گنبدخانه‌های سلجوقی در شمال غرب ایران (قسمت دوم)

گنبدخانه‌های سلجوقی در شمال غرب ایران (قسمت دوم)

ماهان لایقی| کارشناس ارشد مرمت دانشگاه تهران، امیرحسین مقتدایی| کارشناس ارشد مطالعات معماری ایران دانشگاه تهران

ادامه مقاله:
گوشه‌سازی سه‌کنج به‌طور قابل توجهی در معماری سلجوقی شمال غرب ایران وجود ندارد. به نظر می‌رسد این اتفاق فقط یکبار رخ داده است. در ناحیه‌ی مرند که گوشه‌ها بسیار باریک‌تر و نوک تیزتر از ناحیه‌ی اصفهان است (تصویر۳، ب). [i]جای آن را تاق جناغی ساده‌ای به شکل قوس نوک‌تیز گرفته است که ظاهر ساده‌تر و موقرتری به فضای داخلی بخشیده است. در جامع قزوین هر دو ناحیه‌ی ۸ وجهی و ۶ وجهی از این نوع هستند. این اثر شاید کمی آشکار باشد، اما به طرز غیرقابل‌انکاری عظیم است.[ii] در قروه (تصویر ۳، پ) و سُجاس (تصویر ۳، ت) این سادگی با وجود چین و شکن‌هایی که تاق‌های شانزده‌ضلعی را قاب گرفته‌اند، کم شده است. در هر دو مسجد دو کتیبه، یکی در بالای شش‌ضلعی و دیگری در زیر هشت‌ضلعی، ناحیه‌ی گوشه‌سازی مرکب را به خوبی نشان می‌دهند. این فشار قابل توجه بر روی شانزده‌ضلعی در گنبدخانه‌های بزرگتر شمال غربی یافت نمی‌شود. برجستگی اندک قوس‌ها، قالب‌ها، کتیبه‌ها و چارچوب قاب‌بندی به پویایی تمام این بخش کمک می‌کند. در قروه شاید به این دلیل که این مسجد کوچکترین مسجد ‌[این مجموعه] است، تاثیر بسیار خوبی داشته است. نسبت‌ها با دقت محاسبه شده‌اند؛ ممکن است منطقه‌ای از گوشه‌سازی سه‌کنج در این ساختمان کوچک بسیار سنگین به نظر برسد. هم در قروه و هم سجاس ناحیه‌ی مرکب گوشه‌سازی پیچیده‌ترین بخش نمای داخلی است، همان‌طور که برای کارکرد ساختار اصلی آن مناسب است. اما پیچیدگی به دقت تقسیم‌بندی شده و در هر دو مورد به خوبی با بخش پایینی گنبدخانه هماهنگ شده‌اند. می‌توان فضای داخلی گنبدخانه‌ی شمالی در مسجد جامع اصفهان را [با این قسمت] مقایسه کرد که در آن قوس‌های نوک‌تیز گوشه‌سازی سه‌کنج به طور منطقی از بخش بسیار مفصل تحتانی گنبد دنبال می‌شوند. تمام تنش داخلی بر روی سطح عمودی است، نه افقی. این امر تا حد کمتری در مورد بسیاری از مساجد گنبددار سلجوقی در مرکز ایران صدق می‌کند، در حالی که پیش از این، گرایش مخالف را می‌توان در مساجد شمال غرب تشخیص داد.

بررسی دقیق نحوه برخورد و قرار دادن نقش‌ونگارها[1]ی تزیینی و همچنین مطالعه‌ی خود نقش‌و‌نگارها نشان می‌دهد که سبک معماری منحصر به فردی در اواخر دوره‌ی سلجوقی در شمال غرب ایران گسترش یافته است. مسجد جامع سجاس در [جایی] بسیار دور از شهر قزوین قرار دارد اما هنوز هم می‌توان ادعا کرد که متعلق به «مکتب قزوین» است، اما مساجد مرند و ارومیه نیز ارتباط نزدیکی با آن دارند. مهم‌ترین خصوصیتی که این مکتب را از مکاتب هم‌دوره‌ی مرکز جبال و خراسان متمایز می‌کند، تا آنجا که به تزئینات مربوط می‌شود، ارجحیت گچ‌بری به آجر است. در میان مساجد این مکتب که تاریخ ساخت همه آن‌ها را می‌توان بین سال‌های اول 1100 تا ۱۲۰۰ م. (قرن ششم ه.ق.) دانست، تنها یکی-[مسجد] مرند، شاهد شیفتگی به تزئینات آجری است که مشخصه‌ی گنبدخانه‌های اصفهان، گلپایگان و برسیان است،  همین امر در مورد فضاهای داخلی مصلی[2] پس از ۱۱۰۰ م. (حدود ۵۰۰ ه.ق) نیز صادق است. با این حال نمای بیرونی آن‌ها اغلب الگوهای آجری تزئینی دارد.

