You're All I Want

You're All I Want


Krishodream


-سرورم...


قبل از باز شدن پلک‌هاش، اولین چیزی بود که زمزمه‌وار از میون لب‌هاش خارج شد.

با گذشت دو ماه آهنگ قدم‌های سنگین و پراقتدارش رو می‌شناخت و حالا از درز فضای پایین تخت، پاهایی که جلوی چشم‌هاش داخل جوراب‌های ابریشمی و ساده بودن رو کنجکاوانه رصد می‌کرد.

چشم‌های کشیده‌اش مثل شعله‌ کم سوی شمع، زیر تاریکی تخت برق میزد و گوش‌های مخملیش تیزتر از هر زمان دیگه‌‌ منتظر کوچیک‌ترین فرمانی بود تا اون رو از فضای خفه کننده‌ی زیر تخت بیرون بیاره.

ولی بعد از گذشت چند دقیقه با تکون خوردن تشک بالای سرش و شکسته نشدن سکوت اتاق ناامید توی خودش پیچیده شد.

امپراطور اون رو برای دیدار احضار نکرده بود.

نفس‌های آروم ولی نامنظم شخص روی تخت خبر از بیداری اون میداد. بعد از کلی کلنجار رفتن قلب بی‌قرار روباه سفید اون رو به بیرون هدایت کرد و با دست های گره زده و دمی که با بازیگوشی تکون میخورد کنار تخت منتظر ایستاد.

ییفان به محض ورود متوجه‌ی حضور موجود دوست داشتنی زیر تخت شده بود و با صدای جنب و جوش‌های پنهانی اون لبخند محوی مهمون لب‌هاش شد.

بدون باز کردن پلک‌هاش، دستش رو به طرف روباه کوچولو دراز کرد.


+اتاقی که برات آماده کردن رو دوست نداشتی؟

زیر تخت باید سخت باشه..


انگشت‌های ظریف جونمیون به کف دست امپراطور رسید. ولی قبل اینکه خودش رو روی تخت بنشونه با کشش محکمی از جانب پسر بزرگتر روی بدنش افتاد.

حالا به جای خوابیدن روی تخت بدن سفت و بزرگی رو زیرش داشت که با هر دم و بازدم به بالا و پایین تاب میخورد و صورتش مابین گردن و شونه‌‌ی امپراطور مخفی شده بود. اونقدر غرق این آغوش غیرمنتظره شد که با به یاد آوردن اینکه هنوز جواب امپراطور رو نداده دست و پا شکسته جواب داد:


_خ...خب اتاق مخصوصم خیلی خوبه فقط...از شما دوره اگه اینجا بمونم زودتر بهتون میرسم.


انگشت‌های ییفان مشغول شونه‌ زدن تارهای درخشان موها و لمس کمر جونمیون بود و با شنیدن چنین دلیلی، خنده‌ی بلندی سرداد و لب‌هاش رو به نرمه‌ی گوشش چسبوند.


+تاییدش ممکنه خودخواهی باشه ولی درست میگی.


جونمیون با ستون دست‌هاش کنار بازوهای امپراطور کمی بدنش رو بلند کرد. موهای لَخت و بلندش مثل پرده‌های نازک ابریشمی دور سر مرد رو پوشش دادن و منتظره‌ای رو برای ییفان به وجود آوردن که حاضر بود تا آخرین نفس زندگی اون رو برای خودش حفظ کنه.

برخلاف امپراطور جونمیون با حالت متمرکزی ریتم نامنظم ضربان قلب، پوست سرد و رنگ پریده‌ی مرد جوان رو موشکافانه برسی می‌کرد. به عنوان یه نیمه انسان و روباه قدرت‌های خاصی داشت و نسبت به یک انسان معمولی خیلی چیزهارو متوجه میشد.


_سرورم بازم از خوردن دمنوش‌هاتون سرباز زدین؟ بدنتون-


ییفان از اینکه باز هم در مقابل هوش و حواس تیز پسرکش کم آورده بود گوشه‌ی لبش بالا رفت و درحالی که سعی می‌کرد احساسات ضد و نقیضش رو کنترل کنه با خونسردی جواب داد:


+تو فردا میری..من چطور میتونم به همچین چیزی اهمیت بدم میونا.


همین حرف و لحن صمیمانه‌ای که در مواقع خاص امپراطور اون رو صدا میزد کافی بود تا بغض خفه‌کننده‌ای راه تنفسش رو تنگ و تنگ تر کنه.

امپراطور بیست ساله‌ای که زیر فشار مشکلات دربار و کشور روح و جسمش روز به روز ضعیف تر از قبل می‌شد و با نزدیک شدن به روز وداع با معشوق پنهانی و ممنوع‌اش دیگه اهمیتی به سلامتی و خوردن داروهاش نمی‌داد.


_سرورم..زنده بودن من و افراد باقی مونده قبیله‌ام به لطف شماست وگرنه باید زیر شکنجه‌های وزرای دربار به بهانه‌ی خوی وحشی و حیوانیمون میمر-


ییفان با چنگ زدن گردن باریک پسرک روباه سرش رو پایین کشید تا با کوبیدن لب‌هاش روی اون لب‌های رنگ پریده اجازه‌ی کامل شدن جمله‌ی نحسش رو نده.


