شکست رویای معماری معاصر ایرانی؛ روحزدگی نفسگیر معماری در افسانههای منسوخ حسین نصر
بابک شکوفی| معماربازنشر از روزنامه شرق، سهشنبه ۲۰شهریور ۱۴۰۳
یک رؤیا هرچقدر هم که در عالم ذهن بزرگ و آسمانی باشد، در عالم عین تحقق نخواهد یافت مگر آنکه یک نقشه راه منطقی براساس واقعیات زمینی برایش تمهید شود. شکست رؤیای معماری معاصر ایرانی نمونه خوبی است که نشان میدهد چطور یک فلسفه عمل و نقشه راه نامناسب و ناکارآمد یک ایدهآل بزرگ ذهنی را بهمرور از معنا تهی میکند. رؤیای زندگی در شهر معاصر مدرنی که در عین حال دارای هویت مشخص ایرانی هم باشد، از دهها سال پیش همیشه مطرح بوده است، ولی متأسفانه حدود نیمقرن است که این رؤیا تحتتأثیر یک تئوری ذهنی نامناسب، ناکارآمد و منسوخ قرار گرفته و امروز دیگر از نفس افتاده است. یکی از پایهگذاران اولیه اندیشه اشتباه و مغشوش درباره معماری ایران، استاد محترمی است به نام سیدحسین نصر که تئوریهای او و پیروانش در نیمقرن گذشته (هم قبل و هم بعد از انقلاب) به گفتمان رسمی در حوزه معماری تبدیل شده است. در تمام این نیمقرن، این تئوریها توسط صاحبان قدرت و مدیران ارشد مورد تأیید قرار گرفته، برایشان دهها سمینار برگزار شده و بدنه اصلی متون دانشگاهی را تشکیل داده است، ولی با وجود اینهمه پشتیبانی، نتیجه عملی این تئوریها در صحنه واقعیت شکست مطلق است. تعجبی هم ندارد. برای تحقق هر هدفی باید فلسفه راهنمای عمل مناسب آن را انتخاب کرد. این مقاله به این موضوع میپردازد که چرا اندیشههای نصر و پیروانش برای تحقق عملی رؤیای معماری ایرانی یک فلسفه راهنمای عمل اشتباه و نامناسب بوده و هست.
آنچه باید در ابتدا به آن توجه شود، ماهیت واقعی موضوع مورد بحث یعنی معماری است. معماری ماهیتی چند لایه دارد. این لایهها همگی در شکلگیری کالبد معماری دخیلاند و باید همزمان مورد توجه قرار گیرند: نیازهای زیستیای که معماری برای پاسخ به آنها ساخته میشود، مواد و مصالح و فناوری ساخت و عوامل محیطی، اقلیمی، اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی.
مهمترین ایرادهای گفتمان نصر و پیروانش در تفسیر میراث معماری ایرانی، یکی آن است که لایههای متعدد مادی و زمینی معماری را نادیده میگیرد و آن را امری سراسر معنوی، روحانی و آسمانی جلوه میدهد و دیگر آنکه فراموش میکند که معماری نهفقط با تاریخ و گذشته، بلکه با حال و آینده هم مرتبط است. به همین دلیل تفسیر نصر از معماری گذشته ایران بهشدت دچار روحزدگی افراطی و گذشتهگرایی (ارتجاع) است. شایان توجه است که معماری دارای یک ماهیت انکارناپذیر علمی نیز هست، اما گفتمان معماری نصر رسما غیرعلمی و ضدعلمی است، چون بهجای اینکه مبتنی بر تحلیل بیطرفانه باشد، در خدمت یک ایدئولوژی خاص (در اینجا فلسفه سهروردی) قرار گرفته است و همهچیز را با عینک آن میبیند و سعی میکند همهچیز را بهصورت تصنعی و دلبخواهی در آن چارچوب تفسیر کند. نصر در نوشتههایش بهطور مکرر اصول فلسفه سهروردی (حکمت اشراق) را بهطورکلی به دین اسلام نسبت میدهد، درصورتیکه بسیاری از مسلمانان در جهان و ایران هستند که هیچ اعتقادی به اصول فلسفه سهروردی ندارند. سهروردی خود بیان فلسفهاش را با تکرار دستگاه منطق ابنسینا (مشائی، ارسطویی) آغاز میکند، ولی بعد حجم بزرگی از افکار ایدهآلیستی فیثاغورثی و نوافلاطونی و همچنین پارههای بزرگی از اندیشههای نیمهفلسفی-نیمهاسطورهای ایران باستان (حکمت خسروانی) را به آن میافزاید و به این ترتیب، منطق و فلسفه را با افسانه و اسطوره ترکیب میکند. ولی نکته مهم درمورد این فلسفه آن است که نگاهی بهشدت روحگرا و ماورایی دارد و هر آنچه را مادی و زمینی است، بهشدت تحقیر میکند. بسیاری از تاریخدانان معتقدند اگر در ایران قرون میانه، فلسفه ابنسینا (حکمت مشاء) که پایههای منطقی و عقلی محکمتری داشت سیطره فکری مییافت، راه ترقی و عبور از قرون وسطی برای ایران هموارتر میشد، ولی نهایتا این فلسفه شدیدا روحگرا و تصوفزده سهروردی بود که در ایران گوی سبقت را ربود.
