معماری به مثابه ی ابزار یا هدف

معماری به مثابه ی ابزار یا هدف

امیرحسین رشگی| کارشناس ارشد دانشگاه پلی‌تکنیک میلان

«معماری تا کجا می تواند به پیش رود؟!»؛ یک رویکرد خود انتقادی

معماری به عنوان یک دیسیپلین فرهنگی در این سالیان طولانی، همواره مسیر پر فراز و نشیبی را طی کرده است. زمانی زمین خورده، دوباره بلند شده و به دنبال این است پایگاهی امن برای خود دست‌وپا کند. البته به خوبی می‌داند فی‌نفسه قادر به ایجاد چنین جایگاه امنی برای خود نیست؛ چیزی که به سرپا بودن دیسیپلین معماری همواره کمک می‌کند خود انتقادی بودن آن است. معماری هیچ وقت به دنبال این نبوده یک موضع مشخص و مرسومی نسبت به موضوعی داشته باشد، بلکه همواره هرچیزی که ثابت و قابل فهم بوده را از چارچوب اصلی خود خارج می‌کند. در حقیقت شاید معماری یک یادآوری اخلاقی برای ما باشد که جهان بسیار متفاوت تر از آن چیزی است که می توانیم آن را تصور کنیم!

برای ایجاد این چنین مکانیسمی، معماری همواره از دیسیپلین و اتفاقات موجود دیگر در راستای ارتقای قلمروی خود بهره برده است. برای مثال یکی از این دیسیپلین‌ها فلسفه است. در حقیقت فلسفه به معماران کمک می‌کند چگونه نگرش انتقادی به موضوعی را در خود داشته باشند و توانایی تئوریزه‌کردن یک پروژه را تقویت بخشد. البته تعدادی از معماران همواره وجود داشته‌اند که فلسفه‌ی رایج موجود در عصر خود را به همان شکل تبدیل به معماری کنند. افرادی همچون پیتر آیزنمن که شاید اولین مورد از این بهره‌برداری به شکلی عیان است؛ و در حال حاضر معمارانی همچون مارک فاستر گیج و تام ویسکامب، که البته تا حدودی این موضوع مسئله‌دار است.

چرا که فلسفه در حقیقت به‌عنوان راهکاری برای خوانش عمیق‌تر معماری می‌تواند ظاهر شود، نه اینکه خود به موضوع اصلی تبدیل شود. چنین نگرشی حتی می‌تواند دیسیپلین را از مسیر اصلی خود خارج کند. البته شاید عده‌ای اعتقاد داشته باشند شاید خارج شدن از مسیر اصلی در بعضی مواقع لازم است و به رشد معماری کمک می‌کند، اما این چنین خارج شدنی شاید به معنای از دست رفتن تمام جنبه‌های دیگرِ قابل دسترسی در دیسیپلین معماری، و در نهایت تبدیل به ایدئولوژیک‌شدن این شکل فکری در معماری است. در نتیجه، معماری به یک ابزار تک‌بعدی در برآوردن خواسته‌های مربوط به فلسفه تبدیل می‌شود و بدین ترتیب خود را به حداقل ویژگی‌های هنر طراحی که فلسفه برای آن به ارمغان آورده است، تقلیل می‌دهد. شاید این موضوع به فلسفه تا حدودی کمک کند که به موضوعات خود در قالب معماری عینیت ببخشد، اما قطعاً برای معماری یک حرکت فروکاستی در نظر گرفته می شود و شاید حتی در بعضی موارد یک حرکت ضد فکر و مفهومی باشد.

یکی دیگر ازین اتفاقات، مسئله‌ی تکنولوژی دیجیتال است. این موضوع از ابتدای دهه‌ی نود میلادی شکل ملموس‌تری به خود گرفت و در مدرسه‌های آوانگارد معماری، همچون کلمبیا در دوران مدیریت برنارد شومی توانست خود را به شکل جدی‌تری وارد صحنه‌ی رقابت کند که تا پیش ازین مدارس معماری تا حدود زیادی، حتی از دفاتر معماری در صحنه‌ی دیجیتال عقب تر حرکت می‌کردند. اما بعد ازین دهه، دوباره در خط مقدم دیسیپلین معماری، قدرت را خود به دست گرفتند.

