معماری و عشق؛ مصادیقی از معماری برای تأملات فلسفی لوک فری

معماری و عشق؛ مصادیقی از معماری برای تأملات فلسفی لوک فری

امیرحسین مقتدایی| کارشناس ارشد مطالعات معماری

پیش‌درآمد

در همین ابتدای جستار لازم است منظور از عشق مشخص شود. تعبیر لوک فری[1] از عشق در آثار خود که این متن بازتابی از آن‌ها است، ازدواج مبتنی بر انتخاب آزاد از طریق و به‌خاطر شکوفایی عشق است.[2] فری معتقد است دگرگونی از ازدواج مصلحتی[3] به ازدواج مبتنی بر انتخاب آزاد و عشق در تمامی ابعاد زیست انسان از سپهر سیاسی تا اجتماع و هنر تأثیر گذاشته است. شاید در مواجه‌ی نخست چنین تأثیری اغراق‌آمیز به نظر آید، اما اندیشمندان دیگری نیز به تأثیرات ژرف نوع ازدواج بر جامعه توجه کرده‌اند. برای مثال اسلام‌شناس مشهور پاتریشیا کرون یکی از تفاوت‌های بنیادی جامعه‌ی ماقبل صنعتی اروپا با سایر جوامع ماقبل صنعتی مانند جهان اسلام، هند و چین را در نوع ازدواج و تشکیل خانواده (تک‌همسری و زیست فرزندان جدای از پدر و مادر پس از آن) می‌داند، امری که منجر به کنترل همیشگی جمعیت در اروپا شده بود و با جلوگیری از انفجارهای جمعیتی (چرخه مالتوسی[4]) که در همتایان آسیایی آن وجود داشت زمینه را برای رنسانس و صنعتی شدن غرب فراهم کرد.[5] در حقیقت می‌توان گفت عشق با آن‌که همواره وجود داشته اما تا پیش از ازدواج عاشقانه نقش محوری را به عنوان پیوند اصلی میان خانواده و جامعه ایفا نمی‌کرده است. این متن در پی آن است که با توجه به آراء فری مصادیقی برای این تأثیر در معماری معاصر بجوید.

لوک فری

درآمد

انقلاب دانشجویی می ۱۹۶۸ اثرات عمیقی را بر فرهنگ معاصر از جمله جهان معماری گذاشت. از سویی این انقلاب در نهایت باعث آزادی‌های اجتماعی از جمله آزادی جنسی شد و به نوعی تکمیل انقلاب فرانسه و پایان جهان قدیم و سنت‌های ژرف اجتماعی بود. این تأثیرات شکل سنتی ازدواج در اروپا را دگرگون کرد و تبعات آن امروزه بسیاری از کشورها از جمله ایران را درنوردیده و در خواهد نوردید. همچنین این جنبش باعث تغییر در نحوه نگرش به هنر و علوم انسانی شده تا جایی که می‌توان عمده‌ی تولیدات تئوری معماری را در تحولات دانشگاه پس از این واقعه دانست. رابطه‌ی معماری و فلسفه گرچه پیش از این در آثار مورخان و نظریه‌پردازانی چون اروین پانوفسکی مطرح شده بود. (پانوفسکی در معماری گوتیک و فلسفه‌ی مدرسی به خویشاوندی ساختاری و وجود ایضاح و روشن‌سازی در آثار فیلسوفانی مدرسی و معماران گوتیک اشاره کرده است.[6]) اما در دهه‌ي‌ ۱۹۷۰ میلادی به بعد بود که تمرکز معماران بر آثار دلوز و دریدا گشوده شد و دیسیپلین معماری از اندیشه آنان به‌عنوان راهی برای گشودن لبه‌های خود و پویایی حرفه (پرکتیس) استفاده کرد. این تاثیرات تا جایی بود که دریدا در طراحی با پیتر آیزنمن همکاری داشت. از سویی پدیدارشناسی نیز در معماری به صورت جدی راه خود را باز کرد و با تفسیر (و عمدتاً کژخوانی) آثار هوسرل، هایدگر و مرلوپونتی علاوه بر خوانش معماری سعی در تجویز نوع خاصی از معماری داشت. تأثیراتی که کمابیش تا امروز نیز ادامه دارد.

