ستایش و نکوهش خاقانی؛ در نگارش دیوار و بالکن
ایلقار اردبیلچی| پژوهشگر دوره دکتری دانشگاه تهران
شیپور را از تهش مینوازد، بر بالکن میشود و از دیوار بالا میرود. مانند یک نقاشِ کوبیست عمل میکند؛ به ویژه به پشتِ سوژه سرک میکشد؛ همانجایی که از دید پرسپکتیو پنهان میماند. تا وجه دیده نشدهی معماری را در روایتهای غالباش بخواند و داستانش[1] را تعریف کند. با همان هم به جانشان میافتد. هم مدرن را میکوبد[2]، هم به گوشِ سنّت سیلی میزند. هم در جنگ با خوانشهای رمانتیک است، هم حمله به رادیکالاش میکند. یعنی هم قلندرِ جامعه سنّتی است و هم ساختارشکنِ جامعه مدرن.
خانومان هر دویشان را که بر میاندازد، میماند این میان. در همین میان است که با این وجوه چموش و آن دیده نشدهها، به دور از نشخوارهای نظری، روایتی رقیب و قَدَر میسازد که ممکن است به وسطبازی تعبیر شود؛ کاری که مختص ترسوهاست تا روایتشان را از نقد مصون سازند. ولی این میانه آن وسط نیست. مجسمهی ابوالهول نیست که سازندهاش با لفّاظی دستی به سر و رویاش کشیده تا مگر کل واحدی حاصل شود. این میانه از نقدِ توأمانِ آن روایتهای متقابل زاده میشود. نه سرش انسان است نه تناش شیر. موجود مستقلِ دیگری است. ساحتی نوست که به قول خودش «عالم فکری را عوض میکند» (خاقانی، ۲۰۲۴). در تشکیلاش به جای جدا و حذف کردنها به دلیل تناقض[3]، نسبتها برقرارند. و معلوم میشود جمع نقیضین نه تنها ممکن است که به دلیل ناخالصیِ واقعیت با زندگی همدلتر هم است[4]. این طور میشود که بالکن را یک رادیکالیسم محتاط میسازد و دیوار را یک محافظهکار به شرط تغییر بالا میبرد.
اگر دیوار را خوانده باشید ممکن است این ادعا را سست ببینید. اینجا از خودِ دیوار، به عنوان عنصری در طرح معماری، هیچ گفته نشده ولی از فضاهایی که شکل میدهد؛ از پیچوخم و فشردگیاش تا زمان و جنسیّتاش، صحبتها میشود. نه خودِ دیوار که نتایجِ حولاش موضوعِ بحثاند. اینجا دیوار تجسّمی است از جامعهای که میسازدش. بررسی میشود تا معلوم شود این چه جامعهای است که آگاهانه سراغ دیوار رفته تا فضاهای این چنینی را بسازد. در تشکیل ساختارش، نیکاندیشی یا به قول خودش، دوری از منفیبافی اصل بوده؛ برای این که مانند برخی روایتهای مدرن از سنّتیها، سراسر تحقیر و مذمت و طعنه نباشد؛ برای این که «دیوار را نمایهای از وضعیّت منفی ندانیم [تا بتوانیم] ... الگوی جالب و پیچیدهای از جامعه و تقسیم فضا ارائه کنیم» (خاقانی، ۱۴۰۳ الف). همین چند جمله در صفحات ابتداعی انگار که میگوید قرار است بدش را نبینیم و خوباش را بگوییم. اگر موضعتان در جبههی مقابل جامعهی دیوارمدار است، همین میتواند شما را از خواندن باقی صفحات دلسرد کند. تا انتها هم بروید، قضیه تغییری نمیکند. نتیجه، ساختاری از جامعهی دیوارمدار یا همان جامعهی سنّتی خودمان است که روایتی جانانه از شهرش ارائه شده؛ شهری زادهی «جامعهای همدل با مدیریّت از پایین» (همان) که « ... در برابر مدیریّت از بالا مقاومت میکند.» (همان). با این نتیجهگیری ممکن است فکر کنید که نسبتاش با شهر مدرن، معادل نسبتِ انسان به گوریل است؛ یعنی پسروی کردیم. و خاقانی آمده که دل سنّتگرایان را شاد و دستشان را برای جنگ با مدرن و ضرورت بازگشت به زندگی سنّتی پر میکند. حتّی ممکن است سنّتی هم شوید! معلوم نیست که این روایت از شهرِ جامعهی سنّتی برای کدام دورهی زمانی است! همین باعث میشود نتیجهاش کلّی و برای تمام دورههای قبلِ تجدّد صادق دانسته شود. البته اسنادی هستند که نشان میدهند این طورها هم نبوده. یکیشان شواهدی است که جمالالدین (۱۴۰۲) رو میکند. اینجا هم بدون تفکیک زمانی ولی برای دوران اسلامی آمده که «در طرحها و اجرای ساختمانها و بناها یا شهرها، خودِ دستگاه حکومتی و حاکمان و مباشرانِ نزدیک ایشان مستقیماً نظارت و دخالت داشتند.» (۱۴۰۲؛ ۲۷). محتسب از مرتبطترینشان است؛ ناظری حکومتی که نظارت بر دسترسی معابر و مسیرهای شهری جزء وظایفاش بوده (همان؛ ۵۶).
