misfortune
@vkookland↳Writer: missn
↳Part: 16
روی صندلی توی راهرو نشسته بود و بیتوجه به رفت و آمد پرستارها به تلویزیون که درحال نشون دادن موزیک ویدیوی ایدولها بود، زل زده بود.
_تهیونگ!
با صدا زده شدنش توسط جونگکوک، توی جاش پرید و به سرعت سمت پسر که صحیح و سالم و بدون هیچ بانداژی ایستاده بود، چرخید.
_چی شد؟
_گفتن نشکسته، فقط در اثر افتادن یکم ضرب دیده. یه مدت باید مراقب باشم و فشاری روش نیارم.
آهی از سر راحتی کشید و از روی صندلی بلند شد و روبه روی جونگکوک ایستاد و سر تا پاش رو نگاهی انداخت. زمانی که داشت از پلهها پایین میومد، ناخواسته با کشیدن دستش سبب افتادن پسر کوچیکتر از پلهها شده بود و بعد وقتی که جونگکوک گفت مچ پاش درد میکنه با ترس اون رو بلند کرده بود و به نزدیکترین بیمارستان آورده بود؛ هرچند که طی راه جونگکوک بهش میگفت چیزی نشده و دردش زیاد نیست، ولی تهیونگ باز هم نمیتونست استرس آسیب زدن به پسر رو نداشته باشه. اما حالا اون پسر رو به روش ایستاده بود و اگه چندتا کبودی که داشت رو در نظر نگیریم، میشد گفت که سالمه.
_خوبه، بریم.
بعد از برسی کردن پسر با مکث گفت و چرخید که راه خروج رو پیش بگیره که با صدا زده شدنش، دوباره ایستاد:
_تهیونگ؟
_هوم؟
_میگم میشه کمکم کنی؟ آخه دکتر گفت که-...
نذاشت حرف پسر تموم بشه و بعد از چرخوندن چشمهاش به سرعت دستش رو دور کمرش پیچید و کمی از وزنش رو روی خودش انداخت.
_خیلی خب، بریم!
جونگکوک که برای چندمین بار از حرکتهای یکدفعهای پسر شوکه شده بود، فقط سرش رو تکون داد و به کمکش چند قدم رو برداشت که با یادآوری چیزی لعنتی گفت و ایستاد.
_چی شده؟
_تهیونگ... خب چون تو من رو سریع آوردی بیمارستان من چیزی با خودم نیاوردم.
تهیونگ که منظور پسر رو متوجه نشده بود با گیجی ابروش رو به منظور اینکه بیشتر توضیح بده، بالا انداخت. جونگکوک هم آب دهنش رو با صدا قورت داد و با گرفتن نگاهش از تهیونگ، ادامه داد:
_منظورم اینه که الان گوشیم و کیف پولم همراهم نیست و هزینه بیمارستان...
تهیونگ با فهمیدن موضوع "آهانی" گفت و تکخندی زد. به هرحال خودش مقصر بود و باید هزینه بیمارستان رو پرداخت میکرد. از زمین و آسمون فقط بدبختی بود که واسهش میریخت...
_مشکلی نیست...
با لحن آرومی گفت و پسر رو کنار صندلیای رها کرد تا بره و هزینه رو پرداخت کنه. این ماه رو احتمالا باید از جیمین قرض میگرفت تا بدهیها رو بده، چون الان همون پولی هم که داشت رو باید خرج میکرد.
بعد از چند دقیقه که طول کشید، به پیش پسری که به جون گوشه ناخنهاش افتاده بود و اونها رو با بیرحمی میکند، برگشت و بهش اشاره کرد که برن. جونگکوک با دیدنش به سرعت بلند شد و همین باعث شد که درد بدی توی پاش بپیچه و اخمهاش رو تو هم ببره.
_مراقب باش!
تهیونگ تذکر داد و بعد از قرار دادن کیف پولش داخل جیبش، دوباره دستش رو دور کمر جونگکوک پیچید.
_چقدر شد؟ شب بیا که باهات حساب کنم، خب؟
_چطور حساب کنی؟
با لحن عادی پرسید و به روبه روش خیره شد، انگار که اصلا منظور کثیفی نداشت.
_کارت به کارت؟ بخوای هم میتونم نقد بدم!