در یک دهه‌ی اخیر نیز رابطه معماری و فلسفه با تغییراتی کماکان بحثی جدی در دیسیپلین است. گراهام هارمن[7] فیلسوف آمریکایی با نوشتن پایان‌نامه خود با عنوان ابزار-هستی: هایدگر و متافیزیک اشیاء خوانشی متفاوت از هایدگر را ارائه داد و باب جدیدی را در هستی‌شناسی با عنوان هستی‌شناسی شئ‌محور[8] و واقع‌گرایی پنداری[9] (گمانه‌زن یا آن‌طور که شاگرد و مترجم آثارش به فارسی، پویان روحی آن را واقع‌گرایی غریب برگردانده است.) بازکرد و با تغییراتی در اندیشه برونو لاتور[10] منجر به نگاهی تازه به روابط اشیاء با یکدیگر شد. رابطه فلسفه هارمن با معماری آن‌قدر جدی شد تا در نهایت در سال ۲۰۱۶ هارمن را با ترک کرسی فلسفه در دانشگاه آمریکایی قاهره راهی سای‌آرک کرد. برخلاف تاثیرات فیلسوفان واسازی[11] چون دریدا که مستقیم بر معماری تأثیر می‌گذاشت و موجی از اصطلاحات فلسفی را وارد فرم معماری کرد. گفت‌وگوی معماری با هستی‌شناسی شئ‌محور مستقیم نبوده بلکه این فلسفه به دلیل ماهیت خود که به استقلال و انزوای اشیاء اهمیت داده و آن‌ها را به اجزا یا زمینه‌ و محیط آن تقلیل نمی‌دهد باعث کمک به معماران و نظریه‌پردازان معماری شده تا بتوانند لبه‌‌های معماری را گسترش دهند. اگرچه تا امروز این تأثیرات کمتر در حرفه معماری تأثیر داشته و عمده‌ی حضور آن در پرورش معمار (پداگوژی) است.

عشق به عنوان فلسفه‌ای برای زندگی

اما رابطه‌ی معماری و فلسفه لزوما مانند دوران واسازی یا آنچه اکنون در مدارس پیشرو آمریکا تحت تأثیر هارمن آگاهانه و به قصد پرورش معمار اتفاق می‌افتد نیست. بلکه پدید‌ه‌ای در اجتماع رخ‌داده، تأثیرات آن در ادبیات، هنر، سیاست و سایر سپهرهای عمومی دیده شده و در نهایت موضوع گفت‌گوی فیلسوفان قرار گرفته تا فلسفه‌ی آن را تبیین کنند. این متن در جست‌وجوی چنین رابطه‌ای است. لوک فری فیلسوف و سیاستمدار فرانسوی که در زمان ریاست جمهوری ژاک شیراک وزیر جوانان، آموزش ملی و تحقیقات فرانسه بود آغاز جوانی‌اش را همزمان با حوادث می 1968 سپری کرد و از نزدیک در این حوادث حضور داشت. فری استاد فلسفه سیاسی است و طبعاً از این دریچه به جهان می‌نگرد. نوشته‌های او با این که منحصر به حوزه سیاست نیستند، اما تأثیرات تکنولوژی، تغییرات زیست‌محیطی و عشق را در اجتماع و سیاست بررسی می‌کنند و از این جهت قرابتی با جامعه‌شناسی دارد. این فیلسوف در کتاب درباره عشق: فلسفه‌ای برای قرن بیست و یکم[12] به محوریت عشق در اندیشه امروز توجه کرده و تأثیرات سیاسی عشق را به بحث گذاشته، همچنین در این کتاب فصلی را به تأثیرات آنچه انقلاب عشق می‌خواند (و در پیش درآمد متن به منظور او اشاره شد) بر هنر پرداخته است.

لوک فری معتقد است پیش از عشق چهار اصل بزرگ معنا بر اعصار گذشته حاکم بوده که امروزه اگرچه بخشی از تجربه‌ی ما را توضیح می‌دهند اما دیگر مرجعی معتبر برای هدایت و اندیشه نیستند. از منظر او نخستین اصلی که بر اندیشه بشر حاکم بوده اصل کیهان‌شناختی است. اندیشه‌ای که در جهان باستان در جریان بود و برای نمونه در آثار ادبی یونان همچون اودیسه بازتاب داشت و در پی یافتن جایگاه طبیعی در نظم کیهانی بود. دومین اصل الهیات بود که در سده‌های میانی و به طور خاص در جهان ادیان ابراهیمی محوریت داشت و شرایط لازم برای زندگی خوب را نه در سازگاری با کیهان، بلکه در هماهنگی با فرامین الهی می‌دید. سومین تعریف بزرگ از معنای زندگی با رنسانس و انسان‌محوری یا اومانیسم به‌وجود آمد و تا روشنگری ادامه داشت. دوران چهارم با شوپنهاور آغاز می‌شود و با انتقادات نیچه و تفکرات هایدگر می‌بالد و در نهایت منجر به واسازی می‌شود. این دوران از منظر فری دوران شک مفرط به تمام توهمات متافیزیکی یا مذهبی است که (از منظر فیلسوفان واسازی) در پس تمام اصول قرار دارد. دورانی که در معماری نام آن با دلوز و دریدا گره خورده است.

