heejake confession
UnknownRikiاین اردوی کمپ،قرار بود لحظه های خاطرات انگیزی رو برای دانش آموزان سال آخریِ این مدرسه رقم بزنه،اما مثل اینکه سرنوشت برنامهیِ دیگهای برای دو پسر داشت. درحالی که بقیه دانش آموزان درحال سوار شدن به اتوبوس بودن و کمکم از محلِ اردو خارج میشدن،جیک و هیسونگ خودشون رو تویِ اتاق خوابگاه درحالی که توی سکوت به همدیگه خیره شده بودن پیدا میکنن.
جیک و هیسونگ،هردو دانش آموز معروف این مدرسهان،جیک، پسر دردسرسازِ مدیر و هیسونگ نیز ستارهی بسکتبال مدرسه.این دو از روز اولی که وارد این مدرسه شدن و سالاولی بودن،تونستن دوستیِ خیلی خوبی رو باهم تشکیل بدن،اما طیِ این سه سال..هر دو پسر متوجه شدن رابطهی اونها فقط به یهدوستی ساده ختم نمیشه،حداقل از نظر جیکی که وقتی به خودش اومد دید هرشب داره راجب هیسونگ مینویسه و هیسونگی که ۲۴/۷ کارش شده به جیک فکر کردن،اما کی میدونست که جا موندن از اتوبوسِ برگشت باعث میشه این دو بالاخره بهم اعتراف کنن؟
جیک گوشه ای از تخت نشسته بود و با لبهی پیراهنش بازی میکرد و میتونست نگاه سنگینِ هیسونگ رو روی خودش حس کنه.این سکوت،این تنش،این گرما..همهی اینها درحال دیوونه کردنِ دو پسر بودن.همونطور که سر جیک پایین بود و ذهنش با افکار ناگفته درگیر بود،ناگهان با صدای خسته و زمزمهمانند هیسونگ،لرزی به ستون فقراتش وارد شد و سرش رو بالا گرفت و به پسر نگاه کرد.فضای دورش بوی شدید سیگار میداد.
-خب؟الان قراره چیکار کنیم؟تا صبح همینطوری توی این سکوتِ لعنتی به در و دیوار زل بزنیم؟!
جیک پسری بسیار جسور و پررو بود،البته نه دربرابر هیسونگ.با سوال ناگهانیِ پسر،کمی به لکنت افتاد و بالاخره موفق شد حرف بزنه.
+ن-..نمیدونم..شاید،..بتونیم فیلم ببینیم..یا گیم بزنیم..؟
هیسونگ با شنیدن این ایدهها از طرف پسر،خنده ای تمسخرآمیز و خفه شده بیرون داد.اما قلب و ذهن و افکار هیسونگ همچین چیزی رو نمیخواست.اون نمیتونست این احساس رو نداشته باشه که این موقعیتِ غیرمنتظره بالاخره این فرصت رو بهش میده تا به احساسات فروخورده ای که برای مدت طولانی در خود نگه داشته بود اعتراف کنه.سیگارش رو از بین لب هایش بیرون آورد و کلافه دستی به موهای مشکیش کشید.
-اما من ایدهی بهتری دارم شیمجهیون.
هیسونگ آروم و با قدمهای شمرده به سمت جیک رفت،زانوش رو بین پاهای جیک قرار داد و کمی خم شد تا صورتش به صورت پسر نزدیکتر بشه.مغز جیک داشت تلاش میکرد تا شرایط رو پردازش کنه و قلبش جوری میزد که جیک مطمئن بود هیسونگ میتونه صدای ضربان قلبشو بشنوه.
+چی..چیکار میکنی؟..میدونی خوشم نمیاد هرکسی اینطوری بهم نزدیکشه..
هیسونگ سیگار بین دستش رو از پنجرهی کنار تخت به بیرون پرت کرد. -هی،هی..خودت رو گول نزن پسر،خودتم خوب میدونی من هرکسی نیستم،من کسیام که هرشب راجبش توی اون دفترچهی بنفشت مینویسی.
جیک چشماش گشاد شد.منظور هیسونگ چیبود؟یعنی واقعا اون دفترچهرو خونده بود؟توی دلش کلی به خودش فحش داد،تا اومد دهنش رو باز کنه و طبقمعمول انکار کنه،با حس کردن لب های نرمی روی لب های پفکیش نفسش قطع شد.میخواست از حسِ اون لبهایی که طعم نیکوتین میدادن لذت ببره اما،نتونست فکر کنه و سریع عقب کشید،چهرهش هنوز متعجب بود،با صدایی که به سختی شنیده میشد زمزمه کرد.
+هیسونگ…ن-..نکن..ما نباید..این درست نیست!
