تاریخ پلاستیکی، معماری پلاستیکی: شهرک سینمایی غزالی
فائزه خطیبزاده| کارشناس ارشد مطالعات معماری ایران![](/file/27d113cffe8400d5c65e0.jpg)
سینما مرز خیال و واقعیت است. دیدن خیال، آن هم بهصورت ملموس و رنگی، بسیار دلانگیز است. در واقع، خیال، همان مایعی است که برای شکلیافتن به ظرفی نیاز دارد، ابزاری که توانایی تبدیلِ واقعیت معلق به خیالی قابل فیلمبرداری داشته باشد. اینجاست که معماری میشود طول، عرض و عمق خیال ما.
این معماری به آجرهایی نیاز دارد، تجربههایی از گذشته که خیالمان را باورپذیر کند، چیزی از گذشته: تاریخ. سازندگان و خالقان برای ایجاد آن داستان نو، اما ملموس، از آجرهای تجربیات قابل قبول مخاطبانشان استفاده میکنند. چیزی که قبلاً هم وجود داشته است، ولی نه به اینگونۀ نو؛ تاریخی از قدیم، ولی بهنحوی جدید. این اتفاق در تمامی ساختههای سینمایی رخ میدهد، اما در داستانهای تاریخی که برچسب «بر اساس واقعیت» دارند، جلوهای بیشتر پیدا میکند.
پس سه کلیدواژۀ مهم در این مسیر وجود دارد: خیال، واقعیت و تاریخ؛ خیال: چیزی که در ذهنمان است؛ واقعیت: چیزی که آن بیرون است، اما جسمی ندارد؛ و تاریخ که جایی بین این دو است، هم دورانی در آن بیرون بوده و هم حالا درون ذهنمان است. در واقع تاریخ، واقعیتی است که با کلمات و تصاویر به آن جسمانیت دادیم، اما این جسمانیت به قدرت جسمانیتی که سینما به خیال میدهد، نیست. حال برای تبدیل این سه کلیدواژه به یک روایت، از چسبی به نام معماری استفاده میکنیم. معماری میشود بستری برای تبدیل تاریخ، از خیال به واقعیت.
![](/file/bf2ce06cb424945656f9c.jpg)
در نگاه اول، این همان تاریخ است: شهرک سینمایی غزالی، یک مثال عینیتیافته از این تبدیل است. در این تصویر کلاژی از سه بنا در خیابان لالهزار بازسازیشدۀ این شهرک سینمایی را میبینیم؛ از راست به چپ: کافه قنادی نادری، هتل گراند و رستوران کبیر. دو بنای اول یک واقعیت حقیقی بوده است که تلاش شده عینبهعین دوباره از نو جان بگیرد تا بتواند بستری برای یک خیال غیرحقیقی باشد. اما رستوران کبیر، رستورانی با مالکی خیالی در سریال شهرزاد است، بنایی با آجرهایی از حقیقتِ تاریخ که وجود خیالیاش پررنگتر از دو بنای دیگر است.
![](/file/141f01fe44f355033f49a.jpg)
در نگاه دوم، شاید چیزی کم است: ممکن است اینجا شبیه واقعیت باشد، اما ماکتی از آن است. این آجرها، آن آجرها نیست و این آدمها هم آن آدمها نیستند. یک قدم عقبتر، معماریهای سینمایی میشوند یادبودها و یادآورها. این ساختمانها دارند ادای آنچه در واقعیت وجود داشته را درمیآورند. اینها ساختمانهای بازیگرند.
![](/file/4a1b4a28c65279cf8d355.jpg)
در نگاه سوم، این شهر ته دارد: یکی از توجههایی که هنگام عکس گرفتن از این شهرک داشتم را بهخوبی به یاد دارم، «حواسم باشد معلوم نشود که اینجا ته دارد!»... بله از این سر شهر تا آن سر شهر با چند قدم پیموده میشود، پس باید کادر را طوری ببندی که حقیقینبودن فضا مشخص نشود. شهر آنقدر ساخته شده است که نیاز بوده؛ همین چند ساختمان و همین یک خیابان.
![](/file/c99a470c68d5ea40653c1.jpg)
تصویر نهایی: رهایی. چه چیزی کافه نادری واقعی را کافه نادری میکرد که کافه نادری شهرک غزالی قادر به انتقالش نیست؟ چرا با وجود تلاش برای واقعیبودن، این ساختمان پلاستیکی است؟ کافی است به درون این بناها برویم. داخلش را ببینید، چقدر واقعی است. تصویری که گواه بر غیرواقعیبودن این سازه است، بسیار واقعیتر از آنچه است که تلاش بر بودنش دارد. انگار میگوید: «این منم، تعدادی داربست که معماری پوشالی را سرپا نگه میدارد. خرتوپرتهایی که لازم ندارید را درون من رها کنید. من کمی جا دارم. اگر فشار نقشبازیکردن زیاد است، دمی درونم بیاسایید، اینجا کسی ماسک بر صورت ندارد». و این واقعیت است. واقعیتی که هرچقدر هم زشت و بیپیرایه باشد، حقیقت دارد. واقعیتی که اکنون در جریان است، از معماریهای پلاستیکی واقع در تاریخهای پلاستیکی که عبور کنیم، به حقیقت اکنون میرسیم.