جدا از عینک ایدئولوژیک فلسفه سهروردی ابزار دیگر نصر در تفسیر معماری گذشته ایران سمبولیسم است که آن را از پیشوایان فکریاش مانند رنه گنون و برخی نویسندگان قرن نوزدهم اروپا اخذ کرده که از بیان مستقیم مفاهیم پرهیز میکردند و به نمادها و نشانهها پناه میآوردند. این نمادگرایی ایدهآلیستی از نوعی متافیزیک رازآلود الهام میگرفت. گروهی از این سمبولیستها که تخیلی قوی داشتند، تحتتأثیر انواع عرفان شرقی قرار گرفتند. رنه گنون به تعبیر سمبولیستی و رمزگرایانه از هنر هند باستان پرداخت و نحوه تفسیر نصر از معماری گذشته ایران تحتتأثیر این جریان شکل گرفت. بر همین اساس او به دنبال یافتن شکلهایی در میراث معماری ایران میگردد تا آن شکلها را سمبل اصول ایدئولوژی موردعلاقهاش جلوه دهد؛ آنهم در زمانی که جریان کلی نقد هنری بیش از یک قرن است که از این سمبولیسم خام (ارزش A به این است که B را به خاطر میآورد) عبور کرده است.
به این ترتیب، نصر به مرتبطکردن بیربط اشکال و عناصر معماری گذشته ایران به مفاهیم فلسفه موردعلاقهاش یعنی فلسفه سهروردی (اشراق) پرداخت و بهقدری در این کار افراط کرد که معماری را به سمبولیسم فروکاهید و مأموریت فرمهای معماری را به یادآوری اصول روحانی تقلیل داد. به نظر میرسد در اینجا او بیش از آنکه مفسر معماری گذشته ایران باشد، واعظی است که به بهانه معماری به وعظ در باب حکمت اشراق میپردازد.
نصر تفسیر سمبولیستیاش از معماری ایران را بر دو مفهوم کاملا منسوخ و مردود بنا کرده است: اعداد مقدس و هندسه مقدس؛ که از آنها مفهوم معماری مقدس را نتیجه گرفته است. اعداد و هندسه مقدس ریشه در اندیشههای فیثاغورثی دارد. در تاریخهای فلسفه آمده است که در اندیشههای فیثاغورثیان پارههای علمی و ریاضی در کنار پارههای افسانهای و خرافاتی وجود داشتهاند و اصولا مشخصه شاخههای مختلف علمی در دوران قرونوسطی و ماقبل آن همین ترکیب علم با خرافات و جادوگری بوده است. تقدس قائلشدن برای برخی اعداد و اشکال هندسی دقیقا ریشه در آن بخش افسانهای و خرافاتی افکار فیثاغورث دارد. امروزه هیچ عددی مقدستر از سایر اعداد تلقی نمیشود، همچنان که هیچ شکل هندسیای مقدستر از باقی شکلها. به این ترتیب، سخنگفتن از معماری مقدس نیز به همان اندازه مقدماتش یعنی اعداد مقدس و هندسه مقدس بیپایه است.