هر یک از مساجد شمال غرب دست‌کم دو تکنیک از چهار تکنیک اصلی تزئین استفاده کرده‌اند: الگوی آجری نسبتا ساده‌ که با اتصالات و درزگیری گچی غنی‌ شده باشد. نواحی کوچکی از گچ‌بری متراکم؛ کاشی‌کاری لعابدار؛ و قاب‌بندی تزئینی و مقرنس‌های گچ‌بری شده با برجستگی زیاد، که به لحاظ استراتژیک در نقاطی دارای اهمیت ساختاری واقع شده‌اند. این آرایه، به‌رغم تمام غنای خود، در واقع قابل تقلیل به چند عنصر بسیار ساده است. تکرار آن‌ها به تنهایی تاثیر چشمگیری می‌گذارد. تکنیک ترکیب آجر با گچ‌بری شاید با موفقیت بیشتری نسبت به سایر تکنیک‌ها اجرا شود و برتری آن هنوز هم مورد تاکید است زیرا به دلیل ماهیتی که دارد مساحتی به مراتب بیشتر از هر روش تزیینی دیگر را پوشش می‌دهد. این تکنیک در ساختمان‌های بیشتری نسبت به هر یک از سه تکنیک دیگر یافت می‌شود. البته این موضوع به هیچ‌وجه محدود به شمال غرب ایران نیست، هرچند در آن منطقه است که به بیشترین میزان محبوبیت و شاید مهارت خود رسیده است. از آن رسم خاص ظریف در حیدریه (تصاویر ۴، الف و ب) استفاده شده است. این تکنیک شامل پوشاندن سطح آجری طرح‌دار یک دیوار با پوسته‌ی نازکی از گچ بود که سپس بخشی از آن کنده‌کاری شده بود. زبره گچ هرگز آنقدر ضخیم نبود که شکل آجرهای زیرین آن را تغییر دهد. بدین ترتیب تعادلی میان تزئینات آجر و گچ بری برقرار شد (تصاویر ۴، پ و ت) این تعادل در دوره‌ی مغول از بین رفت، زمانی که پوشش‌های فراوان گچی به طور ضخیم بر روی سطح دیوار (که معمولا ساده بود) اجرا می‌شد و سپس با آجرکاری و اتصالاتی که هیچ نسبتی با سطح زیر آن نداشتند، تراشیده می‌شد. بدین ترتیب کل تکنیک ساده و فرومایه شد.

تکنیک دوم، یعنی تراشیدن نواحی کوچک با گچ‌بری‌های متراکم برش خورده، که معمولا در الگوهای گل‌دار قرار می‌گیرد، معمولا به نواحی‌ای محدود می‌شود که کوچکتر از آن هستند که تزئینات پیوسته در مقیاس بزرگ داشته باشند و در عین‌حال به اندازه‌ای بزرگ هستند که از نوعی تزیین بهره‌مند شوند. این تزئینات اساسا در حاشیه‌های باریک در کنار کتیبه‌ها، در دهانه تاق‌ها و در لبه‌های گنبدهای با نقوش هندسی یافت می‌شود. هر سه کاربرد از این تکنیک در قروه و سجاس استفاده شده است. (تصاویر ۳، پ و ت).

تکنیک سوم که همان کاشی‌کاری لعابدار است، در داخل دو گنبدخانه‌ی قزوین و به صورت بیرونی در راسته مسجد جامع ارومیه انجام شده است. این به شیوه‌های مختلف در سه مقبره‌ی سلجوقی در مراغه و شاید مهم‌تر از همه در آرامگاه‌های پس از آن در نخجوان مورد بهره‌برداری قرار گرفته است. کاشی‌کاری لعابدار احتمالا در همان اوایل در برج دوم خرقان به تاریخ ۴۸۵ه.ق. / ۱۰۹۳م.[iii] در این منطقه مورد استفاده قرار گرفته است. هنگامی که این نمونه‌ها در زمینه گسترش اولیه کاشی‌کاری لعابدار که ویلبر[iv] شرح داد، قرار گیرند، مشخص خواهد شد که در این زمینه پیشگامی با شمال غرب ایران است.