چیزی که خودش احساس میکرد و حسِ توی قلبش،دقیقا برخلاف کلماتی بود که به زبون میاوردن.درهرصورت عقبنشینی جیک کمکی نکرد.هیسونگ اینبار با شدت بیشتری چونهی پسر رو بین دو انگشتش گرفت و با حالتی ملایم و آروم به چشمهای زیباش خیره شد.
-خسته شدم جیک،درواقع..خسته شدیم!خسته شدم از تظاهر به اینکه همهچیز بینِ ما عادیه..خسته شدم از اینکه هردفعه باید توی اون چشمای ستارهایت خیره شم و چیزی به زبون نیارم،خسته شدم از اینکه هردفعه نگاهم به لب های پفکی و صورتیت میوفته اما هیچکاری نمیتونم انجام بدم!
کمی عصبانی تر شد،نفس گرمش رو روی صورت جیک بیرون داد و با نگاهش به دفترچهی بنفش رنگی که گوشهی اتاق روی کیف جیک قرار داشت اشاره کرد.
-تو هم..تو هم باید خسته شده باشی،درست نمیگم؟..از اینکه هرشب توی اون دفترچهی لعنتی راجب من بنویسی؟
با هر کلمه ای که میگفت،ضربان قلب جیک بالاتر میرفت و احساس میکرد الانِ که از قفسهسینهش بیرون بزنه.نگاهش بین چشم ها و لب های هیسونگ پرسه میزد،داشت روانی میشد..میخواست هرچه زودتر اون دست ها و لبهایی که هرشب راجبش مینوشت رو روی بدنش حس کنه.
-امشب،منوتو تنهاییم..با این احساساتی که مدت طولانیای پنهانشون کردیم..بزار امشب نوشتههات رو به واقعیت تبدیل کنیم پاپیکوچولو.
با اتمام حرفش،کمی بیشتر خم شد و محکم لب هاش رو روی لب های پسر کوبید.لب هاشون روی هم میلغزیدن و بعد از اینکه طعمِ لب های همدیگهرو چشیدن،جیک کمی لبهاش رو از هم فاصله داد و هیسونگ به سرعت زبانش رو وارد دهان جیک کرد و با زبونش کمی جستجو کرد.بوسه شدت بیشتری گرفت،زبون دو پسر درحال رقصیدن باهم بودن و صدای خیس و لزجی که بوسهشون تولید میکرد فضای کوچیک اتاق رو پر کرده بود.هیسونگ وقتی نفس های تنگ شدهی جیک رو شنید،بوسه رو قطع کرد و سرش رو عقب آورد تا به پسر نگاه کنه،فاک..لب های متورمشدهش که بخاطر خیسی برق میزد و اون چشمهاش..هیسونگ خیلی خوب میتونست بفهمه اون چشم ها دارن بهش التماس میکنن.همه چیز خیلی سریع داشت پیش میرفت،قرار نبود اینطوری باشه..اما انقدر تحتتاثیر قرار گرفته بودن که دیگه توانایی فکر کردن به اینکه اینکار اشتباهه یا درست نداشتن.
جیک نفسش بند اومده بود،میخواست هرچه زودتر لمسِ اون دستهارو روی بدنش حس کنه.دست هاش رو بلند کرد و دور گردنِ هیسونگ،حلقه کرد.با صدایی پر از نیاز و که با بغض گرفته شده بود،زمزمه کرد.
+بیا..بیا دیگه صبر نکنیم..
با این حرفِ جیک،عزم هیسونگ برای نگهداشتنِ خودش از بین رفت.بدون معطلی خودش و پسر رو روی تخت انداخت و کامل روش خیمه زد،پایینتنهش رو به پایین تنه جیک مالید و متوجه سخت شدنِ پسر شد،پوزخندی روی لبهاش شکل گرفت.جیک با اون دستش که دور گردن هیسونگ قرار داشت پسر رو برای بوسهای دوباره جلو کشید.
با فاصله گرفتن از هیسونگ و قطع کردن بوسهی دومشون،کمی از روی تخت بلند شد و سریع تیشرت مشکی هیسونگ رو که بدن عضلانی و لاغرش رو دربر میگرفت از تنش خارج کرد.با دیدن بدن برهنهی شکلاتی رنگِ پسر،آب دهنش رو قورت داد و خیلی ریز،لبش رو گاز گرفت.بارها بالاتنهی برهنه پسر رو توی استخر و رختکن دیده بود.اما با فکر کردن به اینکه اون تن بالاخره مالِ اونه دیدنش حس زیبایی داشت.
هیسونگ اجازه داد پسر تیشرتش رو از تنش خارج کنه و بعد از اون،خودش هم دست به کار شد.دستش رو زیر لبه پایینی پیرهن پسر برد و اون رو از تنش خارج کرد و در همین حین،بوسه ای ملایم روی پیشونیِ جیک گذاشت و دوباره روی پسر خم شد.