نصر پس از این مقدسسازیهای تصنعی به تفسیر دلبخواهی سمبولیستی از معماری گذشته ایران میپردازد. مثلا شکل گنبد در معماری ایرانی را برگرفته و نتیجه اندیشه توحیدی میداند، در حالی که بزرگترین گنبد عصر باستان (پانتئون) توسط مشرکان رومی ساخته شده است. یکی دیگر از قدیمیترین گنبدهای مکشوف جهان (گنجخانه آترئوس مربوط به سه هزار و پانصد سال پیش) نیز توسط مردمانی ساخته شده که خدایان متعددی را پرستش میکردهاند. از این تفسیرهای سمبولیستی دلبخواهی و تصنعی در نوشتههای نصر بسیار است؛ مثلا مرتبطکردن ماهیت نقاشی مینیاتور به اصول توحیدی و فراموشکردن قدیمیترین مینیاتورهای ایرانی موجود یعنی مینیاتورهای مانویان که اساسا ثنویتگرا بودند، یا مرتبطکردن فرم مکعبی کعبه با اصول اسلام و فراموشکردن این امر که کعبه قبل از اسلام ساخته شده یا تفسیر دلبخواهی معنوی از نقوش اسلیمی و فراموشکردن ریشه فرمهای اسلیمی در دوران بیزانس و ساسانی. از این نمونهها بسیار است. او یکدستی و وحدت شکلی بافتهای معماری در شهرهای سنتی ایران را به وجود اندیشههای معنوی از قبیل اصل «وحدت در کثرت» نسبت میدهد، در حالی که هماهنگی و وحدت شکلی خصوصیت تمام معماریهای محلی کهن در کل جهان است و از استفاده از مصالح محدود محلی و فناوریهای ساخت محلی ناشی میشود و ربطی به اعتقادات معنوی سازندگانش ندارد.
نصر و پیروانش مدعی هستند که طراحی آن بناهایی (بهفرض مساجد کهن ایران) که آن را معماری مقدس میخوانند، ریشه در وحی و همچنین الهامات شهودی معماران قدیم دارد. هر دوی این ادعاها مردود است. در قرآن، جز در آیه ۴۴ سوره نمل که سلیمان بهمنظور آزمودن ملکه سبا دستور ساخت یک کاخ شیشهای را میدهد، در هیچجای دیگر آیهای که حاکی از راهنمایی برای ساخت عناصر مشخص معماری یا اشکال هنری خاص باشد دیده نمیشود. اولین مسجد در تاریخ اسلام یعنی مسجد پیامبر تنها یک حیاط خالی بدون سقف بود که بعدها در گوشهای از آن یک سایهبان حصیری نصب شد. ادعای الهام شهودی و آسمانی به معماران و هنرمندان عهد باستان جهت ساخت بناهای بهاصطلاح مقدس یک ادعای بیپایه و غیرقابلاثبات است. تکیه محوری نصر به شهود و عقل شهودی و برتریدادن محض آن به عقل استدلالی یکی از نقاط ضعف اصلی تفسیرهای او است. زیرا نتایج شهودهای ذهنی حتما باید با عقل استدلالی و واقعیات عینی سنجیده شود، وگرنه ممکن است بسیار غلط از آب دربیاید. بهطور مثال سهروردی در بیان کیهانشناسی خود که نقش بسیار مهمی هم در ساختمان فلسفهاش دارد، به وجود ده فلک کروی آسمانی (فلک اول، فلک دوم، فلک سوم و الی آخر) و عملکردهای مادی و معنوی هریک اشاره میکند و مدعی است که این کیهانشناسی نتیجه الهامات و شهودات آسمانی به او است. بیش از چهارصد سال پیش گالیله سر تلسکوپش را به سمت آسمان چرخاند و کل کیهانشناسی شهودی او را باطل کرد.
یکی از مفاهیم فلسفی منسوخ دیگری که نصر در بیان تئوریاش در باب معماری و هنر مقدس به آن استناد میکند، «مُثُل» افلاطون یا ارباب انواع است و براساس آن مدعی است برخی اشکال و احجام معماری و ساختمانی در ابتدا بهصورت اشکال مقدس در ملکوت وجود داشتهاند و بعد بهصورت عناصر معماری به زمین نازل شدهاند؛ آنهم در روزگاری که قرنهاست در عالم فلسفه، مُثُل افلاطونی یک مفهوم کاملا منسوخ تلقی میشود و حتی 23 قرن پیش ارسطو نقد فلسفی بسیار جدیای در رد مُثُل افلاطون مطرح کرده که برخی بخشهایش هنوز هم خواندنی است.