+تا زمانی که این قلب ضعیف برای تو میتپه نمیذارم همچین اتفاقی بیوفته. از فردا تو هم با تعداد باقی مونده‌ی قبلیه‌ات توی جزیره‌ی محافظت شده‌ای که پیدا کردم به راحتی زندگی می‌کنین و من هم حکومت رو آماده و پذیرای قبلیه‌ی شما می‌کنم. این آخرین وظیفه‌ی من به عنوان امپراطور این سرزمین خواهد بود.


جونمیون با چشم‌های براق و سنگین شده‌ای از اشک سرش رو نشونه‌ی مخالفت به دو طرف تکون داد و به چشم‌های خسته‌ی مرد جوانی که تمام تلاشش رو می‌کرد خودش رو قویی و بی‌تفاوت به مشکلات نشون بده چشم دوخت.


_بعد از آخرین وظیفه‌اتون باید پیش من برگردین مهم نیست چقدر بگذره من منتظرتون میمونم.

باید به سلامتیتون اهمیت بدین اگه اینکارو نکنین تا آخرین لحظه‌ی زندگیم پیش تمام خدایانی که می‌شناسم شمارو لعنت میکنم!


امپراطور نه تنها از لحن گستاخانه‌ی پسرک دلخور نشد بلکه حالا با نگاهی که درحال ستایش جزئیات صورت جونمیون بود دستش رو دراز کرد و پشت انگشت‌هاش، سرگرم نوازش سطح لطیف گونه‌اش شد.


+لعنت و نفرینی که باعث بشه تا آخرین لحظه‌ی زندگی بازم به من فکر کنی؟ چه لعنت شیرینی..

من هر چیزی که از جانب تو باشه می‌پذیرم.


جونمیون با تکرار دوباره‌ی جملات که تاریکی و غم سنگینی در اونها شناور بود از حرص لبش رو به دندون گرفت و قبل اینکه دست ییفان به طرفش دراز بشه عقب کشید تا روی پایین تنه‌‌اش جا بگیره.


+گازش نگیر!


با تکیه دستش به سینه‌ی امپراطور، تاب نرمی به کمرش داد و عضو زیرش رو بین خط عمیق باسنش فرو برد.


_متاسفم سرورم میدونین توی تخت حرف گوش نمیدم. این مکان تنها جایی هست که میتونم از دستوراتتون سرپیچی کنم!


حالت نافرمان چهره‌ی جونمیون درحالی که روی پایین تنه‌‌اش شروع به سواری نرم و ماهرانه‌‌ای کرده بود دست‌های ییفان رو روی پهلوهای پسرک محکم کرد.

جونمیون با خوی شکارچی گونه‌ای به مرد خلع سلاح شده‌ی زیرش چشم دوخت و از حس سخت‌تر شدن جسم میون لپ‌های باسنش لبخند خبیثی زد.

حالا که ییفان قصد داشت با گفتن اون حرف‌ها آخرین شب باهم بودنشون رو اینطور تلخ و آزار دهنده کنه پس باید با روش‌ خودش ورق رو برمی‌گردوند. خز سفیدی که تنها پوشش بدنش بود، با حرکت ساده‌ی شونه‌هاش به پایین سُرخورد.

ییفان با افتادن نگاهش به بدن تراش خورده و مرمری که اونطور بالای سرش تاب میخورد ناخواسته از درد عضوش ناله‌ی بلندی سر داد.


×سرورم حالتون خوبه؟ اجازه‌ی ورود دارم؟


جونمیون بی‌توجه به سایه‌ی خواجه‌‌‌ای که روی در افتاده بود روی ییفان خم شد و از خط فک تا پوست گردنش رو بین لب‌هاش مرطوب کرد.

موج‌‌های عمیق‌ لپ‌های برجسته‌ی باسنش، ترکیب داغی نفس‌ها و صدای نازک ناله‌هاش، ییفان رو هر لحظه به مرز باریک دیوونگی نزدیک‌تر می‌کرد و اجازه نمی‌داد ذره‌ای کنترل روی ذهن یا حرکات جسمش داشته باشه.

ولی بنظر باز هم کافی نبود چون روباه کوچولو با گرفتن دست ییفان انگشت‌‌های بلندش رو توی دهنش برد و وادار کرد که به ته حلقش ضربه بزنه.

با رضایت به شخص هیپنوتیزم شده‌ی زیرش چشم دوخت و انگشت‌هایی که با چرخش زبون و حلقه‌ تنگ لب‌های ییفان به خوبی خیس شده بود رو بیرون آورد.

برای هوشیاری ییفان، نوک زبونش حالت مارپیچ و غضروفی گوشش رو لیس زد. با پرش ناگهانی بدنش با لحن شهوت انگیزی زمزمه کرد:


_باید جوابشونو بدین سرورم..اگه بیان داخل..

فرصت چشیدن منو از دست میدین!


باسنش برای بار آخر روی عضو بزرگ شده‌‌ای که زیر پارچه‌های ضخیم سلطنتی پنهان شده بود کشید شد و قوس کمرش رو با فریبنده ترین فرمی که میشد بالا نگه داشت تا از چشم‌های مشتاق معشوق دور نمونه.