فری با آن‌که تأثیرات دوران واسازی و اندیشمندان آن را بر شکل‌گیری اصل پنجم و دوران جدید انکار نمی‌کند اما معتقد است نسبی‌گرایی و تأملات روشن‌فکرانی چون فوکو و دریدا از رهانیدن جامعه از قیدوبندهای اومانیست (که عمدتا بر محور انسان] مرد دگرجنس‌خواه[ سفیدپوست بنا شده بود و به استعمار گسترده‌ی جوامع و نژادپرستی منجر شد) فراتر رفته و منجر به خاص‌گرایی‌های طبیعی و اجتماعی شده است. به این معنا که آنقدر بر تفاوت تکیه کرد و دیگربودگی را مورد توجه قرار داد تا در نهایت خود این دیگر بودن به معضل تبدیل شد و نارواداری را تقویت می‌کند. و واسازی فرض قابل اهمیت اومانیسم یعنی آزادی انسان به‌عنوان توان فراتر رفتن از تمام مقوله‌بندی‌ها را محدود کرد. (برای مثال یک مهاجر باید حق مهاجر بودنش حفظ شود، اگرچه در نگاه اول بسیار روادارانه است اما افراط در آن به این معنا است که یک مهاجر در اروپا نمی‌تواند یک اروپایی شود. حق تفاوت به تفاوت در حقوق تغییر می‌یابد.) این فیلسوف فرانسوی معتقد است با روبه‌رو شدن واسازی با چنین معضلاتی عملا دوران آن به سرآمده اما یکی از میراث‌های آن که آزادی در ازدواج بوده به طرز گسترده‌ای از مقوله‌ای شخصی به مقوله‌ای با تبعات عمومی تبدیل شده است. از آن‌جا که عشق با فداکاری ارتباط تنگاتنگی دارد، اما نه از آن نوع فداکاری ایدئولوژی‌های بزرگ که با مرگ انسان‌ها برای رسیدن به اهداف خود همراه بودند بلکه به جای آن با ارزشی انسانی و برای زندگی سروکار دارد و تلاشی است که انسان برای انسان می‌کند. این امر در کنشی طولانی مدت تأثیرات عمومی خواهد داشت. اگرچه فری به‌طور مشخص چگونگی تبدیل عشق بین دو فرد یا یک خانواده را به عشق به هم‌نوع توضیح نمی‌دهد، اما می‌توان این‌گونه فرض کرد که وقتی زندگی شما در دوران پس از واسازی و مرگ تمام ابرجهان‌بینی‌ها بر محور عشق به فرد دیگری استوار شده باعث می‌شود شما فداکاری برای خانواده خود که انسان‌های دیگری هستند را بدون در نظر داشتن اید‌ه‌های فراطبیعی انجام دهید و گسترش این فداکاری منجر به انسان‌دوستی گسترده می‌شود که بر خلاف آگاپه یا نوع‌دوستی در دوران مسیحیت که تحت ایده‌های الهیاتی بود این‌بار خودِ انسان محور است. از همین‌رو فری به آن اومانیسم دوم می‌گوید.

ورود عشق به حیات عمومی از منظر فری از دریچه‌ی احساسات صورت می‌گیرد. او معتقد است سیاست سنتی متوجه این مسئله نبود که سیاست بیش از هر چیز مسئله‌ی احساسات است و در طول تاریخ احساسات قدرت‌مندتر از منافع عمل کرده‌اند. (آیا جنبش‌های ملی‌گرایی، مذهبی یا انقلابی چیزی جز پروبال دادن به احساسات به جای جست وجوی منطقی منافع هستند؟) در نتیجه عشق جای احساسات دیگر را در اشتیاق دموکراتیک گرفته است. این اومانیسم بر خلاف دوره‌ی اول اومانیسم به‌روی دیگربودگی و تکثر گشوده است و انسان می‌تواند در آن خود را تحقق بخشد.