معنویتگرایی افراطی و روحزدگی شدید در این شیوه از تفسیر معماری مانع این میشود که عناصر و نیروهای مادی واقعی شکلدهنده به معماری دیده شوند. بهعنوان مثال در ایام قدیم که تنها مصالح ساختمانی در دسترس خشت و آجر بوده است، برای ایجاد گشایش (پنجره و در) در دیوارهای ضخیم باربر، آجر به شکل قوس درمیآمده و برای پوشش سقف در دهانههای بزرگ وقتی تنها از آجر استفاده شود، آن آجر باید بهشکل گنبد درآید. طبیعتا اگر فناوری اسکلتهای فولادی یا بتن مسلح وارد کار شود، آن قوس و گنبد هم خودبهخود منحل میشوند. یعنی قوس و گنبد و هر شکل معماری دیگری اشکال مقدس نیستند و از آسمان نمیآیند و دقیقا نتیجه مقتضیات زمینیاند. نصر در همهچیز به دنبال مابعدالطبیعه میگردد، حتی به قیمت آنکه آن مابعدالطبیعه را برای آنچیز جعل کند. او بهلحاظ فلسفی یک ایدهآلیست است و ایدهآلیستها عادت دارند ابتدا از هر پدیدهای یک کپی بگیرند و بعد آن کپی را بر فراز آن پدیده قرار دهند و بعدتر آن را واقعیتر و والاتر از آن امر اولیه بدانند.
ضدعلمی بودن اندیشههای نصر در پیرویاش از رنه گنون ریشه دارد که انتقاداتی (بعضا وارد) به جنبههایی از تمدن مدرن غرب وارد میکرد، ولی راهحل پیشنهادیاش در مقابل آن انتقادات بهشدت ارتجاعی بود؛ یعنی بازگشت به قرون تاریک وسطی. رنه گنون و بهتبعش نصر مخالف علم مدرن هستند و در مقابل از چیزی بهنام علم مقدس دفاع میکنند و منظورشان از علم مقدس همان علم قرون وسطایی است که مخلوطی از علوم اولیه و خرافات و جادوگری بوده است. بر این اساس آنها معتقد بودند مواد و عناصر شیمیایی از جوهر درونی و روح برخوردارند و از معنویکردن ماده با سنتهای کیمیاگری حرف میزنند. حتی رنه گنون به سعد و نحس فلزات و ارتباط اسرارآمیز آنها با کواکب آسمانی اعتقاد داشت.
در این راستا نصر ابراز ناراحتی میکند که معماران ایرانی در مواجهه با مواد و مصالح ساختمانی مباحث معنوی کیمیاگرانه را فراموش کردهاند. او حتی مصالح ساختمانی را تا وقتی روحزده نکند دست از سرشان برنمیدارد. نصر متأسف است که در جریان رنسانس قداست ماده انکار و شیمی جدید جایگزین کیمیاگری قدیم شده، ولی به این امر بدیهی توجه نمیکند که شیمی جدید به این دلیل کیمیاگری را کنار زد که در صحنه واقعیت بسیار بهتر جواب میداد. برای گنون و نصر در حوزه علم، کارآمدی و عملکرد بهتر اصولا مطرح نیست.
حتی گنون کاربردیبودن علوم جدید را تمسخر میکند، غافل از اینکه علم جدید بهایندلیل جایگزین علم قرونوسطایی شد که در مقایسه با آن در عمل بسیار بهتر کار میکرد. نصر ناراحت است که بعد از رنسانس ذوق و شهود بهمثابه منابع شناخت علمی دیگر به رسمیت شناخته نشدند. آری، همینطور است، ولی به این دلیل ساده که در صحنه واقعیت کار نمیکردند.
عمق ضدیت نصر با علم امروز تا آنجاست که مقالهای از او به فارسی منتشر شده (که به نظر میرسد ترجمه یکی از مصاحبههای او باشد) که در آن میکوشد نظریه «فرگشت» (معروف به نظریه تکامل طبیعی داروین) را رد کند. این نظریه امروز در تمام جهان در حوزههای دانشگاهی زیستشناسی مورد پذیرش کامل است و یافتههای علم ژنتیک جدید هم آن را صددرصد تأیید میکند و به طور مشخص ژنتیک جدید براساس همین نظریه بنیانگذاری شده و به حل موفق مسائل میپردازد. ولی نصر با ردیفکردن اسامی معدودی دانشمند قدیمی مخالف داروین و همچنین نقل نادرست وقایع میکوشد تفوق بیچونوچرای علمی این نظریه در سپهر علمی جهان را انکار کند. مثلا ادعا میکند دانشمندی به نام چارلز بونه (Charles Bonnet) که در ترجمه فارسی به اشتباه «بونوئه» نوشته شده، پس از آنکه داروین تئوریاش را ارائه کرد، آن را رد کرد و تئوری دیگری مطابق نظر نصر ارائه داد؛ درصورتیکه بونه یک قرن قبل از داروین میزیسته و بیش از ۱۰ سال قبل از تولد داروین درگذشته است. دیگر اسامی اشارهشده نصر در آن مقاله نیز معدودی استاد قدیمی (حدود یک قرن قبل) محسوب میشوند که نظراتشان همان زمان رد شد و بعدها مورد استقبال هیچ مرکز آکادمیک جدیای قرار نگرفت.