آخرین مورد از این چهار تکنیک، یعنی قراردادن مقرنس‌های گچ‌بری در نقاط مهم ساختاری در خارج از شمال غرب ایران بسیار نادر است. بنابراین پیدایش مکررش در آن منطقه نشانه‌ای از سبک محلی را تشکیل می‌دهد. این مقرنس‌ها اغلب در نوک تاق‌ها، مانند قروه (شکل ۲) و تاکستان یافت می‌شوند، اما در میان تویزه‌های یک گنبد تزیین‌شده هم‌چنان که در قروه و سجاس، و در داخل یک گوشه‌پوش، مانند آنچه در حیدریه (تصویر ۴، ب) است، دیده می‌شود. چنین مقرنس‌هایی در بیشتر موارد نمونه‌‌های برجسته‌ای از یک ویژگی تزیینی هستند که در زمینه‌ی معماری گسترده‌تری مورد استفاده قرار می‌گیرند.[v]

شکل ۲. مسجد جامع، قروه: از گچ‌بری‌های مقرنس‌کاری شده در محوطه تاق نماها استفاده شده است. ۳۱

علامت سبکی دیگری، در جای مقرنس‌های کم‌عمق، نیز یافت می‌شود - به عنوان مثال در حیدریه، سجاس و تاکستان[vi] - اما تاکنون نمونه‌های کافی برای شناسایی ویژگی قابل اتکای این ویژگی، به عنوان نشانه‌ای از سبک قزوین وجود ندارد. این [نمونه] فهرست مهم‌ترین تکنیک‌های تزئینی مورد استفاده در مساجد شمال غرب ایران را تکمیل می‌کند.

پس به طور خلاصه، می‌توان نتیجه گرفت که شباهت‌های سبکی بین گنبدخانه‌های قروه، سجاس، تاکستان و گنبدخانه‌ی قزوین به اندازه کافی محکم هستند تا سبک محلی مشخصی از تزئینات متمایز شود. هنوز نام هنرمندی در هیچ یک از این ساختمان‌ها کشف نشده است، بنابراین نمی‌توان این فرضیه جذاب که یک نفر روی چند مورد از آن‌ها کار کرده است را به اثبات رساند. یکی از ویژگی‌هایی که همه‌ی آن‌ها با هم مشترک هستند تمرکز بر تزئینات به جای فرم معماری است. این قضاوتی مطلق نیست، زیرا هر سه ساختمان فرم‌های قوی و به خوبی مشخصی را نشان می‌دهند که به‌طور جسورانه‌ای در تضاد هستند و می‌توانند از نظر خط و حجم حرف خودشان را بزند. اما اگر آن‌ها را با گنبدخانه‌های منطقه‌ی اصفهان مقایسه کنیم، متوجه می‌شویم که سازنده‌ی نمونه‌ی شمال غرب علاقه‌ای به پالایش و آزمایش فرم‌های معماری ایجاد شده نداشت؛ بلکه ترجیح می‌داد آن‌ها را تزیین کند. در اینجا می‌توان روندی را مشاهده کرد که در نهایت منجر به معماری صفوی و پیروزی تزیینات بر فرم شد.