تکخندی زد و سرش رو تکون داد. اون متوجه منظورش نشده بود!
_نمیخواد.
به سادگی لب زد و در ماشین رو برای پسر باز کرد. دستش رو از دور کمرش باز کرد که بره و پشت فرمون بشینه، که توسط جونگکوک نگه داشته شد:
_چی رو نمیخواد؟ ببین میدمش قول میدم، تو فقط شب رو بیا-...
_گفتم که! نمیخواد...
_یعنی نمیخوای پولت رو از من بگیری؟
جونگکوک با تعجب پرسید و دست تهیونگ رو که توی دستش بود، کمی فشرد.
_پول بیمارستان رو؟ نه، چون مقصر من بودم که از پلهها افتادی. ولی پول اون شب؟ باید بدیش!
تهیونگ جواب داد و بعد به آرومی دستش رو از دست پسر بیرون کشید و رفت و پشت فرمون نشست. به هرحال قرار نبود از اون پولش بگذره...!
∆∆∆
با شنیدن صدای زنگ در، شیر آب رو بست و دستکشهاش رو از دستش درآورد. احتمالا جیمین بود که طبق روال هرسال تولدش، با یه کیک و یه هدیه به خونهش میومد و تولد تهیونگ رو جشن میگرفت.
به سمت در رفت و اون رو باز کرد که با دیدن جونگکوک جا خورد!
_سلام.
_تو؟
_منتظر کس دیگه ای بودی؟
تهیونگ چشمی چرخوند و در حالی که از جلوی در کنار میرفت، جواب داد:
_فکر کردم جیمینه. یادم رفته بود که یه مزاحم جدید دارم که چند ماهه دهنم رو بفاک داده!
جونگکوک با لحن حرصی پسر بزرگتر خندید و جعبههای توی دستش رو جابهجا کرد. از اون شب که جونگکوک آدرسش رو از جیمین گرفته بود و اومده بود پول تهیونگ رو داده بود، هربار به بهانههای مختلفی به خونه پسر بزرگتر میومد و مدتی رو باهاش میگذروند؛ هرچند که تهیونگ بارها نارضایتی خودش رو اعلام کرده بود.
_اینا چیان؟ باز چه دردسری آوردی با خودت؟
به جعبه های توی دست جونگکوک اشاره کرد و در رو بعد از ورودش بست.
_پیتزا گرفتم، چون میدونم اصلا اهل پذیرایی کردن نیستی...
_اشتباه نکن! من اهل پذیرایی کردن از تو نیستم.
جونگکوک چشمهاش رو گشاد کرد و با تعجب پرسید:
_یعنی عمق نفرتت از من انقدر زیاده؟
_بیشتر از چیزی که فکرش رو بکنی!
تهیونگ با لحن بیحوصله ای گفت و جعبههای پیتزا رو از دست پسر گرفت و روی میز گذاشت. در یخچال رو باز کرد و دوتا نوشابه درآورد و کنار جعبههای پیتزا گذاشت. خواست بگه بیا شروع کنیم که با دیدن جعبه دیگه ای که متوجهش نشده بود و توی دست جونگکوک بود، ساکت شد.
_از جیمین شنیدم امشب تولدته!
جعبه رو روبهروی پسر بزرگتر گرفت و لبخندی زد:
_تولدت مبارک تهیونگ...
تهیونگ با تعجب به جعبه توی دست جونگکوک زل زد. اون واسهش کادو گرفته بود؟
_بگیر بازش کن دیگه!
جونگکوک با دیدن مکث پسر گفت و بعد با کمی استرس به دستهای تهیونگ که جعبه رو داشت باز میکرد، زل زد. اگه خوشش نمیومد چی؟
_شلوار جین؟
تهیونگ با دیدن محتوای جعبه، که یه شلوار جین از برند کلوین بود، با تعجب پرسید. جونگکوک لبش رو گزید و نگاهش رو به چشمهای متعجب پسر دوخت.
_توی این مدت ندیده بودم که شلوار جین بپوشی. احساس میکردم خیلی بهت میاد پس این رو خریدم...
_ممنون!
_دوستش داری؟
تهیونگ لبخندی زد و در جواب "آره" ای گفت.
