر رو دربیاره.


_فاک!


جونگکوک دقیقا نقطه حساس گردنش رو هدف گرفته بود.


_جونگکوک!


با صدای بم شده‌اش غرید و دهن پسر رو از گردنش فاصله داد. هردو نزدیک بودن و این رو میشد از نفس هایی که تندتر میشدن فهمید.


_من...


نتونست حرفش رو تموم کنه چون همون لحظه به شدت داخل دست پسر بزرگتر کام شد. تهیونگ با دیدن ارضا شدن پسر ناله ای کرد و خودش رو بیرون کشید و بعد از درآوردن کاندوم با چند حرکت دستش روی پسر ارضا شد.

نفس عمیقی گرفت و خودش رو کنار جونگکوک روی تخت انداخت.


پایان محتوای ۱۸+


_تهیونگ...


بعد از چند دقیقه جونگکوک به سمت پسر بزرگتر چرخید و سکوت رو شکست.


_هوم؟


تهیونگ که تقریبا خوابش برده بود با خواب‌آلودگی لب زد و دستی به گردنش کشید.


_دخترا رو بیشتر دوست داری یا پسرا؟


با شنیدن سوال پسر اخمی کرد و به آرومی چشم‌هاش رو باز کرد.


_از چه لحاظ؟


_کلا...


لیسی به لبش زد و اون هم متقابلاً سمت پسر چرخید:


_از لحاظ جنسی دخترها رو ترجیح میدم. اونها بهتر راضیم میکنن...


مکثی کرد و بعد از چند لحظه خیره شدن به پسر با لحن آروم‌تری ادامه داد:


_اما از لحاظ احساسی... پسرا رو ترجیح میدم.


_تا حالا عاشق شدی اونوقت؟


تهیونگ آب دهنش رو قورت داد و نگاهش رو روی صورت و بالاتنه لخت پسر چرخوند. چرا بنظرش خوشگل‌تر شده بود؟


_چند سال پیش یه دوست پسر فرانسوی داشتم. عاشق که نه ولی ازش خوشم میومد...


_بعد چی شد؟


_فهمیدم فقط میخواسته ازم سوءاستفاده کنه!


جونگکوک با ناراحتی لب‌هاش رو آویزون کرد و "متاسفم" ای رو زیر لب گفت.


_یعنی تا حالا عاشق نشدی؟


تهیونگ آهی کشید و با کلافگی دستی به صورتش کشید. خیره به پسر، چند تار مویی که روی صورتش افتاده بود رو کنار زد و بعد از نوازش کردن استخوان گونه‌ش زمزمه کرد:


_شدم!


_کی؟


_یه پسر احمق اما زیبا! زیباترین پسری که توی زندگیم دیدم. پسری که واسه‌م دست یافتنی بود ولی من نمی‌خواستم به دستش بیارم.


جونگکوک خواب‌آلود اخمی کرد و بعد از خمیازه‌ای پرسید:


_چرا؟


_چون لیاقتش رو نداشتم....


••••••••••••••••••


این پارت رو با عجله نوشتم که اپ رو برسونم. میدونم خوب نشده؛ پس احتمالا بعدا یه اسمات خوب بهتون بدم:›

Report Page