ولی بالکن را هم باید خواند. در بالکن صحبت بر سر «رخنهای که بر دیوار ... افتاده» (خاقانی، ۱۴۰۳ب) است؛ از ورودیِ دیگرگونهای به حریمِ تعریف شده با دیوار در کنار دروازه و دالان (همان) صحبت میشود. از فضایی که میشود «امتدادی از فضای خصوصی به عمومی ... [در حالی که] برای بیرونیها و فضایی عمومی [هم هست] ... [فضایی که] بر مرز ایستاده ... و نه این و نه آن...» است (همان). برخلاف قبلی، اینجا از زبان معماری هم به بالکن پرداخته شده. تاریخ مفصّلاش هم آمده. ولی آن « ...جایگاه میانه ... و [قرارگیری] بر خطّ اعصاب فضاییِ جامعه» (همان) پای سیاست و جنسیّت را هم به بحث باز کرده. حاصل، نحوهی تشکیلِ «...یک گفتمانِ فضاییِ نو در جهان ایرانی» میان مفاهیم شناخته شدهای چون ایوان و بالاخانه و یک پدیدهی جدید برای او به نام بالکن اروپایی است (همان). در این خوانش، خلافِ روایتِ غالباش، تجدّد آن قدرها هم بد نیست. احتمالاً همان نیکاندیشیِ پیشین باعث شده که معلوم شود به جای دیوار کشیدن روی خودمان، «با آگاهی انتقادی موازیِ عمل بومی، دیگری را درونی کنیم تا جهانی نو سربرآورد» (همان)؛ البته این، کارِ آن جامعه سنتّی نیست که خردِ انتقادی با امر غریب را ندارد. این یعنی در بالکن نوبتِ سنّتیهاست که دلسرد شوند؛ با این تفاوت که از ابتدا به آنها اخطار داده نشده و در پایان است که غافل، گیر آورده میشوند.
دیوار و بالکن نشان میدهند نظام فکریِ دو ارزشی[5] با آن روایتهای متقابلاش، دام و تلهاند؛ هر دویشان نظمی ساختگیاند؛ چون با زدن سر و دم و شاخاش، به ویژه اگر وجوهِ خردگریزِ واقعیّت باشند، حاصل شدهاند. و بر واقعیت متکثر و متغیّر قالب میشوند. این طور عمل نکردن است که معلوم میکند جامعهی سنّتی «دیواری به دور خود میکشد ... [تا] از جهانِ بیرون بکَنَد» (خاقانی، ۱۴۰۳ الف). و مواجهه با دیگری و«نیاز به بازتعریف و کنترل جهانِ خود پس از، از خود بیرون شدن» (خاقانی، ۱۴۰۳ ب) میتوان فضای رشد برای جهان ایرانی بسازد.
اینجا شکل خاصی از قیاس هم اتفاق میافتد. مفاهیم و روابطشان فقط تا حد توانشان مبنا هستند. راههای عزیمت از آنها باز است. البته این خود را زمانی نشان میدهد که از قبل بدانیدشان. در اکثر مواقع، در متن نه معنای مفاهیم و نه نظریهها آورده نمیشوند! فقط پاورقی میآید که بگوید کجا دنبالش بگردید. مثلاً اگر موناد و اتمیسم و سیستمها و آنارشی را ندانید در فصول اولِّ دیوار، پایتان در گِل است!