برای نصر مهم نیست که اکثر قریب به اتفاق دانشمندان چه میگویند، او با ذرهبینی ایدئولوژیک به دنبال آن نیمدرصد حاشیهای متروک است که با او همنظرند. البته این موضع فکری ضدعلمی عجیب نیست، چون مرجع فکری نصر یعنی رنه گنون بهصراحت علم جدید را نکبتبار توصیف میکند و حتی با همگانیکردن علم (نظام آموزش عمومی) مخالف است و آن را از عوارض دموکراسی میداند که با آن هم مخالف است و جامعه طبقاتی قرونوسطایی را ستایش میکند. ظاهرا اینان فراموش کردهاند که نظریاتشان زمانی بر غرب و شرق عالم حاکم بود و در غرب و شرق عالم هم نتیجهای یکسان داشت: قرون تاریک وسطا.
ناکارآمدی نظرات نصر در صحنه واقعیات زمینی یک مثال بسیار واضح دیگر هم دارد و آنهم عملکرد سیاسی او است. در شهر اندیشهها حسین نصر عاشق اقامت در متروکههاست؛ پس به لحاظ سیاسی هم مخالف دموکراسی و یک سلطنتطلب است. چرا سطلنتطلب است؟ چون در حکمتالاشراق سهروردی پارههای درخورتوجهی از حکمت خسروانی ایران باستان ازجمله تئوری فرّ کیانی (شاه سایه خدا است) وارد شده و این تئوری کهنه و منسوخ فرّ کیانی، نصر را سلطنتطلب و طرفدار استبداد فردی کرده است. او در سالهای آخر سلطنت، معتمد و مشاور شاه و ملکه و صاحب مقامات بالا بود و از نزدیک شاهد بود که استبداد مطلقه و فردی شاه، نظام مشروطه و قانون اساسیاش را از درون پوک و توخالی کرده است، ولی برایش اهمیتی نداشت، چون از نظر او پذیرش استبداد فردی بخشی از سلطنتطلبی مبتنی بر فرّ کیانی است. نصر در شش ماه آخر سلطنت به یک موقعیت سیاسی بسیار تأثیرگذار دست یافت و آنهم ریاست دفتر ملکه بود که در آن ایام رسما نایبالسلطنه محسوب میشد. بنا بر اظهارات بسیاری از کارگزاران رده بالای آن زمان، ناکارآمدی اندیشههای نصر در صحنه واقعیات زمینی چنان بود که قرارگیریاش در آن موقعیت حساس باعث تسریع سقوط سلطنتی شد که نصر کاملا به آن اعتقاد داشت.
البته نصر میراثی از خود باقی گذاشت که به دوره جدید منتقل شد و آنهم گفتمان رسمی در حوزه معماری و شهرسازی بود. نصر و پیروانش مدعی هستند که معماران و شهرسازان امروزی اگر بخواهند آثاری با هویت ایرانی ایجاد کنند، باید از الگوهای معماری و شهرسازی سنتی الگو بگیرند، غافل از اینکه بسیاری از این الگوها محصول زمانه خود بودهاند و در شرایط امروزی دیگر قابل تکرار مستقیم نیستند. بهعنوان مثال ساختار فضایی شهرهای گذشته ایران و طبقهبندیهای فضایی و روابط و تناسباتشان براساس حرکت پیاده شکل گرفته بود. اضافهکردن عامل حملونقل سواره یعنی خودروها، اتوبوسها، تراموا و... به این معادله کل ساختار شهر سنتی را منفجر و الگوهای فضایی آن را تکرارناپذیر میکند. ساختار شهر سنتی نهفقط به دلیل ورود شیوههای حملونقل مکانیزه بلکه به دلیل تغییر مفهوم عناصر شهری نیز دیگر به طور مستقیم تکرارکردنی نیست. در دنیای جدید دیگر نه بازار مفهوم سنتی خود را دارد، نه کاخ.