انقلاب عشق و هنر

ابعاد فلسفه عشق بر روی هنر نیز موثر است. فری معتقد است در دوران واسازی نوآوری برای نوآوری بود، امری که به‌طور گسترده در جهان سرمایه‌دارانه‌ی امروز دنبال می‌شود. این پدیده باعث شده نوآوری جایگزین زیبایی شود. فری معتقد است بدون پیوند با زیبایی علتی برای وجود هنر در دست نیست. (باید توجه داشت این دیدگاه فری برخلاف سایر بخش‌های اندیشه فلسفی او بسیار کلاسیک است. اینکه هنر پیوند جدانشدنی با زیبایی دارد یا خیر بحث فلسفی پیچیده‌ای است و قطعا پاسخ بسیاری به آن خیر خواهد بود. برای مثال سیان انگای[13] در کتاب دسته‌بندی‌های زیبایی‌شناسی ما[14] سه مقوله‌ی جدید در تئوری استتیک را امرعجیب[15]، امر جالب[16] و امر کیوت[17] (جذاب، بانمک) می‌داند.) در دوران فلسفه‌ی عشق از نوآوری برای نوآوری بیرون آمده‌ایم تا وارد هنری شویم که بیان متفاوتی از تجربه‌های بزرگ انسانی با گستردگی، غنا، تنوع و احساس بیشتر دارد. دورانی که شاید در آن بتوان به ابعاد پیش‌تر فراموش‌‌شده‌ی هستی شکل داد تا این معنا در زندگی تجسم یابد. در کتاب لوک فری مستقیم نمونه‌ای از چنین معماری ذکر نشده اما شاید بتوان با کمی تأمل مصادیقی برای آن یافت.

مصادیقی از معماری مرتبط با عشق به‌عنوان اصل جدیدی از معنا

در دوران غلبه‌ی واسازی بر جریان معماری توجه حرفه‌ی معماری، نمایشگاه‌ها و جوایز مرتبط با آن به معماران وابسته به آن بود کافی است نگاهی به جوایز پریتزکر اهدا شده در حوالی سال‌های ۱۹۹۰ تا ۲۰۱۰ شود. لیستی از معمارانی دیده می‌شود که به نوعی با واسازی یا پساساختارگرایی مرتبط بودند. رم کولهاس، ژان نول، هرتزوگ و دمورن، زاها حدید و تام مین از آن جمله‌اند. برخلاف آن دوران در یک دهه‌ی اخیر بیشتر به معمارانی توجه شده که بر مسائل اجتماعی تاکید کرده و کمتر به آفرینش فرم بدیع پرداخته‌اند. البته باید توجه داشت نگاه اجتماعی این دسته از معماران چیزی نیست که با آن بتوان دیسیپلین معماری را گسترش داد. دست‌آوردهای آنان تقریبا آورده‌ی خاصی برای «معماری برای معماری» ندارد و همین امر باعث می‌شود رویکردهای رادیکال و آوانگارد به خصوص حوزه‌ی پرورش معمار به آنان نپردازند. در حقیقت برای معمارانی که به مسائل اجتماعی توجه می‌کنند بیش از آن‌که دیسیپلین معماری و گسترش آن اهمیت داشته باشد، تأثیرات معماری بر بهبود زیست انسان محوریت داشته در نتیجه آنان معمارانی پیشرو نیستند. اما پیشرو بودن برای گفتمانی درون دیسیپلین معماری اهمیت دارد و نه برای مسائل انسانی. در نتیجه باید توجه داشت هنگام ارزیابی چنین معمارانی نگاه خود را به خارج از مرزهای معماری ببریم.

جایزه‌ی پریتزکر سال ۲۰۲۲ می‌تواند نزدیک‌ترین نمونه به آنچه لوک فری از فلسفه‌ی عشق در هنر مدنظر دارد، باشد. فرانسیس کِرِه[18] معمار بورکینافاسویی در آثارش توجه خاصی به مناطق محروم آفریقا دارد و در معماری خود سعی داشته با مشارکت آن‌ها فضای زیست مناسبی ایجاد کند. در عین حال وی با دوری از میان‌مایگی سعی دارد فراتر از رفع نیازها قدم بردارد و آثاری زیبا خلق کند تا بتواند برای مخاطبان الهام‌بخش باشد. آثار کِره بی‌ آن که در دام واسازی بیفتند، تازه هستند. حتی در آثاری که مستقیم به مسائل اجتماعی نمی‌پردازد، مانند گالری سرپنتاین، کره هدف خود را اتصال بازدیدکنندگان به یکدیگر عنوان کرده و تعهد اجتماعی خود را نشان داده است. تعهد اجتماعی بر محور نوع‌دوستی و سعی در برقراری ارتباط انسان‌ها با یکدیگر در بستر معماری را می‌توان به‌نوعی در ادامه‌ی غلبه‌ی فلسفه عشق بر جهان کنونی دانست.