تسلطاش به عالم نظری هم به خاقانی مفاهیم بسیاری برای اندیشیدن داده که به نفعِ روایت به بازی گرفته نمیشوند. به معنایشان تجاوز نمیشود. در نتیجه آلوده و توخالی نیستند. الگوی واقعیت هم قرار نمیگیرند تا باعث تغییر چهرهاش شوند. همین معلوم میکند که گاهی مفاهیم بسته به ذهنی که به کار میبردشان، معنای متفاوتی دارند. چه کسی فکر میکرد خصوصی و عمومی و فردیّت هم در جهان سنتی معنا دارند! یا مواجهه ذهن ایرانی با بالکنِ اجنبی، خاطراتاش را با ایوان و منبر زنده میکند! هر جا هم مفاهیم برایاش کم و ناکافی بودند، تولیدشان میکند تا نمایندهی آن وجوهِ دیده نشده و قابل اندیشه شوند؛ مثل جامعهی دیوارمدار و حلقه[6].
البته اگر خاقانی را نشناسید، احتمال نمیدهید این دو روایت، حرفهای جامعهشناختیِ ذهن یک معمار باشند. بیشتر شبیه نوشتههای یک جامعهشناساند که از دیوار و بالکن برای طرح بحث استفاده کرده. شاید روایتی دیگر لازم باشد که آن را به معماری بازگرداند ولی این برونروی از مرزها به نفعاش تمام شده.
از روانی و گیرایی نوشته هم نباید گذشت. به ویژه در بالکن. ناماش ناداستان است ولی از این نظر چیزی کم از داستان ندارد. باید اعتراف کرد که اگر خاقانی در ایران نبود نمیتوانست بالکن و دیوار را بنویسد. ابژه که در ایران است، سوژه هم باید همینجایی باشد تا این خوانش شکل بگیرد. البته این فراخوانی برای مهاجرت نکنیم، نیست. اخطاری است برای داستانهایی که ممکن است با رفتن، برای همیشه از دست بروند و نوشته نشود. این گونه، در ساحت نظرورزی، دست خالی و در ساحت معماری کردن فقرمان کنند.
همهی اینها کنار هم، دیوار و بالکن را کتاب مقدّسِ سنّتگرایان و متجدّدانِ ایرانی نمیکند؛ که بشوند تعالیم غیرقابل بحث و نقد؛ بشوند عامل تصلّبِّ اندیشهورزی در معماری. اتفّاقی که برای نظریههای پیرنیا و حجّت و نقرهکار افتاده. امّا این دو را ادبیاتی نو میکنند که برای به جریان انداختن اندیشه، ارزش خواندن دارند؛ برای ساختارشکنیها و بازساختاردهیهای بعدی؛ یعنی دقیقاً دو کاری که خاقانی، خود، در نگارش بالکن و دیوار کرده. تا منجر به در ستایشها و نکوهشهایی شوند که پیش برندهاند.
منابع
جمالالدین، غلامرضا (۱۴۰۲). معمار و معماری در تاریخ اجتماعی ایران. تهران: روزنه.
خاقانی، سعید (۱۴۰۳ الف). دیوار؛ جستاری در جامعهشناسی تاریخی فضا در ایران. تهران: تیسا.
خاقانی، سعید (۱۴۰۳ ب). بالکن؛ نمایهای از تجدّد ایرانی. تهران: تیسا.
صفحه اینستاگرام سعید خاقانی (@khaghani.saeid)، پست منتشر شده به تاریخ ۱۲ آگوست ۲۰۲۴.
-، پست منتشر شده به تاریخ ۳۰ آگوست ۲۰۲۳.
[1] داستان، چون بود و نمود با هم نمیخوانند؛ حاصل اکتشافات نیست؛ برساخته است ولی اینجا ساختگی و دروغین نیست.
[2] این را به ویژه میتوان در کتاب بلبشوی خاقانی دید.
[3] تناقض یعنی دو چیز نمیتوانند هم زمان حاضر باشند؛ مثلاً اگر نظم حاضر است بینظمی باید غایب باشد.
[4] اگر خوبی خرد پیشه را خالص باشد، باطلِ باهوش و حقیقتِ خرفت همان ناخالصی است (خاقانی، ۲۰۲۳).
[5] که سابقهاش تا خرمگس آتن؛ سقراط، هم میرسند.
[6] حلقه واژهی جدیدی نیست ولی اینجا بارگذاریِ معنایی و در قالب اصطلاحی تخصصی طرح میشود.