شاید کمی دلش برای مرد به رحم اومد و فکر کرد اینطوری بهتر بتونه جواب خواجه‌ی منتظر رو بده.


+مشکلی نیست من...من خوبم فقط یکم درد دارم

فضا رو خلوت کنین نیاز به سکوت دارم.


×اطاعت میشه امپراطور.


ییفان به محض جواب خواجه کمر و پشت گردن پسرک روباه رو گرفت و با غلت زدن جاشون رو عوض کرد.

حالا باید برای آغاز عشقبازی شبانه‌اشون چیکار میکرد؟

پاهای قلمی و صیقلی که بینشون جا گرفته بود رو بوسه بارون میکرد؟ یا ورودی گلبهی رنگی که برای چشیده شدن التماس میکردن رو مزه میکرد؟ شایدم سینه‌های کوچیک و نیپل‌هایی که مثل شکوفه های هلو برای بوییدن و بوسیدن چشمک میزدن رو امتحان میکرد..؟! اینکه همیشه در برابر زیبایی این موجود کم می‌آورد چیز جدیدی نبود. اون واقعا نمیدونست از کجا و چجوری شروع کنه. جوری که هیچ چیزی از این جسم و روح رو از دست نده و بعدها در خلوت حسرتش رو نخوره.


جونمیون به خوبی متوجه‌ی سردرگمی امپراطور شده بود. صورتش رو بین دست‌های ریزنقشش قاب گرفت و طرف خودش کشید. با دعوت ییفان به یک بوسه‌ی نرم و ملایم سعی کرد تنش جسمی و ذهنیش رو آروم کنه.

کم کم ریتم بدن و حرکاتشون باهم یکی و هماهنگ شد. کنترل بوسه بین دوتاشون جا به جا میشد و جونمیون بی‌طاقت تک‌تک لباس‌های سلطنتی امپراطور رو در می‌آورد تا زودتر دست‌های دلتنگش روی عضلات ورزیده‌ی ییفان به رقص در بیاره.


+تاحالا انقدر عجول ندیده بودمت جوری لباسامو میدَری که انگار یه شکار بی‌پناه تو دامتم.


انگشت‌های جونمیون بالاخره درحال لمس ماهیچه‌های تکه‌تکه‌ی شکم امپراطور شده بود و همزمان خز نرم دمش از ساق پا تا کمر امپراطور رو طی می‌کرد. درحالی که لب نازک بالاش بین لب‌ ییفان فشرده میشد زمزمه کرد:


_قطعا شما بزرگترین و بهترین شکار من هستین.


ییفان از لمس قلقلک‌وار دم روباه به خودش پیچید و از اینکه حرفش تایید شده بود تکخندی زد.

حین نوازش موهای بلند جونمیون تاج لب‌هاش رو مکید:


+گستاخیت سخت ترم میکنه البته فکر نمیکنم که در ادامه کار خودتم سخت نکنه!


نرمینه لب‌هاشون بعد از چندین دقیقه لغزیدن و درآغوش گرفتن هم با پایین رفتن سر ییفان جدا شدن تا به دقت جایی از پوست رنگ پریده و شیرین گردن پسرک جا نندازه. نوک انگشت‌هاش از حالا خودشون رو به سر سینه‌های جونمیون رسوندن و زیر پیچ و مالش‌های ملایمی سطح چروک و نازک پوستش رو به سوزش مینداخت.

گوش‌های مخملی جونمیون از حس خواستن سیخ شده بود و دمش با بی قراری روی تشک به دو طرف تکون میخورد. با رسیدن لب‌های خیس ییفان به نوک سینه‌اش قوس عمیقی به کمرش داد و ناخون هاش روی سرشونه‌‌‌های مرد خط انداخت.


_لط...لطفا آ...آهههه سرورم


امپراطور با رضایت پلک‌هاش روی هم افتاد تا تمام حواسش رو به نیپل وسوسه انگیزی که توی لب‌هاش می‌کشید و مک میزد بده.

زبونش با شرارت دور فضای رنگین دور سر سینه‌اش گشت میزد و با سرعت روی حالت سیخ شده‌اش بالا و پایین میشد. البته که دستش از سینه‌ی راستش هم دل نکنده بود و همزمان به خوبی با اون هم بازی می‌کرد و فشارش میداد.


+چطور رایحه‌اتم انقدر خاص و دلنشینه؟

بوی شیرینی‌های عسلی که توی روغن کنجد و ‌رز سرخ آماده میشن رو میدی..از بچگی عاشقشون بودم.


دست آزاد امپراطور با گذشتن از عضلات نرم شکم پسر‌ک عضو لیز شده‌اش از پریکام رو گرفت و با اولین مالش نرمش، بدن جونمیون به شدت خودش رو منقبض کرد و پاهاش توی هم قفل شد.


_هااا...هاح سرورمممم...دست نزنین آ...آی


ییفان تایی از ابروش بالا پرید و یواش طول عضو توی مشتش رو از پایین به بالا پمپ کرد.


+درسته که گفتی توی تخت به حرفم گوش نمیدی ولی دیگه بهم دستورم میدی...؟ هوم؟!