نزدیک به چهل سال پیش آندره گدار[3] با طرح این نظریه که گنبدخانه‌ای منفرد و تنها در یک حیاط، شکل رایج مسجد در ایران قرون میانی است و از آتشکده، به ویژه چهارتاقی ساسانیان مشتق شده، بحث مشهوری را آغاز کرد.[vii] او توسعه‌ی آنچه را که «مساجد کوشکی» نامیده می‌شوند در دوره‌ی سلجوقیان قرار داد. نظریه‌ی او که بر پایه شواهدی مبنی بر وجود پنج گنبدخانه بنا شده بود، بسیار زود توسط سواژه[4] به چالش کشیده شد، کسی‌که در تحلیلی دقیق ادعای آنها مبنی بر وجود مساجد کوشکی را رد کرد و استدلال کرد که برخی از آن‌ها مدرسه بودند در حالی که برخی دیگر گنبدخانه‌ی محراب‌داری را به ساختمان‌های از پیش موجود اضافه کرده‌اند.[viii] به نظر می‌رسد که استدلال‌های متقابل گدار از توجه گسترده به دور ماند.[ix] نظریه‌ی او در حال حاضر نه رد شده[x] و نه در سطح جهانی پذیرفته شده است، اما مقاله‌ی سواژه همچنان دستورالعمل اصلی علیه آن است. مرجعیت سواژه به عنوان یک محقق قطعا به اقبال عمومی و شاید نسبتا غیرانتقادی استدلال‌های او کمک کرده است. اینجا جای بررسی مجدد ادله با جزئیات لازم نیست، اما - برای این‌که تنها یک نکته را در مورد او در نظر بگیریم، نظریه‌ی او مبنی بر این‌که برخی از کوشک‌ها در اصل مدرسه بوده‌اند- یقینا باور این مسأله دشوار است که مساجد جامع کنونی قزوین و اردستان به عنوان مدرس ساخته شوند، به‌خصوص آنکه از دیرباز مساجد سنتی جمعه‌ی این شهرها بوده‌اند. نبود دیگر مساجد جمعه در این شهرها با توجه به چنین مدرسه‌های بسیار بزرگ و باشکوهی دو چندان عجیب خواهد بود. علاوه بر این، شکل کوشکی به خودی خود ارتباط آشکاری با کارکردهای یک مدرسه ندارد، در حالی که استفاده از آن در اماکن مقدس پیش از اسلام در ایران آن را به انتخابی آشکار برای مساجد اولیه آن کشور تبدیل می‌کرد. حتی ممکن است- هرچند کمتر محتمل است- که توسعه موازی مقابر گنبدخانه‌ای مستقل عاملی در افزایش محبوبیت شکل مشابهی برای مساجد باشد. از آنجا که این مقبره و بناهای یادبود مربوط به آن، از اوایل دوران اسلامی به بعد،[xi] می‌توانستند در راستای کارکردهای مذهبی باشند،[xii] مفهوم گنبدخانه‌ی مستقل برای عبادت اسلامی، به شکل معماری مستقل از سنت آتشکده‌های ساسانیان ارائه شد. البته این ایده که یک فرم معماری واحد باید کاربردهای متنوعی داشته باشد، در معماری ایران وجود دارد. به سادگی می‌توان به ایوان اشاره کرد که جدا از کارکرد خود به عنوان درگاه یا راهروی ورودی، یا به عنوان محلی برای نماز و تدریس، محتمل است در ساختمان‌های مختلف دارای تداعی نمادین یا فخرآمیز[5] نیز باشد.

بنابراین، فارغ از این واقعیت که شکل کوشکی برای استفاده به عنوان یک مدرسه مناسب نیست، این استدلال که یک ساختمان معین باید از ابتدا به عنوان یک مسجد یا به عنوان یک مدرسه در نظر گرفته شده باشد، نسبتا جزمی به نظر می‌رسد و دوگانگی اشتباهی را بر شواهد تحمیل می‌کند. از قرون اولیه اسلام، مسجد -چنانچه معروف است- اهداف بسیار متنوعی را دنبال می‌کرد.[xiii] در ایران قرن دوازدهم (ششم هجری) نیز این احتمال وجود دارد که مساجد موسوم به «کوشکی» به نوبه‌ی خود کارکردهای متعددی داشته باشند. اصطلاح «مسجد–مدرسه» که ون برخم[6] و برخی دیگر برای بناهای قرون میانی در سوریه و مصر از آن استفاده می‌کردند، شاید در نگاه اول عجیب و حتی متناقض به نظر برسد، اما این مفهوم توضیح مفیدی برای مساجد کوشکی ایران به صورت بسیط در دوره‌ی پس از سلجوقی ارائه می‌دهد. این فرم با فرم به اصطلاح «مسجد-مدرسه» سوریه و مصر متفاوت است، اما برای کارکردهای ترکیبی مسجد و مدرسه مناسب است.[xiv]