-بزار امشب بپرستمت..بزار بهت نشون بدم لبهام چقدر حوسِ بوسیدن تنترو دارن..بزار بهت نشون بدم چقدر عاشقت بودم این مدت جهیون.
جیک میتونست هجوم اشکهارو توی چشماش حس کنه،لعنتی چرا باید انقدر نسبتبه هیسونگ حساس میبود؟انگار که جلوی هیسونگ،دقیقا خودِ واقعیش بود.آسیب پذیر و معصوم.
+هیسونگ…..
روی یک دستش تکیه داده بود و همونطور که روی بدنِ جیک معلق بود،دست دیگهش بین دستهای جیک گره خورد.شروع کرد به کاشتن بوسه های سبک و پر از عشق روی تمام نقاط صورتِ پسر.اول بوسه ای روی پیشونیش گذاشت،پشت پلکش،گونهش..و در آخر با بوسیدن چونهی پسر،سراغ گردنش رفت.
سرش رو توی گردنِ جیک فرو برد و نفس عمیقی کشید و بوی کاراملی پسر رو وارد ریه هاش کرد.
بوسهای روی پوست حساس گردنش گذاشت و شروع به عمیق مکیدنش کرد.بعد از چند ثانیه،سرش رو عقب کشید و به ردی که روی گردنِ جیک به جا گذاشته بود نگاه کرد و قبل از اینکه خیلی سرش رو بالا بیاره گازی نسبتا محکم از گردنِ جیک زد و با شنیدن صدای نالهی آروم اما پر از نیازِ پسر،نیشخندی زد و جای گازش رو با زبون داغش خیس کرد.
-بزار نالههات رو بشنوم.
اما همونطور که کلماتش بیرون میومدن،متوجه دست جیک شد که با کلافگی و عجله،با کمربند شلوارش درگیر بود.خنده ای بی صدا از بیصبریِ پسر زد و با دستش دست جیک رو پوشوند و کمکش کرد تا کمربندش رو بیرون بکشه و شلوارش رو کامل از تنش خارج کنه،حالا دیگه جز یه باکسر مشکی و تنگ بر تن نداشت.جیک با دیدن دیک سخت شده و باکسر خیسشده از پریکامِ هیسونگ،ناخودآگاه ناله ای خفه شده بیرون داد.برآمدگیِ خودش به محدودیت شلوار جینش فشار میاورد و نزدیک بود منفجر بشه و میتونست حس کنه حفرهش دور هیچچیز باز و بسته میشه و همین باعث میشد بدنش بدون توقف بلرزه.
+هیسونگ…خواهش..خواهش میک-
حرفش با حرکتِ ناگهانی هیسونگ که شلوار و باکسر جیک رو همزمان خارج میکرد قطع شد.گونههاش شروع به سرخ شدن کردن و گُر گرفته بودن،هوا سرد بود،ولی صورت جیک از عرق پوشیده شده بود.جیک با حس کردن نگاه هیسونگ روی بدن کاملا لختش،ساعدش رو روی چشماش گذاشت و سرش رو به سمت چپ خم کرد.
هیسونگ،نگاهی به سوراخِ باکره و نسبتا صورتی جیک خیره شد،لبش رو گاز گرفت و سختتر شدن دیکش رو حس کرد که به شکمش برخورد میکرد.چشمش سمت دیک متورم جیک و قطرات خیسی که ازش میچکید رفت،دیگه صبرش تموم شد.روی جیک نیمخز شد و یکی از دستاش رو سمت صورت جیک برد.دست جیک رو از صورتش دور کرد و به پسر خیره شد.
-میخواستی چهرهیِ زیبات رو ازم پنهون کنی؟
موهای جیک رو که توسط عرق به پیشونیش چسبیده بودن رو با انگشتش کنار زد و با پشت دستش گونهی سرخ شده ی جیک رو نوازش کرد و دستش رو پایین برد و خودش هم کمی پایین رفت.دستش روی بدن جیک پرسه میزد و نقشهای فرضی روی بدنش ترسیم میکرد.با رسیدن به نیپلِ سفت شده و صورتی رنگِ جیک،لباش رو لیس زد و مثلیه حیوون وحشی به نیپلش حمله کرد،گاز محکمی گرفت و با زبونش باهاش بازی کرد.
+اهههنگگ..ف-..فاک..نکن…
مثل یه پستونک میمکیدش و در آخر،با صدای خیس و پاپمانندی رهاش کرد.
-همم..خیلی شیرینی،جیک..