با اطمینان از اینکه نیپل بین لب‌هاش رو به نبض زدن انداخته از خط برجسته‌ی وسط سینه‌ تا شکمش رو با بوسه‌های عمیق و خیسی به پایین طی کرد تا جایی که لبش به سوراخ خیس کلاهکش رسید و بین لبش رو تر کرد. پسرک شوک پاهاش رو تکون داد و قبل از اینکه وقت اعتراض داشته باشه عضو سخت شده‌اش توی گرمای دهن ییفان فرو رفت و بغضش از حس نیاز و شرم ترکید.


_نهههه...ن...نه اون کثیفه امپراطور آ...آه


ییفان که رعشه‌ی بدن زیرش رو می‌دید پهلوهاش رو گرفت و پایین تنه‌اش رو توی هوا معلق کرد. بیخیال از التماس‌های جونمیون جسم لغزنده‌ی توی دهنش رو عملا هورت کشید و شصتش ورودی منقبض شده‌ی باسنش رو ماساژ میداد.

جونمیون از فضای داغ و خیسی که دور عضوش تنگ میشد و کلاهکش که دقیقا به ته حلق و گاهی لپ مرد کوبیده میشد به هق‌هق افتاد و گره خوردن چشم‌هاشون بهم دیگه بدنش رو سست‌تر از قبل کرد.

امپراطور راضی از هر صحنه‌‌‌ای که خودش باعث خلقش بود دهنش رو باز کرد تا علاوه بر عضو روباه که توی حلقش کوبیده میشد، پهنای زبونش به بیضه‌های سنگ شده‌‌اش فشار بیاره‌.

نوک زبون امپراطور مثل سوزن داغی پوست حساس اون ناحیه رو لمس می‌کرد و مک کوتاهی به خط کمرنگ وسط بیضه‌اش کافی بود تا جونمیون رو حین پیچ و تاب های بی قرارش، درحالی که کم مونده بود خودش رو بین ملحفه های بهم ریخته‌‌ی تخت خفه کنه متوقف کنه و با فریادی که بخاطر گریه‌اش گرفته بود توی دهن ییفان به اوج برسه.

جونمیون به محض کام شدن، ترسیده از اینکه به امپراطور بی‌احترامی کرده سعی کرد بدنی که بخاطر ارگاسم حالت نعشه گونه‌ای داشت رو بلند کنه و دستش رو زیر چونه‌ی مرد برسونه.


_م...من متاسفم نمیخواستم اینجوری شه...تفش کنین


امپراطور با نگاهِ مطمئنی به چشم‌های نگرانش خیره شد. به آرومی شونه‌ی جونمیون رو به عقب هل داد و همزمان با خوابوندن دوباره‌اش روی تخت، کام رو به راحتی قورت داد و قسمتی که گوشه‌ی لبش مونده بود رو با شصتش پاک کرد تا بدون شرمی رو به روی صورت سرخ شده‌ی مقابلش لیس بزنه.

تماشای شخصی که چیزی نمونده بود از شدت خجالت‌زدگی و نیاز به گریه بیوفته قطعا از سرگرمی‌های ییفان بود.


+مگه نگفتم به من دستور نده کوچولو؟


جونمیون ترجیح می‌داد همین‌حالا از حال بره تا بیشتر از این شاهد کارهای شرم‌آور و شهوت انگیز مردش نباشه!

اینبار با گذاشتن پاهای جونمیون روی شونه‌هاش پوست چروک اطراف ورودیش رو لیس زد و حین تماشای تقلای بی‌جون روباه دهنش کامل دور فضای سوراخش رو محاصره کرد.

جونیمون غرق خلسه‌ی بعد از ارگاسم بود و تنها کاری که حالا ازش برمیومد به چنگ کشیدن ملحفه اطرافش و نق‌ زدن‌های آروم از هر بوسه و مکشی بود که حالا روی کشاله‌های رونش حس می‌کرد.

ییفان بعد از مهر و موم لب‌هاش روی ذره‌ ذره‌ی پوست پاهای لاغر جونمیون که روی هوا معلق بود، دوباره سرش به بالا برگشت و یکباره زبونش رو بین دیوار‌های چفت و تنگ شده‌ی ورودیش فشرد.

جونمیون که انگار تازه با رویای شیرینی از خواب پریده بود سرش از تشک جدا شد و با چشم‌های سرخ و تنگ شده به چشم‌های خونسردی ‌که بین پاهاش به اون زل میزدن چشم دوخت.

نبض قویی و منظمی که روی لب‌های ییفان می‌کوبید خبر از آمادگی و تحمل چیزهای بیشتری رو میداد.

با بوسه‌ی کوچیکی روی سطح متورم ورودیش بالاخره پایین تنه‌اش رو به تشک برگردوند و کمی خودش رو روی جثه‌ی کوچیک و ظریفی که از گرما می‌سوخت بالا کشید. نگاه شیفته‌اش به چهره‌ای که از عرق و اشک برق میزد انداخت، به سینه‌هایی که برای جذب هوای بیشتر با شدت بالا و پایین تاب میخوردن و مردمک چشم‌هایی که هر چند لحظه پشت پلک‌ها محو میشدن و تنها کره‌ سفیدی از رگ‌های سرخ باقی میذاشت.