گالری سرپنتاین ۲۰۱۷ اثر فرانسیس کره
پردیس استارت‌آپ شیرها اثر فرانسیس کره

علاوه بر کره در آثار دیگر معماران هم می‌توان این ویژگی را مشاهده کرد. لاکاتون و واسال[19] برندگان جایزه پریتزکر ۲۰۲۱ در آثار خود توجه ویژه‌ای به مسکن اجتماعی دارند. آنها در پرو‌ژه‌های بازسازی ساختمان‌های مسکونی موجود نیز سعی در دوری از ایجاد خطر برای آسایش و رفاه ساکنان آن‌ها دارند. اگرچه این معماران از تکنولوژی استفاده می‌کنند یا شاید به‌نظر پایداری از اجزای اصلی کار آن‌ها باشد اما برخلاف معمارانی چون فاستر که تکنولوژی و مدهایی چون پایداری و معماری سبز محورکار آن‌ها است. این معماران تعهدی اجتماعی دارند. دیگر معماری که می‌توان آن را هم نزدیک به آنچه فری از فلسفه عشق مطرح می‌کند دانست، آنا هرینگر[20] است. وی صراحتاً معماری را ابزاری برای ارتقای زندگی می‌داند. او نیز همانند کِرِه سعی دارد با مشارکت بومیان معماری متناسب با زیست آن‌ها را فراهم کند.

بازسازی مجتمع مسکونی اثر لاکاتون و واسال، به تمامی واجدها برای بهبود کیفیت زیست فضایی نیمه‌باز افزوده شده است.
مدرسه‌ای در بنگلادش اثر آنا هرینگر

این که معماری به عنوان مصداقی از فلسفه عشق لزوما معماری با تعهد اجتماعی است، محدود کردن دیدگاه فری است. با آنکه فری در این موضوع عمیق نشده و چندان نمونه‌ای از هنر یا معماری را به عنوان معماری مطابق با فلسفه عشق بیان نمی‌کند اما مثال‌هایی که اودر جهان ادبیات می‌زند، کوندرا و فیلیپ راث نشان می‌دهد نگاه او فراتر از نوع‌دوستی صرف است و دربردارنده‌ی گستره‌ی بیشتری از هنر است. یافتن چنین مصادیق گسترده‌ای در معماری اگرچه ممکن است اما به‌دلیل تازه مطرح شدن این فلسفه و به بحث گذاشته نشدن آن در جهان هنر و معماری دشواری‌های خاص خود را دارد. در مجموع می‌توان گفت هر معماری‌ای که از اشتیاق بر واسازی رها شده و بتواند ابعاد احساسی انسان را مورد توجه قرار دهد و برای انسان‌ها با تمام تفاوت‌ها و دیگربودگی‌هایشان ارزش قائل شود مصداقی از عشق به عنوان اصل جدید معنا هستند.


[1] Luc Ferry

[2]  عمده‌ی ارجاعات متن برگرفته از کتاب درباره عشق؛ فلسفه‌ای برای قرن بیست و یکم گرفته شده که گفت‌وگوی لوک فری با کلود کاپلیه (Claude Capelier) است. این کتاب را نشر بان نخستین بار در زمستان ۱۳۹۹ با ترجمه نرگس حسن‌لی به چاپ رساند.

[3] مقرر شده، توجه به این نکته مهم است که اکثر سنت‌های ازدواج در جهان تا نیم سده‌ پیش بر اساس پیوندهای قبیله‌ای یا محله‌ای و عموما با کنترل اجتماعی و بدون رابطه عاطفی پیش از ازدواج انجام می‌شد.

[4]  مالتوس اقتصاددان و جامعه‌شناس انگلیسی معتقد بود افزایش سریع جمعیت منجر به قحطی شده و قحطی منجر به کاهش جمعیت می‌شود، با رفع آن دوباره افزایش جمعیت رخ می‌دهد و این چرخه ادامه دارد.

[5]  کرون، پاتریشیا (۱۳۹۸). جامعه‌های ماقبل صنعتی: کالبدشکافی جهان پیشامدرن، ترجمه مسعود جعفری، نشر ماهی، صفحات ۲۶۹ تا ۲۷۳.

[6]  برای اطلاعات بیشتر: http://koubeh.com/am8/

[7] Graham Harman

[8] Object-oriented ontology (OOO)

[9] Speculative realism

[10] Bruno Latour

[11] Deconstruction

[12] On Love: A Philosophy for the Twenty-First Century

[13] Sianne Ngai

[14] Our Aesthetic Categories (2012)

[15] The zany

[16] The interesting

[17] The cute

[18] Diébédo Francis Kéré

[19] Anne Lacaton & Jean-Philippe Vassal

[20] Anna Heringer



Report Page