باید از بحث پیشین روشن شود که دست‌کم برخی از استدلال‌های سواژه علیه نظریه‌ی مسجد کوشکی قابل تردید است. اما نظریه‌ها می‌آیند و می‌روند و اگر شواهد جدیدی در دسترس نبود، بازکردن این مناقشه‌ی قدیمی فایده‌ی چندانی نداشت. بسیار مهم است که تعداد اسناد منتشر شده‌ی ساختمان‌هایی که استحقاق مساجد کوشکی یودن دارند از سال ۱۹۳۶م. (1315 ه.ش) بسیار افزایش یافته است. در واقع، مجموع بناهایی که در اصل پنج بنا بوده‌اند، اکنون در حدود بیست بنا از دوره‌ی سلجوقی یا پیش از آن است که عمدتا به مدد پژوهش‌های خود گدار[xv] و سیرو[xvi] به‌دست آمده است. این حجم از شواهد جدید به طور قاطع تصویر را تغییر می‌دهد. اگر کوشک‌ها واقعا نوعی مسجد غیرکاربردی[7] بودند، عجیب است که بسیاری از آن‌ها ساخته می‌شدند و تعداد زیاد آن‌ها توضیح‌شان را دشوار می‌کند. بازگویی استدلال‌های سواژه درباره ساختمان‌هایی که نمی‌شناخت و بنابراین در مواردی به این نتیجه می‌رسید که این کوشک‌ها در حقیقت با سازه‌های آجری و خشتی احاطه شده بودند که بعدها ناپدید شده‌است، یا اینکه آنها در اصل مدرسه بوده‌اند و نه مسجد، بسیار ناراضی کننده است.[xvii] این استدلال اخیر به ویژه در مورد مساجد روستایی نامعتبر است. در عین‌حال باید اذعان کرد که همه این ساختمان‌ها که برخی از آن‌ها به تازگی کشف شده‌اند، به یک اندازه مورد تجزیه و تحلیل دقیق قرار نگرفته‌اند و تاریخ‌های پیشنهادی برای آن‌ها را نمی‌توان همواره به عنوان تاریخ‌های قطعی در نظر گرفت. مهم‌تر از همه، عدم حفاری در سایت‌های کلیدی، ارائه تاریخ اولیه آن مکان‌ها را بسیار مشکل ساز می‌کند. با این‌حال، تصویر کلی که پدیدار می‌شود این است که در حدود بیست مسجد ایرانی وجود دارد که ظاهرا قدیمی‌ترین بخش یا حتی تنها بخش باقی مانده [آنها]، گتبدخانه‌ای دارای محراب‌ است.[xviii] در حال حاضر پیشنهاد می‌کنم در مورد ادعای دو ساختمان در شمال غرب ایران یعنی مساجد جمعه‌ی قروه و سجاس[xix] بحث شود تا در این دسته قرار گیرند. اولین سوالی که مطرح می‌شود، مربوط به تاریخ [آنها] است. در مورد برخی از بناهایی که مستحق عنوان مساجد کوشکی هستند، بررسی تاریخ‌گذاری در قالب کتیبه‌شناسی و تزیینات معماری کم بوده است. اما هم سجاس و هم بخش فوقانی گنبد قروه را می‌توان براساس هر دو شکل کتیبه‌شناسی و تزئینات با اطمینان قرن دوازدهم (ششم هجری) تاریخ‌گذاری کرد و شواهد کتیبه‌نگاری برای تاریخ‌گذاری بخش تحتانی یا گنبدخانه‌ی قروه حتی پیش از آن وجود دارد. این واقعیت که قدمت هر دو مسجد به اواخر دوره‌ای می‌رسد که طرح مسجد ایرانی در حال شکل‌گیری بود، به این معنی است که شواهدی که آن‌ها در مناقشه‌ی مسجد کوشکی ارائه می‌دهند، بسیار ارزشمند است.

متاسفانه این شواهد قطعی نیستند. در دیواره‌ی شمالی هر دو مسجد آثاری از سازه‌های دیگر به چشم می‌خورد که در هیچ یک از آن‌ها بیش از یک چشمه‌ی تاق باقی نمانده است، این‌ها هنوز نمی‌توانند تاریخ‌گذاری شوند. این احتمال وجود دارد که آن‌ها بقایای درگاه‌های ورودی باشند. آن‌ها حتی می‌توانستند بدون آسیب رساندن به کارکرد محراب گنبدی به عنوان مکان اصلی و نه تنها عبادتگاه، باشند. مسجد نخجوان نیز همین ویژگی را داشت. شاید گنبدخانه‌ها نیز دارای ساختمان‌های آجری خشتی بوده‌اند که در این صورت احتمالا اهمیت کمی داشتند و در بیش از یک طرف به آن‌ها متصل بوده‌اند. اگر این‌ها جنس و کیفیت پایین‌تری داشتند، هیچ‌چیز تعجب‌برانگیزی در ناپدید شدن آن‌ها نبود.