+معصوم و در عین حال فریبنده‌ترین موجودی هستی که تاحالا به عمرم دیدم..فکر نمیکنم روزی برسه که از داشتنت سیر بشم مخصوصا اگه همش اینطور ببینمت!


انگشت‌های استخونی و بلند امپراطور به نوبت و دورانی سطح ورودیش رو قلقلک میداد و گهگاهی چند بند اولیه انگشت‌هاش رو توی حفره‌اش حس می‌کرد. به خوبی میدونست مرد چقدر عاشق بازی با بدنش و دیدن عکس العمل‌هاشه، درست مثل همین حالا که با چشم‌های گرسنه‌ و پوزخند کمرنگش به اون زل زده بود.

ولی تا کی میتونست تحمل کنه؟ صبر اون هم به سر رسیده بود‌. قبل اینکه انگشت‌ ییفان کامل واردش بشه چنگی به مچش زد و کناره‌ گردنش لب زد:


_چقدر دیگه باید منتظر بمونم؟ لطفا بجای انگشت‌هاتون چیزی که میخوا-


ییفان برخلاف صبوری و مقدمه‌چینی‌هایی که برای آمادگی پسرک کرده بود با یک سوال ساده‌اش اجازه کامل شدنش رو نداد، تاب قویی و عمیق کمرش عضوش رو با یه ضرب وارد وجود روباهش فرو برد.

جونمیون از درد جسم حجیمی که یکباره توی خودش حس می‌کرد بدنش ناخواسته به تقلا افتاد و دوباره چشم‌هاش از اشک تار شدن. لب‌هاش تا آخرین حد ممکن برای سر دادن ناله‌ی دردناکی باز شد ولی چیزی جز صدای تند نفس‌هاش از بین اونها شنیده نمیشد.

انقباض شدید دیواره‌های چسبناک و داغ دور عضوش نفس ییفان رو از درد برید ولی با دیدن موجود نحیف و شکننده‌ی که توی آغوشش آروم و قرار نداشت خودش هم از این ورود ناگهانی کمی پشیمون شد.


+هیششش..جونمیون آروم آروم باش. بهم نگاه کن


امپراطور جوان به پسرکی که برخلاف جسارت و شجاعت اوایل معاشقه حالا در معصوم‌ترین حالت ممکن از درد می‌لرزید و ناله‌های بانمکی سر میداد بی‌حرکت خیره موند. امشب اولین عشقبازی اونها نبود ولی میدونست جونمیون هر چند بار دیگه‌ام همین میزان حساسیت رو نشون میداد‌.

بی‌توجه به درد عضوش که توی اون حفره‌ی جهنمی در حال له شدن بود تارهای پریشون و بلور رنگ پسرک رو که به صورت خیسش چسبیده بودن، با حوصله کنار زد و با لبخند عمیقی خط خیس و کشیده‌ی گوشه‌ی پلکش رو بوسید و شوری اشک‌هاش رو مزه کرد.


+لطفا عذر خواهی من رو بابت عجول بودن بپذیر و اجازه بده چشم‌های روباهم رو داشته باشم.


جونمیون با کمی مکث و حالت دلخوری همونطور که بینیش رو بالا می‌کشید سرش رو چرخوند و چونه‌ی لرزونش قلب امپراطور رو ذوب کرد.

دست‌های پهن ییفان با ملایمت سینه‌ها، شکم و رون‌های توپر پسر بی‌تاب رو زیر لمسشون به آرامش دعوت کردن و لب‌هاش مشغول چینش بوسه‌های پر محبت روی پیشونی، پشت پلک‌ها، گونه‌، شقیقه‌‌ها و در آخر نوک بینی بی‌ نقصش شدن.

به خوبی از خوی وحشی پسرک نیمه‌انسانش آگاه بود.

ییفان جزو ماهرترین شکارچی‌‌های سرزمین شناخته می‌شد، اگه بهترین نبود قطعا حالا همچین موجود الهه‌واری رو برای خودش نمیداشت!

جونمیون بعد از ناز و نوازش ویژه‌ی امپراطور بالاخره به ماهیچه‌های ورودیش اجازه‌ی سست شدن داد و پسر بزرگتر با صدای گرمی از شهوت و رضایت توی گوش مثلثی و شل شده‌ی مقابلش به حرف اومد:


+بالاخره توجه‌ی ویژه‌ی من رو مقبول دونستی پس برای قدردانی...


دست‌هاش روی شکم و زیر رون جونمیون جا گرفت تا اولین موج عمیق و نرم لگنش رو وارد کنه.

طبق انتظارش صدای آهنگین و نیازمند پسر رو شنید و با چشم‌های جدی که دقیقا حین شکار از امپراطور جوان دیده می‌شد روی حالت‌های ریز و درشت چهره‌ و بدن زیرش دقیق شد.

جونمیون از هر ضربه که با فاصله‌ی ولی عمیق درونش فرو می‌رفت روی تشک زیرش به بالا کشیده میشد و زیر سنگینی نگاه تیز و نافذ ییفان پیچ خوردن زیر شکمش رو حس میکرد.