جونگکوک با خیال راحت نفسش رو بیرون داد و لبخند بزرگی رو لبهاش نشوند. حقیقتا میترسید که تهیونگ ازش خوشش نیاد و کل مدت خودش رو سرزنش کرده بود که چرا فقط یه پیراهن مردانه نخریده و ریسک کرده.
_راستی این برند مورد علاقه منه. واسه تو چیه؟
تهیونگ تلخندی زد و جعبه های پیتزا رو روبهروی خودش و جونگکوک گذاشت و با سر بهش اشاره کرد که شروع کنه.
_ندارم!
_چرا؟
_چون پول ندارم؟
با لحن عادی ای گفت ولی جونگکوک متوجه شد که یه چیزی پسر بزرگتر رو آزار داده. سوالش بد بود؟
_خب تصور کن که پول داری! اون موقع چی؟
_گوچی...
جونگکوک گاز بزرگی به پیتزاش زد و با دهن پر اوهی کشید.
_چه انتخاب گرونی!
_اوهوم...
دقایق بعد در سکوت سپری شد و دو پسر غرق در افکار خودشون مشغول خوردن پیتزاهاشون شدن. تهیونگ بعد از خوردن آخرین تیکه از پیتزا، نوشابهش رو سر کشید و به جونگکوک که اون هم شامش رو تموم کرده بود، نگاه کرد. باید میپرسید! خیلی وقت بود که متوجهش شده بود ولی هربار به خودش میگفت: «نه! تو اشتباه میکنی!» اما الان...
_جونگکوک؟
_بله؟
به چشمهای درشت و سیاه پسر که بهش زل زده بود نگاه کرد و سوالش رو پرسید:
_تو به من علاقه داری؟
جونگکوک از سوال یکدفعهای پسر جا خورد و با دهن باز شده بهش نگاه کرد.
_نه! من به پسرها گرایش ندارم!
تهیونگ تکخندی زد و دستش رو روی لبش کشید. اون خیلی سریع رد کرده بود بدون اینکه بپرسه منظورت چیه! کاملا مشخص بود که قبلا به این موضوع فکر کرده. غیر از اون، مردمکهای گشاد شدهاش، لپ های سرخ شدهاش و آب دهنی که مرتب قورت میداد حقیقت رو واضح توی صورت تهیونگ میکوبید!
_پس واسه این بود که اون شب...
به جونگکوک نزدیک شد و دستش رو زیر بلوزش برد و دید که چطور با ترس کمی عقب کشید. لیسی به لبش زد و دستش رو روی عضلات شکمش کشید و ادامه داد:
_وقتی داشتم تنت رو لیس میزدم و سینههات رو میخوردم اونطوری داغ کردی و تحریک شدی؟
خیره به چشمهای لرزون پسر ابرویی بالا انداخت و دستش رو بیرون کشید.
_فکر کردی متوجهش نشدم؟
جونگکوک آب دهنش رو به سختی قورت داد و شروع به کندن گوشه ناخنهاش کرد. باید چه جوابی میداد وقتی خودش هم هنوز درگیر بود؟! سعی کرد یه بهانه بیاره:
_خب اگه خود تو هم جای من بودی و کسی اون کارها رو باهات میکرد تحریک میشدی!
_اره درسته، تحریک میشدم!
تهیونگ با لحن عادی ای تایید کرد و جونگکوک نفسش رو با صدا بیرون داد و سعی کرد لبخندی به لب بیاره.
_دیدی؟
_ولی من نگفتم که به پسرها گرایش ندارم!
جونگکوک بار دیگه جا خورد و متعجب انگشتش رو به سمت تهیونگ گرفت.
_تو...
_اره، از پسرها هم خوشم میاد؛ ولی الان موضوع تو هستی! از من خوشت میاد جونگکوک؟
جونگکوک جوابی نداد و با استرس شروع به کندن پوست لبش کرد و چند لحظه بعد طعم گس آهن رو احساس کرد. اون لبش رو به خونریزی انداخته بود و تهیونگ هم که بهش زل زده بود، متوجه این موضوع شد.
_چیکار میکنی؟
به دست پسر تشری زد و بلند شد تا بالم لبی که متعلق به جیمین بود رو بیاره که با جمله پسر سرجاش میخکوب شد.
_دوستت دارم...
•••••••••••••••••••••
واکنش تهیونگ رو فکر کنم بتونید حدس بزنید، نه؟