بافت تاریخی شهر من امنیت ندارد...

بافت تاریخی شهر من امنیت ندارد...

مهدی فرجی| دانشجوی کارشناسی ارشد مطالعات معماری ایران

وقتی از بافت تاریخی یک شهر سخن گفته می‌شود تصور بر این است که هنگام مواجهه با آن، بافتی پر از حس آرامش و دلگرمی در انتظار بازدیدکننده است. زمانی که هر شخص در بافت‌های تاریخی قدم می‌زند بسته به نوع علاقه‌اش می‌تواند برای خود برنامه‌ای ترتیب دهد؛ مثلاً می‌تواند بازدید از بناهای تاریخی بافت، عکاسی و یا حتی قدم‌زدن صرف را انتخاب کند؛ تا بتواند با ساختن تصوراتی از حیات شهری آن بافت در روزگاران گذشته، دقایقی دل‌انگیز را سپری کند. برای این موضوع نیاز است تا بافت تاریخی شهرها توانایی پذیرش بازدیدکنندگان را داشته باشند. این توانایی پذیرش باید به گونه‌ای باشد تا در درجۀ نخست امنیت، آرامش و آسودگی بازدیدکنندگان را پیش و حتی پس از بازدیدشان فراهم کند؛ زیرا در صورتی که خلاف این موضوع باشد، مخاطب با ترس و واهمه هیچ‌گاه نمی‌تواند آن‌گونه که باید بافت را حس کند؛ حتی ممکن است او پس از چند قدم، بافت تاریخی را رها کند و هیچگاه دیگر هم به آنجا بازنگردد؛ حتی ممکن است با انتشار تصاویری که از کیفیت فضایی نامطلوب بافت تاریخی گرفته است، دیگران را نیز از شرایط آن بافت آگاه کند و همین باعث شود که بافت‌های تاریخی عملاً از سوی علاقه‌مندان خالی و بیشتر رها شوند.

در بازدیدی که از بافت محله‌های تاریخی سنگلج، پامنار، عودلاجان و امامزاده اسماعیل شهر تهران در عصر جمعه‌ای از آخرین روزهای اسفندماه ۱۴۰۰ داشتم، ترس و عدم امنیت را به طور کامل احساس کردم. این بازدید در روزهایی بود که عملاً در بین ما ایرانی‌ها به «شب عید» معروف است و همه جا شلوغ و پر از آدم است. بازدیدی که داشتم در روزی نبود که بتوانم خود را قانع کنم که زمان انتخابی‌ام اشتباه بوده است و بهتر بود زمان مناسب‌تری را انتخاب می‌کردم. در حالی که سعی می‌کردم در بافت تاریخی غرق شوم و حیات شهری در آن کوچه و پس کوچه‌ها را در دوره قاجار تصور کنم ناگهان اتفاقی می‌افتاد که عملا از آمدنم پشیمان می‌شدم و ترس وجودم را فرا می‌گرفت. پس از بازگشت از بافت تاریخی تهران ذهنم پر از سوال شد که مهم‌ترین آن این بود: چرا باید بافت تاریخی شهر من ترسناک باشد؟

تصویر ۱: کوچه‌‌ای در پامنار با شیب بسیار زیاد که تنها در آن یک خانۀ به‌نسبت سالم وجود داشت که از آن خانه هم آدم‌هایی با چهره‌ها و ظاهرهای غلط‌اندازی خارج می‌شدند و در انتهای کوچه دو خانه وجود داشت که سقف آن‌ها در بعضی از قسمت‌ها ریخته بود و در آن‌ها گل گرفته شده بود.

تصویر ۲: تیمچۀ یهودی‌ها در بافت محله تاریخی عودلاجان که به‌نسبت بنای سالمی بود و ثبت ملی نیز شده بود، اما باز هم ظاهری ترسناک داشت و با ورود به آن با فضایی خالی و به دور از هیاهو و تجمعی که در سفره‌خانه‌های شهر وجود دارد، روبه‌رو شدم.

تصویر ۳: گذری در عودلاجان با بدنه‌ای مرمت نشده: این گذر پر از زباله‌های جمع نشده از یک‌سو و از سوی دیگر عبور و مرور افرادی با لباس‌هایی که ظاهری تمیز نداشتند و البته معتادان بود. این موضوع باعث می‌شد تا عبور و عکاسی از این بافت را ترسناک کرده باشد و هم احتمال این که هر لحظه فردی به شما حمله کند می‌رفت.

تصویر ۴: مقبره پیرعطا در عودلاجان: پس از دیدن خانه‌های قدیمی که به خاطر جمع‌نشدن معتادان با گل مسدود شده بودند، از یک بنای مذهبی انتظار باز بودن داشتم تا بلکه به عنوان مأمنی مذهبی در آن مدتی بنشینم و نفسی تازه کنم، اما با در بسته آن روبه‌رو شدم و همین هم به بیشترشدن حس عدم امنیت در این بافت بر من افزود.

تصویر ۵: گذری سرپوشیده در عودلاجان: برای عبور از زیر این سقف با توجه به ظاهری که دارد و کاملاً از آن مشخص است که در حال تخریب است تردید داشتم اما برای کشف آن رفتم و دیدم که سقف کاملا به داخل شکم داده و زمان تخریب‌شدن آن به همین زودی است.

تصویر ۶: کنتورها و فیوزهای برقی بدون محافظ در پامنار: این کنتور‌ها و فیوزهای برقی درست در همان گذری است که از خطر تخریب شدن آن گفتم و با عبور از زیر آن فهمیدم اگر که سقف تخریب شود امکان پدیدآمدن حادثه‌ای بزرگ دور از ذهن نخواهد بود.

تصویر ۷: کوچه‌‌ای پر از کارگاه‌های ریخته گری و پلاتسک سازی در پامنار: نمی‌دانم اگر روزی یکی از این کارگاه‌ها آتش سوزی اتفاق بیافتد چه می‌شود؟ آتش نشان‌ها به چه صورت می‌توانند خود را به درون بافت برسانند؟ اصلا چرا باید صنایع آلوده و خطرزا در بافت تاریخی باشد و چهره بافت را زشت کنند؟

تصویر ۸: بازارچه عودلاجان: تنها جایی که در قدم زدن در آن کمی حس امنیت وجود داشت و با بدنه‌‌ای مرمت نشده. البته آن نیز هم کاملا سوت و کور بود و اسم بازار بر روی آن به نظرم کمی نامأنوس بود.


Report Page