_سرورم لطفا سریع‌تر فقط...ها...هاااع یکم...اومممم


ییفان با ضعف عجیبی که بعد از شنیدن درخواست ناتموم احساس میکرد عقب کشید. با ایستادن روی زانوهاش پهلوهای نرم جونمیون رو به دست گرفت و کوبش تند و بی وقفه‌ای رو به درون حلقه‌ی ریز و ورم کرده‌ی دور عضوش شروع کرد.

جونمیون بین احساسات مختلفی از درد، لذت، سرگیجه و نیاز می‌پیچید و آنچنان چیزی از فضای اطرافش نمی‌فهمید. دست‌های کم جونش رو به آرومی بالا گرفت و با چنگ زدن عضلات بازوی ییفان سعی کرد اون رو پایین بکشه.

امپراطور در حالی که بدون توقف با ضربات قدرتمندی لپ‌های دوست داشتنی باسن جونمیون رو سرخ می‌کرد به طرفش نیم خیز شد تا متوجه‌ی درخواست پسرکش بشه.


+می...میونا...چیزی شده؟


جونمیون ناخواسته با اون لحن خطاب شدنش بغض کرد و بدون بیان اینکه درد داره فقط دست‌هاش رو دور کتف‌ خیس از عرق ییفان گره زد و پاهای لرزونش رو تا حدی که میتونست باز و رها کرد.

ییفان سردرگم از این سکوت لیسی به داخل گوشش زد و با جمع شدن و دوری سرش زمزمه کرد:


_با من حرف بزن..درد داری؟


جونمیون دم نرمش رو با بی قراری دور ساق پای ییفان پیچید و سینه‌های عضلانی مرد رو فشرد.


+احساس عجیبیه اینکه...اینکه می‌تونم گرمای شمارو توی شکمم احساس کنم.


با پلک‌هایی که تلاش میکرد اونها رو باز نگه داره و لب‌هایی که لحظه‌ای بسته نمیشدن ناتوان تر از هر زمانی نالید:


_آ..آه...ا...اگه ادامه بدین دوباره ارضا...


ییفان قسمت ارغوانی‌ شده‌ی لب جونمیون رو بین لب‌هاش جا داد و با لحن دستوری و مطمئنی زمزمه کرد:


+امشب میزارم هر چقد میخوای تختمون رو خیس کنی.


از تصور حرف امپراطور نیروی باقی مونده‌ی عضلاتش ته نشین شد و با سر خوردن دست‌هاش از کتف مرد صدای ناله‌هاش با ضربات لزج توی حفره‌اش یکی شد.

ییفان در لحظه بدن سِر شده‌ی جونمیون رو به شکم خوابوند و با چنگ زدن دو طرف باسنش عضوی که حجیم تر از قبل شده بود رو با شدت بیشتری، به بافت اسفنجی پروستات پسر می‌کوبید. به نمای پشت بدنی که در ناتوان‌ترین حالت ممکن هم به لرز خودش ادامه می‌داد و از دونه های عرق می‌درخشید چشم دوخت و با خم شدنش تیغه‌ی استخونی ستون فقراتش رو به بالا لیس زد.


+همینجاست هوم..؟ خیلی وقته پیداش کردم!


جونمیون با فرو بردن سرش توی بالشت صدای ناله‌ی کشیده‌اش از کام شدن رو خفه کرد و چیزی نگذشت که همزمان با گزیده شدن پشت گردنش، پر شدن سوراخش رو با مایع غلیظی حس کرد.

ییفان با پخش بوسه‌های پراکنده‌اش به شونه‌ و گودی کمر جونمیون، بدن شل شده‌ی زیرش رو به پهلو برگردوند و صورت گر گرفته‌ و بی‌حالش رو بین دست‌های بزرگش جا داد و با بی‌تابی عجیبی که توی قلبش می‌جوشید لب‌های نیمه بازش رو بوسید.


+میتونم تا طلوع آفتاب این کارو انجام بدم میتونم تا ماه و سالهای زیاد تکرارش کنم و جوری بپرستمت و ببینمت که انگار اولین باره..


جونمیون درحالی که محو درخششِ چشم‌های قیری‌رنگ رو به روش بود، عمیقا به جمله‌ی ییفان فکر کرد.

افکار و احساساتی که در عمیق‌ترین قسمت وجود اونها ریشه‌ی محکم و ضخیمی ساخته بود و هیچکس توانایی از بین بردنش رو نداشت مگر زمانی که مرگ روحشون رو از این جسم می‌ربود.


بدن‌های تشنه‌ای که بارها بارها با تماس مداوم هم موسیقی‌ای از خواستن، نیاز و عشق رو توی اتاق و حتی راهروی دربار سلطنتی می‌نواخت و شاید به زودی قرار بود دوباره شایعه‌ی همخوابگی امپراطور جوان با گیسنگ‌های مرد رو توی گوش اونها بندازه.