علت محدودبودن به ساختمان‌های کوچکی در مجاورت [آنها] به راحتی توضیح داده می‌شود. بر خلاف بیشتر مساجد گنبددار سلجوقی، قروه و سجاس در وضعیت کنونی خود با حیاط و ایوان‌های عمیق در ارتباط نیستند. احتمالا، اگر چنین اضافاتی در اتاق گنبدی مجزایی ساخته شده یود و با نیازهای درخور بر آنها تحمیل شده باشد، آن‌ها را، به دلیل آنکه تقریبا به اندازه گنبدخانه‌ی دارای محراب‌، جزء جدایی‌ناپذیری از مسجد ‌بودند، به خوبی تعمیر می‌کردند. این دقیقا همان چیزی است که در مساجد سلجوقی از الگوی چهارایوانی می‌توان یافت: اصفهان، اردستان، گلپایگان و مانند آن. در قروه سازه‌های مجاور گنبدخانه از کیفیت بسیار پایینی برخوردار هستند و بعید به نظر می‌رسد که قدمت زیادی داشته باشند. آن‌ها را به‌راحتی می‌توان با این واقعیت توجیه کرد که گنبدخانه دیگر برای عبادت استفاده نمی‌شود. در واقع روستاییان آن را ناامن می‌دانند. در سجاس، خانه‌های جدید در سه طرف از چهار طرف مسجد قرار دارند. [در این مورد نیز] دیگر گنبدخانه برای عبادت مورد استفاده قرار نمی‌گیرد و باری شکاف‌های قابل ملاحظه‌ای را در یکپارچگی توضیح کافی برای این بی‌توجهی ایجاد می‌کند.

ملاحظات ذکر شده در بالا پیشنهاد می‌دهد که به احتمال قوی هر دو [مسجد] قروه و سجاس در اصل گنبدخانه‌های مجزا بوده‌اند و چیزی بیشتر از ساختارهای جانبی بسیار جزئی‌ نداشتند. در هر صورت مسجد سجاس به عنوان یکی از معدود به اصطلاح «مساجد کوشکی» از اهمیت ویژه‌ای برخوردار است که هیچ یک از الحاقات بعدی باقی نمانده و در کنار قروه یکی از بهترین نمونه‌های مسجد کوشکی را ارائه می‌دهد.

این مقاله بار دیگر، اما با شواهد جدید، نشان داده است که گنبدخانه‌ی باشکوه و از نظر معمارانه مرتبط با منطقه اصفهان، به هیچ وجه تنها نوع مسجد گنبدی سلجوقی نیست. مساجد گنبددار شمال غرب ایران به دسته‌ای کاملا مجزا تعلق دارند. آن‌ها را می‌توان تقریبا به دو گروه تقسیم کرد: یک نسخه ساده شده و حجیم‌تر از نوع گنبد مرکزی جبال (نمونه‌هایی از آن‌ها گنبدخانه‌های قزوین و جامع ارومیه است)، و گنبدخانه‌ای بلند و نسبتا باریک با یک ناحیه‌ی برجسته انتقال، یک گنبد نیم کروی، و شاید یک درگاه کم عمق در سمت شمال. نمونه‌هایی از این نوع دوم قروه و سجاس است؛ مسجد جامع مرند نیز ممکن است در اصل به این گروه تعلق داشته باشد. نوع دیگری از مسجد دست کم در سه نقطه در خراسان شرقی یافت شود، اما این نوع مسجد از نظر شکل و فرم بیشتر عریض و کوتاه است و منطقه انتقال ناچیزی دارد.

