"پروژه ی نیم خانه الخاندرو آراونا در مقابل پروژه ی بازتولید سارایوو توسط لبیوس وودز"

"پروژه ی نیم خانه الخاندرو آراونا در مقابل پروژه ی بازتولید سارایوو توسط لبیوس وودز"

امیرحسین رشگی| کارشناس ارشد دانشگاه پلی‌تکنیک میلان


پروژه ی آراونا پیشنهادی است برای معضل مسکن در شیلی و پروژه ی وودز برای بازتولید شهر جنگ‌زده‌ی سارایوو.

در پروژه‌ی مسکن اجتماعی آراونا نگاه اصلی به بودجه‌ی اقتصادی مردم است. و او می گوید شاید مردم نتوانند یک خانه‌ی خوب کامل داشته باشند ولی می‌توانند یک نیم‌خانه‌ی خوب داشته باشند. او در طرح خود به شکل زنجیروار خانه‌هایی را نمایش می دهد که خانه‌ای ساده یا به قول خود او یک نیم‌خانه ی ساده (مانند هزاران نمونه‌ی دیگر خانه که در سراسر دنیا ساخته می‌شود) در کنار یک فضای خالی که به گفته‌ی او مخاطب مختار است در آن فضای خالی هر کاری می خواهد انجام دهد!

در پروژه‌ی شهری جنگ زده‌ی سارایوو، وودز در زیر بمباران ساراییو با کارت جعلی خبرنگاری به این شهر سفر می‌کند و برای پروژه ی فکری خود نمایشگاهی در زیر بمباران شهر توسط صرب‌ها برپا می‌کند. او همانطور که خود می گوید به دنبال بازسازی و پاکسازی شهر نیست چرا که هر دو تفکر مسئله‌ای از موضوعات موجود در دیسیپلین معماری را حل نمی‌کند. او تاثیراتی که جنگ بر زمینه‌ی موجود گذاشته است را دارای معنایی منحصربه فرد توصیف کرده که تاریخ خاصی دارند و زمینه‌گذار شکل جدیدی از معماری خواهند بود. در حقیقت وودز به دنبال آن نیست که رسالتی اجتماعی انجام دهد .بلکه به این می‌اندیشد که شرایط به‌وجود آمده خاصل از جنگ چه امکانی برای معماری ایجاد کرده و جهان معماری بعد از آن با چه قابلیت‌هایی روبه‌رو است.

 

در مقابل وودز که به ابعاد معماری صرف معماری بودنش می‌اندیشد و در پی گسترش مرزهای آن است. پروژه‌ی “نیم خانه” آراونا پروژه‌ای است که با هیچ یک از مسائل معماری درگیر نمی‌شود. و به همین دلیل در دیسیپلین معماری و فارغ از مسائل اجتماعی حاشیه‌ای‌اش حرف تازه‌ای برای گفتن ندارد. به این معنا پروژه آراونا پروژه‌ای شکست‌خورده در دیسیپلین معماری است. (در داوری درون دیسیپلینی ابعاد اجتماعی پروژه که مربوط به جهانی دیگری جز جهان معماری است در نظر گرفته نمی‌شود.) دلیل شکست نیم‌خانه آن است که در اولین قدم آراونا انتظار بیش از حد از معماری به عنوان نجات‌دهنده‌ی دنیا دارد و به همین دلیل این پروژه نمی‌تواند پاسخگوی مسئله‌ی اصلی مردم آن منطقه باشد. (سوال کلیدی آن است که چنین پروژه‌هایی تنها پاسخی دم‌دستی به مساپل نیستند؟ آیا با این پاسخ نیاز برای همیشه برطرف شد؟ کیفیت زیست بهبود یافت؟ و سوالاتی از این دست)

در حقیقت آراونا فراموش کرده برای بالا بردن کیفیت زندگی در یک منطقه تنها ساختن تعدادی خانه‌ی نیمه‌کاره نمی‌تواند پاسخی به مسئله باشد چرا که مردم آن منطقه نیاز فضاهای دیگری نیز دارند از جمله خانه‌ی بهداشت، مدرسه، زیر ساخت و ... . مردم این مناطق باید در وهله‌ی اول آموزش ببینند که طبعا برآورده کردن این مسائل بر عهده‌ی معماری نیست! در نتیجه پاسخ دادن تنها با معماری به آن تقلیل مسئله است. آراونا با انداختن مسئولیت خود بر دوش مردم آنها را ادامه دهنده‌ی رسالت معماری کرده و عملا با این کار خط بطلانی بر روی معمار و معماری کشید.