جونمیون با بی‌حالی به پهلو خوابیده بود و کمرش به شکم امپراطور تکیه زده بود. اینکه نمیتونست تعداد بارهایی که ارضا شده رو به یاد بیاره از نظرش بشدت خجالت آور بود. دست‌هاش بالای سرش افتاده بودن و کناره گردنش از گزش و کشش زبون ییفان بشدت میسوخت البته شاید نه به اندازه‌ی سوزش ورودی ملتهب باسنش که همچنان عضو مرد رو با کوبش‌های منظمی حس می‌کرد.

با ذره‌ای از توان باقی مونده‌اش، یک دستش رو پایین برد و پشت دست ییفان که کشاله‌ی رونش رو برای بالا نگه داشتن پاش چنگ زده بود گذاشت.


_هاه...سرورم یه لحظه...من...هوووممم...


پرتاب کام از سوراخ ریز و حساس شده‌ی کلاهکش قدرت تکلم رو ازش گرفت و قبل اینکه با صورت روی تشک بیوفته دست‌های ییفان دور بازو‌ی لاغرش مشت شد و لگنش آخرین سیلی‌های قویی و پر سرعتشونو به لپ‌های کبود شده‌ی باسنش کوبید.

حفره‌ی روباه کوچولو برای چهارمین بار از کام سرریز شد و لرز خفیف رونش دست‌های ییفان رو برای نوازش اونها پیشقدم کرد.

ملحفه و تشک تخت بیش از اندازه خیس و چسبناک بنظر میومد و برای یک لحظه خوابیدن و استراحت هم مناسب نبود. برخلاف جونمیون که به خواب رفته بود با انرژی مضاعفی از تخت بلند شد و دست‌هاش زیر زانو و کمرش حلقه شدن. جثه‌ی پر مانندش بین دست‌های امپراطور معلق شد تا دوتاشون رو به طرف حموم مخصوصی که توی اتاق بود هدایت کنه.


____________________________


_امپراطور ببینید چی اینجاست!

مرد با پوشش آهنین زره و شنل عظیم ببر سفید، صدای فرمانده ژانگ رو دنبال کرد و با کمان توی دستش شاخه‌هایی که بجای برگ، با برف‌های کوهستانی تزئین شده بودن رو کنار زد. قدم‌های بلندش بخاطر حجم سنگین برف کندتر از همیشه شده بود و با رسیدن بالای سر فرمانده چشم‌هاش به حیوون زخمی و خوابیده‌ی روی برف افتاد.


+تو شکارش کردی؟


ژانگ زانو زده‌ روی برفی که با رنگ قرمز خون رنگ آمیزی شده بود، مشغول نوازش سر و گوش‌های خمیده‌ی روباه شد.


_خیر سرورم گله‌ی گرگ‌ها بهش حمله کردن ولی به موقع رسیدم این نوع روباه‌ها نژاد نادری هستن و علاوه بر ماده‌ها بعضی از نرها هم تو موقعیت‌های خاص قابلیت بارداری دارن.


ییفان برای تایید توضیحات فرمانده سری تکون داد و کنار روباه سفید که از ناحیه‌ی پا زخمی شده بود و می‌لرزید زانو زد. خونریزی جزئی داشت ولی ادامه پیدا کردنش قطعا اون رو میکشت.

چشم‌های نارنجی رنگ روباه هیچ تفاوتی با شعله‌های آتیش نداشت و تماما خیره‌ی امپراطور جوانی بود که بدن پوشیده از خز سفیدش رو مالکانه لمس می‌کرد.


+امروز زمان مرگ تو نیست.


ییفان با پاره کردن قسمتی از پارچه‌ی زخیمِ زیر زرهش مشغول بستن زخم سر بازه ساقِ پای روباه شد و گره‌ی محکمش زوزه‌ی نازک و جیغ مانندش رو توی فضای یخ زده‌ی کوهستان پخش کرد.


+اومممم..آروم تموم شد آروم باش.


فرمانده ژانگ با علاقه‌ نگاه عمیقی به امپراطور جوان و خوش قلب کنارش انداخت و سعی کرد بدن روباه رو ثابت نگه داره.

ولی چیزی نگذشت که با تغییر شکل ناگهانی حالت جسمی روباه هر دوی اونها ناباور به پسرک کاملا برهنه‌ی روی برف‌ خیره شدن.


_خدای من امپراطور این...


+سرت رو برگردون!


فرمانده با شنیدن دستور کمی با تعلل سرش رو برگردوند و ییفان درحالی که سعی می‌کرد نگاهش رو از بدن برهنه‌ی نیمه‌انسان دور کنه به سرعت شنل خزش رو در آورد و دور شونه‌ها و بدن استخونی پسرک پیچید.


+زودباش باید از راه مخفی قصر وارد شیم هیچکس نباید از حضور این موجود باخبر بشه فهمیدی؟


امپراطور منتظر جواب فرمانده نموند و با در آغوش کشیدن جثه‌ی سبک پسر به طرف اسبش قدم برداشت.


____________________________


_میونا...میون من


بازم خواب اولین دیدار رو دیده بود و تنها خوابی که اگه هزاران بارهم می‌دید براش سیری ناپذیر بود.

لحن گرم و شیرین امپراطور چند تپش قلبش رو جا انداخت و سرش رو با حالت دلنشینی به سینه‌های خیس مرد کشید.