دراینمیان نباید انسان را بهعنوان استفادهکننده معماری فراموش کرد. در تفسیرهای نصر از معماری، مرتب به انسان سنتی اشاره و خصوصیات او درباره معماری تشریح میشود؛ درصورتیکه انسان امروزی سبک زندگیاش، شیوه کارکردنش و حتی ساختار روانیاش زمین تا آسمان با انسان هزار سال پیش متفاوت است.
نصر بهشدت ضد تجدد و مدرنیته است، ولی معماری نمیتواند ضد تجدد و مدرنیته باشد، چون ذات آن با دانش امروز، فناوری امروز و نیازها و سبک زندگی انسان امروز عجین شده است. متأسفانه گفتمان سنتزده، کهنهگرا و غیراجرائی نصر از سالها پیش از انقلاب (حدود ۵۰ سال پیش) به گفتمان رسمی در حوزه معماری تبدیل شده است، برای آن با پشتیبانی دولتی سمینارهای بینالمللی و ملی فراوان برگزار شده و تئوریهایش بدنه اصلی متون رسمی دانشگاهی در ایران را تشکیل داده است. ولی واقعیت اینجاست که این انشانویسیهای شبهعرفانی رمانتیک و بیسروته در باب معماری ایران از آنجا که لایههای متعدد مادی و زمینی سازنده معماری را نادیده میگیرد و از سویی دیگر تنها نگاه به گذشته دارد و نه به حال و آینده، از ارائه یک نقشه راه عملگرایانه و اجرائی در صحنه واقعیت زنده روی زمین ناتوان است و در عمل از لفاظی فراتر نمیرود؛ یعنی این گفتمان بهظاهر هویتگرا جز مشتی شعار چیزی در اختیار پیروانش قرار نمیدهد. به همین دلیل است که میبینیم در دهها سال گذشته، دهها وزیر و شهردار و مدیر ارشد در روز اول تصدی، شعار حمایت از معماری و شهرسازی بهاصطلاح ایرانی-اسلامی دادهاند، ولی در روز آخر تصدی عملا دستاورد قابل ارائهای در این زمینه نداشتهاند و اصلا نمیتوانستند هم داشته باشند، چون بنیانهای گفتمان معماری نصر که در این سالها بهعنوان گفتمان حکومتی تکرار شد، در عمل چیز دندانگیری در صحنه واقعیات دنیای معاصر در اختیار این مدیران قرار نمیداد، جز مشتی نصایح کلی ایدئولوژیک و حرفهای شاعرانه در باب پیگیری معماری و شهرسازی ایرانی-اسلامی. به همین دلیل است که میبینیم در این سالها و در دوران تصدی ارزشگراترین و بهاصطلاح هویتگراترین مدیران، بیشترین میزان تراکمفروشیهای مخرب و انحرافها از طرحهای جامع شهری و تخریب باغها و فضاهای زیستی شهروندان اتفاق افتاده است. این مدیران با شعارهای ایرانی-اسلامی روی کار آمدهاند، ولی نتیجه کارشان در عمل شده «مسکن مهر»؛ یعنی شهرکهای فشرده، بسیار پرتراکم و زشت (به سبک مسکنسازیهای سربازخانهای استالینیستی) در زمینهای پرت خارج شهر که از تکرار مکانیکی یک برج مسکونی به تعداد زیاد شکل گرفته و فاقد فضاهای خدماتی، فضاهای باز همگانی، فضاهای سبز و محورهای پیاده لازم هستند؛ یعنی نهتنها ایرانی و اسلامی نیستند، بلکه انسانی هم نیستند.
جالب است که این مدیران به یکی از معدود نکات مثبت تفسیر نصر از معماری سنتی ایران یعنی توجهش به اهمیت فضاهای خالی هیچ توجهی نکردهاند. بهعنوان معماری که چند دهه در ایران درگیر طراحی و اجرای پروژههای مختلف عمرانی در سطوح مختلف بودهام، شاهدم که چگونه مدیران حکومتی و دولتی و خصولتی حاضر نمیشدهاند از حتی یک سانتیمتر مربع از فضای قابل ساخت به نفع ایجاد فضاهای خالی بگذرند و طراحان در تلاش برای ایجاد اندکی فضای خالی برای ارتقای کلی کیفیت فضای معماری چه گرفتاریهایی در پروژههایشان داشتهاند.