این گنبدخانه‌های کوچکتر در شمال غرب و شمال شرق ایران را می‌توان به سادگی برداشت روستایی مسجد سلطنتی یا شهری دانست؛[xx] آن‌ها برداشتی کلی از معماری سلجوقی دارند که در مرتبه‌ی دوم است اما درجه دو نیست. به نظر می‌رسد که آن‌ها هیچ یک از دلالت‌های شاهانه‌ی گنبد را منعکس نمی‌کنند و بنابراین احتمالا نباید به دربار مربوط باشند. همچنین نیازی به یک حامی ثروتمند نداشتند، زیرا اندازه‌ی کوچک آن‌ها باعث می‌شد تزئین‌شان نسبت به مساجد بزرگ با دشواری و هزینه‌ی کمتری انجام شود.[xxi]

معماری نسبتا متعارف قروه و سجاس، به همراه گنبدخانه‌ی ساده‌تر در خراسان شرقی، نشان می‌دهد که این نوع مسجد ممکن است نشان‌دهنده‌ی سبکی ملی بوده باشد نه یک سبک محلی. عناصر معماری این مساجد، هر چند به صورت تلفیقی قدرتمند و هماهنگ هستند، اما در واقع پیچیدگی زیادی ندارند. بنابراین فرد وسوسه می‌شود که به یک طرح‌واره‌ی ابتدایی، یا حتی نقشه‌ای اولیه با جزئیات فکر کند که برای استفاده‌ی عمومی تکاملی سنجیده یافته است. البته صنعتگران ایرانی معمولا نیازی به تغییر دستورعمل موفقی که پرورده بودند نمی‌دیدند. این امر می‌تواند به دلیل گستردگی جغرافیایی این گنبدخانه‌ها و این واقعیت که ساخت آنها چند قرن به‌طول می‌انجامید باشد. شاید این مدل توسط معماران مهاجر گسترش یافته باشد و صنعتگران محلی مختار بودند تا ساختمان اصلی را آن‌طور که مناسب می‌دیدند تزئین کنند. به هر حال، ویژگی برجسته‌ی مساجد شمال غرب ایران در تزئینات آن‌ها نهفته است که همواره متنوع و با کیفیت و گاه نفیس است. 

تصویر ۱، الف: مسجد جامع، قروه: بیرون آن.
تصویر ۱، ب: مسجد جامع، سجاس، بیرون آن.
تصویر ۱، پ: مسجد جامع، ارومیه. بیرون آن
تصویر ۲، الف: مسجد جامع، ارومیه. داخل آن، نمایش منطقه انتقال
تصویر ۲، ب: مسجد جامع، مرند، فضای داخلی، منطقه‌ی انتقال.
تصویر۳، الف: مسجد جامع، زواره: گوشه‌سازی. (عکس از J. W. Allan)
تصویر ۳، ب: مسجد جامع، مرند: گوشه‌سازی.
تصویر ۳، پ: مسجد جامع، قروه: گوشه‌سازی.
تصویر ۳، ت: مسجد جامع، سجاس: گوشه‌سازی.
تصویر ۴، الف: مسجد حیدریه، قزوین، تاق‌نمای داخل گنبدخانه.
تصویر ۴، ب: مسجد حیدریه، قزوین، تزیینات سه‌کنج.
تصویر ۴، پ: مسجد جامع، سجاس: چفت و گیر.
تصویر ۴، ت: مسجد جامع، قروه: بافت آجر و زبره در ناحیه‌ی گوشه‌سازی.

[1] motifs

[2] mausolea

[3] Andre Godard

[4] Sauvaget

[5] honorific

[6] van Berchem

[7] impractical


[i] نزدیک‌ترین ناحیة همراستا با اصفهان، مسجد جامع گلپایگان است، جایی که گوشه‌سازی سه‌کنج که در یک تاق نوک تیز، شامل تعدادی مقرنس در صفحاتی رو به عقب نشسته قرار دارند. پس نقوش سه‌کنج اهمیت خود را از دست می‌دهند. همین اثر در مرند با ابزارهای مختلفی برپا شده است.

[ii] Survey, fig. 348.

[iii] برای استدلال‌های تاییدکننده از این دیدگاه بنگرید به:For the arguments supporting this view see R. Hillenbrand, The Tomb Towers of Iran to 1550 (unpublished D.Phil. thesis, Oxford I974), Vol. II, pp. 45-6.

[iv] D. N. Wilber, " The development of mosaic faience in Islamic architecture in Iran ", AI VI/I (i939), pp. 16-47.

[v] من از آقای جان برجر برای اجرای ترسیم‌های بازنشر شده در شکل۲ بسیار سپاسگزارم.