پلک‌های خسته‌اش همچنان از خستگی و آرامش روی هم بودن ولی صدای موج ضعیف آب و گرمای عظیمی که بدن کوفته‌اش رو در آغوش گرفته بود متوجه‌اش کرد که داخل حوض چوبی و بزرگ حمام روی پاهای ییفان جا گرفته.


_چرا اسممو صدا نمیزنی؟ میدونی از شنیدنش با صدای تو خوشحال میشم.


+میترسم...


ییفان سرش به پایین کج کرد تا حالت صورتش رو حین پرسش زیر نظر بگیره.


_چرا؟!


سخت شده بود..بیان دلیل ترسش درحالی که مرد مورد علاقه‌اش اونطور بهش نگاه می‌کرد واقعا سخت بود.


_میترسی این آخرین باری باشه که صدام میزنی؟ حتی اگه آخرین بار باشه بعدها حسرت نمیخوری که چرا اینکارو نکردی؟!


+قرار نیست آخرین بار باشه!


با فریاد پر از پغض و ناگهانی جونمیون به آرومی توی همون حالت موند و به جاش اون روی توی بغلش جا به جا کرد تا کاملا رو به روش قرار بگیره.


_میونا...آروم باش من...


+چطوری آروم باشم وقتی قراره از پیشت برم و تو هر لحظه جوری حرف میزنی که انگار به محض نبودم قراره بمیری اونم وقتی که من مدتیه بچه‌امونو توی شکمم حمل میکنم!


ییفان با چشم‌هایی که تا آخرین حد درشت شده بود به پسر گریون مقابلش زل زد و زمانی که دستش رو به سمتش دراز کرد جونمیون از روی پاهاش عقب کشید.

مثل پسر بچه‌های بی‌پناه با صدای بلند گریه میکرد و دست‌های لرزونش به سرعت روی چشم‌هاش کشیده میشد بلکه بتونن جلوی اشک‌های مزاحم رو بگیرن.


_جونمیون خواهش میکنم آروم باش من متاسفم معذرت میخوام تورو خدا...

یه لحظه به من نگاه کن!


با فریاد جمله‌ی آخرش جونمیون بالاخره ساکت شد و لب‌هاش روی هم قفل شدن. اولین بار بود که ییفان سرش داد می‌زد و جوری شوک شده بود که سکسکه‌اش گرفت.

امپراطور جوان هنوز هم جملات آخر پسرک رو هضم نکرده بود و اعترافش اونقدر غیر منتظره بود که ممکن بود هر لحظه قلب ضعیفش از حرکت باایسته.

عضلات سنگ شده‌ی بدنش رو توی آب به حرکت درآورد و خودش رو به جونمیون که توی خودش جمع شده بود نزدیک‌تر کرد. چشم‌های نگرانش روی جسم ظریف مقابلش به گردش در اومد و بدون اینکه کنترلی روی احساسات درحال فورانش داشته باشه چشم‌هاش چنان پر شدن که دیدش رو تار کردن.


_خدای من جونمیون..من باهات چیکار کردم.


جوری جونمیون رو با احتیاط بین بازوهاش پنهان کرد که انگار کوچیک‌ترین فشاری اون رو درهم می‌شکست.

+نمیخواستم تا زمان بدنیا آوردن چیزی بهتون بگم نمیخواستم این حقیقت بار سنگین و اضافه‌ دیگه‌ای روی دوش‌هاتون بندازه ولی از اینکه انقدر راحت درباره‌ی نبودتون صحبت میکنین امونم رو برید. فکر کردم شاید سنگینی این حقیقت بتونه دلیلی برای موندگاری سرورم بده لطفا..


دست ییفان رو به آرومی روی شکمی که برای برآمده شدن راه زیادی رو درپیش داشت گذاشت و با فشردن پلک‌هاش روی هم ادامه داد:


+لطفا بخاطر بچه‌امون ادامه بدین..قول بدین..


ییفان با لمس سر انگشت‌هاش روی اون سطح نرم بغضش رو قورت داد و خیره به برق چشم‌های جونمیون با صدای محکمی جواب داد:


_قول میدم..من به عنوان چهارمین امپراطور به تخت نشسته از دودمان منچو قسم میخورم که کشورم رو برای زندگی با تو و فرزندانم امن بسازم و کنارتون بمونم.


پسرک لبخند پر رنگی میون اشک‌هاش نشوند و باز هم به آغوش امن و مطمئن مردش پناه برد.

چیزی تا روشنایی هوای گرگ و میش و لحظات وداع نمونده بود ولی به نسبت شبی که باهم آغاز کرده بودن غم کمتری رو احساس میکردن. غمی که بخاطر بذر امید تو قلب‌هاشون، ریشه‌کن شده بود و اونها برای رشد و نگهداری از این احساسات قویی، نیازمند پیش بردن راهی بدون توقف بودن. اگه لحظه‌ای یکی از اونها از حرکت می‌ایستاد، زندگی، سرنوشت غمگین انگیزی رو برای دوتاشون رقم میزد.

سرنوشتی بدون آغاز یا برگشت دوباره...



و عکسی باعث تمام این نوشته‌ها شد..

امیدوارم ازش لذت برده باشین و نظراتتونو با ما به اشتراک بزارین.

Report Page