در عصر دیجیتال، نرم افزارها به دنبال بازکردن دروازه‌ای جدیدی در دنیای معماری بودند. البته این نرم‌افزارها برای معماری طراحی نشده بودند و بیشتر برای استفاده در ویرایش فیلم و تولید انیمیشن و همچنین طراحی صنعتی کاربرد بیشتری داشتند.

اما در نهایت کار با نرم افزارها آغاز گردید  و حتی به نتایج مطلوبی هم رسید و زمانی این اتفاق افتاد که نرم‌افزار دیگر برای تولید اسناد پروژه مورد استفاده قرار نمی‌گرفت، بلکه تبدیل به یک مؤلفه‌ی موازی با دیسیپلین معماری برای کمک به ذهن خلاق معمار برای عینیت بخشیدن به تصورات او بود.

سوءتفاهمی که برای اکثریت افراد در رشته‌ی معماری وجود دارد این است که اکنون نرم‌افزار را به یک هدف نهایی در معماربودن یا نبودن خود، یا یک ابزار برای تولید مدارک پروژه در نظر می‌گیرند. البته با نگاهی به گذشته‌ی نسبتاً دور، مثلاً در دوران مدرنیسم در دهه‌ی بیست میلادی، متوجه این موضوع می شویم که با وجود عدم استفاده از نرم‌افزار و تولید دستی مدارک مربوط به پروژه، حتی سرعت تولید اسناد در آن زمان با سرعت بیشتری به سرانجام می‌رسید و به‌طور مثال در دو روز آماده می‌شد و چه بسا در زمان حاضر تولید همین اسناد حداقل یک هفته زمان ببرد!

البته ناگفته نماند شرکت اتودسک با خلق نرم‌افزارهایی همچون رویت توانست به راحتی عده‌ی زیادی را به سمت اشتباهی منحرف کند و معماری را از دیسیپلین فرهنگی به یک حرفه‌ی مهندسی تبدیل کند؛ تنها بُعد تکنیکال معماری را باقی گذاشته و بعد مفهومی آن برای عده‌ای به راحتی حذف شده است! این‌گونه به نوبه‌ی خود، بزرگ‌ترین خیانت در حق دیسیپلین معماری از جانب شرکت‌های ساخت نرم‌افزار وارد شده است.

در نهایت باید گفته شود که همه‌ی ابزارهای دیجیتال یا دیسیپلین‌های هنری، تئوری و فلسفی نمی‌توانند به شکل خودکامه دیسیپلین معماری را تصرف کنند. نتیجه آن می‌شود که معماری به حداقل اجزاء خود تقلیل پیدا می‌کند و این‌گونه است که دیگر هیچ تعریف درستی از معماری، نه در اکثریت مدارس معماری، نه در دفاتر معماری و نه در جامعه وجود ندارد.

دلیل اصلی این کژفهمی، از بین بردن اهداف و امیال معماری توسط کسانی بود که نه خود تخصصی در این رشته داشتند و نه نظر آگاهانه‌ای راجع به این موضوع ارائه کردند و در ادامه با دخیل‌کردن نظرات شخصی و به‌شدت ایدئولوژیک خود، معماری را در دانشگاه‌ها و دفاتر معماری به بیراهه بردند و حداکثر توان خود را در به‌حداقل‌رساندن پتانسیل‌های معماری به کار گرفتند. اکنون اکثریت افرادی که در رشته‌ی معماری فعالیت دارند، هیچ تفکر انتقادی در پروژه‌ها وجود ندارد و هیچ اعلان موضعی نسبت به موضوعات و هیچ اتفاقی اعم از فرهنگی، سیاسی و اجتماعی به چالش گرفته نمی‌شود؛ در حالی  که رویکرد معاصر، معماری می‌بایست رویکردی خود انتقادی باشد. باید با وسواس زیادی مراقب باشیم که انگیزه‌ها و سایه‌های شخصی خودمان را وارد دیسیپلین معماری نکنیم!





Report Page