نکته مهم دیگری که اکثر این مدیران به آن توجه نکردهاند، این است که انگشتشمار آثار معماری معاصر موفقی که با تأسی از میراث معماری گذشته ایران ساخته شده (به طور عمده قبل از انقلاب) مثل موزه هنرهای معاصر یا مجموعه ساختمانهای خوابگاه دانشکده مدیریت (دانشگاه امام صادق فعلی) یا برخی ساختمانهای قدیمی دانشگاه بوعلی سینای همدان، همگی کمتراکم و کمارتفاع هستند، ولی این مدیران، پروژههای تحت مدیریتشان را تا جایی که بتوانند پرتراکم میکنند و حتی در حین ساخت هم اگر بتوانند باز برایش تراکم اضافی میخرند و مرتفعترش میکنند و حداکثر برای جورکردن بخش ایرانی-اسلامیاش تعدادی نقش (موتیف) تاریخی مثل قوس و کاشی را به صورت بیربط و تصنعی بر روی پوسته نمای خارجی ساختمان میچسبانند.
اگر بخواهیم آموزههایی عملگرایانه و قابل استفاده از میراث معماری گذشته ایران برای دوران معاصر بیابیم، باید به جای انشانویسیهای رمانتیک بینتیجه به محورهایی مثل انسانمداری فضاها در شهرهای سنتی توجه کنیم؛ یعنی به اهمیت میدانهای پیاده و میدانچههایی که در ارتباط با شبکه محورهای پیاده به زندگی اجتماعی و مدنی اهالی به نحو مناسبی شکل میدادند. در کمال تأسف امروزه فضاهای همگانی شهری پیاده مورد کمتوجهی و بیتوجهی مطلق قرار دارند و ساختمانسازی نسبت به فضاسازی در اولویت قرار گرفته است. اگر امروزه بخواهیم از میراث معماری و شهرسازیمان استفادههای مفید عملگرایانه کنیم، باید برعکس سالهای گذشته به موضوعاتی از قبیل اهمیت فضاهای خالی و اجتناب از پرتراکمسازی افراطی و همچنین افزایش کیفیت فضاهای عمومی شهری توجه کنیم.
تأکید میکنم که هدف نگارنده در این نوشته کماهمیت جلوهدادن توجه به میراث گرانقدر معماری گذشته ایران نیست. ما در درجه اول برای پالایش و ارتقای روحمان باید از این میراث معماری و هنری لذت ببریم و در درجه دوم از نکات قابل استفادهاش در دوران معاصر درسآموزی کنیم، ولی در این درسآموزی نخست باید مقتضیات زمانه و دورههای تاریخی را فراموش نکنیم و نیز باید به همه لایههای سازنده معماری به طور همزمان توجه کنیم؛ برعکس نصر که در تفسیرش از معماری چنان به متافیزیک میپردازد که فیزیک را به طور کامل فراموش میکند، که البته عجیب هم نیست، چون اشراقیون به تحقیر ماده عادت دارند.
سخن آخر آنکه اگر تداوم فرهنگ ایرانی در حال و آینده را طلب میکنیم، باید در انتخاب نقاط تمرکزمان بر میراث فرهنگی گذشته دقت کنیم و به انتخابهای هوشمندانه منطبق بر مقتضیات زمانه از این میراث دست بزنیم. واقعیت این است که میراث فرهنگی و فکری ما مثل صندوقچهای است که از اجدادمان به ما به ارث رسیده است. درون آن صندوقچه ممکن است کلاه زشت و سنگینی پیدا کنیم که مجبور نیستیم بر سر بگذاریم و میتوانیم بگذاریم در همان صندوقچه به یادگار بماند، ولی ممکن است عصای کارا و زیبایی هم بیابیم که آن را با افتخار در دست خواهیم گرفت. فراموش نکنیم که اگر نسل جدید را به زور مجبور به پذیرش کل محتویات صندوقچه کنیم، ممکن است تمامش را کنار بگذارد. در این عرصه پاسخ به سؤال محوری «هویت ایرانی» بازگشت صددرصدی به سنت نیست، بلکه حفظ عناصر همساز سنت با زمان حال و حرکت به سوی آینده است. تداوم فرهنگی و هویتی نه پرستش خاکستر بلکه زنده نگهداشتن آتش است.