[vi] بازسازی وضعیت اصلی امامزاده زید عقیل در حسن‌آباد نشان می‌دهد که این بنا دارای گونه‌ای از مقرنس یافت شده در تاکستان بوده است (" Bericht ..... 1971 ", fig. 46)..

[vii] A. Godard, “ Les anciennes mosqubes de 1’Iran “, AeI I/i (1936), pp. 187-210.

[viii] 33. Sauvaget, op. cit. pp. 81-I20.

[ix] Godard, “ Les anciennes mosqu6es de l’Iran, “ AA III (1956), pp. 48-63, 83-8. نظر نهایی او در مورد این مسئله در کتاب او «هنر ایران» مطرح شده است. صفحات 279-292.

[x] ا. گرابار آن را به طور ضمنی تایید کرده است در: “ The Visual Arts “, Cambridge Historyo f Iran. Vol. V. The Saljuq and Mongol Periods (Cambridge, 1968), pp. 632-4.

[xi] همان، “ The earliest Islamic commemorative structures, notes and documents “, Ars Orientalis VI (1966), 1-4

[xii] Hillenbrand, Tomb Towers, Ch. IV and V.

[xiii] بنگرید به: J. Pedersen, art. “ Masdjid “ in EI’.

[xiv] بنگرید به: R. Ettinghausen, “Some comments on medieval Iranian Art (a propos the publication of the Cambridge History of Iran) “, Artibus Asiae XXXI/4 (1969), pp. 280-3.

[xv] فهرستی در صفحة ۸۸ مقاله شمارة ۳۴ فوق ذکر شده است.

[xvi] مساجد کوشکی فهرست نشده¬ توسط گدار در دو اثر سیرو منتشر شده‌اند: “Kouh-Payeh, La Mosqu6e Djum’a et Quelques Monuments du Bourg et de ses Environs “, Annales IslamologiquesV I (1966), pp. I37-170; and Anciennes V oies et MonumentsR outiersd e la R’gion d’Ispahan, Mimoiresp ublie’es par les Membresd e l’InstitutF ranfais d’Archdologie OrientaleL XXXII (1970).

[xvii] در تمام این موارد باید فرض بر این گذاشت که کارکرد مدرسه متعاقبا جای خود را به کارکرد مسجد داده است. علاوه بر این، قبل از اینکه شهر مسجد جمعه داشته باشد، ساختن مسجد جامعی باشکوه، کمی عجیب به نظر می‌رسد؛ و حتی اگر شهر از قبل مسجد جامع داشته باشد که بعدها غیرقابل استفاده شده، نمی‌توان انتظار داشت که این مدرسه در آینده به مسجد جمعه تبدیل شود. دیگر بار، این واقعیت که بسیاری از مساجد کوشکی، مساجد جمعه فعلی شهرها یا روستاهای خود هستند، استدلال می‌کند که آنها از ابتدا به قصد انجام این کارکرد بوده‌اند.

[xviii] باز هم، بسیار مهم است که اغلب عنصر کوشک است که به عنوان نخستین عنصر مسجد باقی‌مانده است. مفهوم هم‌افزودگی ناگزیر دالی بر این است که این عنصر، خود، مسجد اصلی بوده است.

[xix] انتشار کامل این مسجد در دست چاپ است و در جلد 10 " Kunst des Orients" منتشر خواهد شد. شواهد اظهارات زیر در مورد مسجد قروه را می‌توان در مقاله من که در شمارة ۱۶ بالا ذکر شد، یافت.

[xx] با وجود این، تا همین اواخر، قروه در مسیر جاده ترانزیتی تبریز-تهران قرار داشت و به همین دلیل نمی‌توان آن را محلی دورافتاده دانست.

[xxi] همین اندازه کوچک بار دیگر صحت استدلال‌های سواژه علیه نظریه مسجد کوشکی را نشان می‌دهد، زیرا او ادعا می‌کند که چنین مساجدی برای نگهداری جمعیت بزرگسال یک شهر در طول نماز جمعه که همه باید در آن شرکت کنند بسیار کوچک هستند. اگر واقعاً در عمل چنین بود، می‌توان انتظار داشت که شهر‌های بزرگتر دارای چندین مسجد جمعه باشند. اما این مورد بسیار نادر است.







Report Page