هرچی بیشتر میگذشت،صبرش کمتر میشد و میخواست هرچهزودتر پسر رو مال خودش بکنه.اما باید صبر میکرد..باید حداقل اولینبارشون بعد این سهسال رو تبدیل به چیزی به یادموندنی میکرد.
هیسونگ میدونست که این اولین بارِ جیکه،پس باید پسرکش رو آماده میکرد.دستش رو بالا برد و انگشت شستش رو آروم روی لبای خیساز بوسهی جیک کشید و بعد،انگشت وسط و اشاره ش رو وارد دهان جیک کرد.جیک زیر لب ناله کرد و انگشت هیسونگ رو بیشتر میمکید،هیسونگ هم انگشتش رو به درستی داخل دهان داغ جیک میچرخوند تا کامل با بزاق پسر خیس بشه و بعد از چند ثانیه،بیرون کشید.ناگهان با حس کردنِ دست سرد جیک دورِ دیک داغش و دیدن اینکه جیک چجوری با نیازمندی اون رو سمت حفرهش هدایت میکنه،ناله ای عمیق از گلوش خارج شد.
+بیشتر منتظرم نزار…بزار داخلم حست کنم…
-هرچی پسرکِ شیرینم بگه.
لباش رو به لبای جیک رسوند و با شروع کردن بوسه ای داغ،ناگهان دیکش رو کامل وارد جیک کرد و با محکم گاز گرفته شدن لب پایینش توسط جیک،ناله ای رو داخل دهان جیک خفه کرد.
+خیلی..تنگی…
جیک دستش رو بالا آورد و با فرو کردن ناخنهاش توی بازوی هیسونگ،ناله ای بلند بیرون داد.
-اههه….هی..هیسونگ…فاااک..
سوزش شدیدی حس میکرد اما لذت سریع جاش رو به اون سوزش داد.هیسونگ پیشونیش رو به پیشونیِ جیک تکیه داد و شروع به حرکت کردن کرد.جا باز کردن حفرهی تنگ جیک،مساوی شد با ضربات محکم و سریعِ هیسونگ داخلش و ناله های بلند و پر از درد و لذتِ جیک.هیسونگ میتونست از شدت لذت داغی و منقبض شدن ماهیچه های جیک دورِ دیکش نفس های سنگینش رو بیرون بده که به گردن جیک برخورد میکرد.
جیک کمرش رو قوس داد و از روی تشک بلند کرد،با لرزش شدید پاهاش و منقبض شدن کشالهی رونش،فهمید که نزدیکه.اما با فشاری که شستِ هیسونگ به سرِ دیکش وارد کرد،لبش رو محکم گاز گرفت و سرش رو به عقب پرت کرد.
+اهههه..چ-..چیکار…بذار..کام شم…هیسونگ…لطفا..
-نمیخوام زودتر..از من کام شی،تحمل کن پاپی.
با تموم کردن حرفش،جوری ضرباتش رو تندتر کرد که جیک مطمئن بود الاناست که پاره بشه،جیک همینطور توی گوشِ هیسونگ نالههای خواستنیش رو بیرون میداد.
بعد از چند ثانیه،هیسونگ آخرین ضربه رو محکم به پسر وارد کرد و با لرز ریزی که پاهاش رو درهم گرفته بود،تمام کامش رو توی پسر خالی کرد و با احساس لرزش شدید پسرکش زیر بدنش،فهمید که اون هم کام شده،خواست دوباره سمت لبهای جیک بره تا ببوستشون که با دیدن اشکهای جیک که روی گونههاش سر میخوردن،وسط راه خشکش زد.
+هی هی جهیون!زیاده روی کردم؟
جیک گریهش شدت گرفت،صدای هق هق ضعیفی از بین لب هاش بیرون اومد و با اون چشمهای مظلومش به هیسونگ خیره شد.از نظر هیسونگ،جیک انقدر توی این حالت،با چشم های خیس پرستیدنی و خواستنی تر از همیشه شده بود که برای یهلحظه فراموش کرد که چرا جیک داره گریه میکنه،خواست حرفی بزنه که جیک صورتش رو توی گردن هیسونگ فرو برد و دستش رو دور گردن،و پاهاش رو دور کمر هیسونگ حلقه کرد و با صدای ضعیف و شیرینی زمزمه کرد.
+عاشقتم هیسونگ..خی..خیلی زیاد…
-پاپی کوچولو…حالا که بعدِ سهسال بالاخره بهت رسیدم دیگه هیچوقت ولت نمیکنم…
-درضمن…گریه میکنی خیلی خوشگل میشی.
+خفه شو…
و بعد از چند دقیقه،هردو پسر توی آغوش هم به خواب رفتن و اصلا حواسشون به اینکه از اتوبوس جا موندن نشد و حالا که فردا از خواب بیدار شدن باید به دردسرهای عشقبازیِ امشبشون فکر کنن.