در مقابل این پروژه، پروژه‌ی فکری لبیوس وودز که در دهه ی نود زیر بمباران سارایوو ارائه شد. دو موضوع را بیان می کند:

_موضوع اول خانه های بلند(High Houses )  و موضوع دوم جرب (Scab).

_موضوع اول تعاملی جدیدی از شکل و زمینه را به چالش می کشد(Figure and Ground )  و موضوع دوم در رابطه با قسمت های تخریب شده ساختمان‌ها است که لبیوس وودز با باقیمانده‌ای از آثار از بین رفته این فضاهای جدید را شکل می‌دهد که اصطلاحا به آن فضای آزاد(Free Space)  گفته می شود .

فضاهایی که خود مخاطب وارد آن می شود و کارکرد آن را تعیین می کند.


تفاوت دو پروژه در این است که آراونا در تله ی مردم و جامعه گرفتار شده و برای مشروعیت بخشیدن به پروژه‌ی خود دست به دامان مردم شده است و با بیانیه‌ی انسان دوستانه دادن دنبال این عوام فریبی بزرگ است. اما لبس وود تنها به این اندیشیده که معماری چه امکانی می‌تواند ایجاد کند و هرگز در پی نجات جهان یا رسالتی اجتماعی نیست. پروژه‌ی آراونا هیچ پاسخی به مسائل دیسیپلینری در معماری نمی‌دهد و دغدغه‌ای ازین بابت ندارد. آراونا با برداشتن مسئولیت معماری از دوش خود و انداختن آن بر گردن مردم آنها را معماران فضای زندگی خود معرفی می‌کند و بنیاد پریتزکر با دادن این جایزه و با تعریف ایدئولوژی خود، بر حذف نقش معمار و معماری دامن می‌زند!

در مقابل لبیوس ووزد به عنوان یک معمار تجربی(Experimental)  دغدغه‌اش مسائل مربوط به معماری است و دنبال جلب نظر مردم و جامعه نیست. چرا که وودز به وضوح آگاه است که این تفکرات پوپولیستی در دیسیپلین معماری جایی ندارد! برای ساکن شدن در پروژه های وودز، درگیری بالایی از سوژه را برای تصاحب فضاها می طلبد و مخاطب به شدت باید با حالت نا‌آرام پروژه بتواند کنار بیاید. همانطور که خود او اشاره می کند در مخالفت با بازسازی سارایوو در کتاب جنگ و معماری می‌گوید: تلاش برای چنین کاری در خدمت منافع ساختارهای سلسله مراتبی ضعیف خواهد بود؛ ساختارهایی که در نهایت تلاش می‌کنند از طریق احساساتی‌گری، نوستالژی و فریب عوام پسندیده مشروعیت خود را به دست بیاورند. این چیزها برای مردمی که در تلاش‌اند تراژدی آسیب های شخصی و فرهنگی پشت سر بگذارند، ساده اند و جذابیت دارند.

اکنون می‌بینیم که ترسیم های وودز در اکثریت مدارس معماری روز دنیا به نمایش گذاشته می شود و این موضوعات به بحث کشیده می شود با وجود اینکه این ترسیمات هیچ وقت ساخته نشد. و در مقابل پروژه‌ی آراونا با وجود کمک به شخص آراونا برای بردن جوایزی همچون پریتزکر و ساخته شدن پروژه، در نهایت به یک زاغه تبدیل می‌شود. (در حقیقت در طی زمان راه حلی که قرار بود منجر به حل مسئله زاغه‌نشینی شود خود به گسترش آن منجر شده است.) این چنین می‌توانیم تفاوت معماری آگاه نسبت به مسائل معماری و درون دیسیپلینی است و دیگری که به دنبال حل مسائل معماری در خارج از جهان معماری است و منجر به این چنین نتیجه‌ای می شود را دریابیم.

در معماری ابتدا باید مسائل درون خود معماری پرداخته و حل شود و نمی‌توان این موضوعات درون دیسیپلینی را به برون افکند و با توجه به مسائل بیرونی با بهانه هایی همچون محیط زیست، پایداری، مردم، جامعه و... این سوالات درون معماری را پاسخ داد. در حقیقت چالش‌هایی که معماری با آن روبه‌رو است باید به‌وسیله معماری پاسخ داده شوند و دست‌آویز ابزارهای غیر معمارانه به نحوی دور انداختن مسئله و دور زدن آن است.





Report Page