You put a spell on me.
Stevenیونجون درحالی که داشت با سرعت زیادی توی راهرو دانشکده میدوید تا به کلاسش برسه به شونه کسی برخورد ، با اینکه شونه اش درد گرفته بود شخصی که بهش بخورد کرده بود یک ذره هم از جاش تکون نخورده بود.با اضطراب خم شد و عذرخواهی کرد و به راهش ادامه داد داشت برای کلاسش دیر میشد.نمیخواست بهونه به اون استاد گیرش بده ، بعد اینکه به در کلاس رسید از شیشه کوچیکی که روی در بود به داخل کلاس نگاه کرد با ندیدن استاد هان نفسی از آسودگی کشید و وارد کلاس شد.
خواست در کلاس رو ببنده که کسی جلوش رو گرفت با فکر اینکه استاد هان با ترس برگشت ولی با دیدن کسی که بهش برخورد کرده بود کمی شوکه شد.
-"نمیری کنار؟!"
با شنیدن صداش از جا پرید و لبخند مضطربی زد و از سر راهش کنار رفت و به طرف جایی که دوستش نشسته بود پا تند کرد.
وقتی سرجاش قرار گرفت به جلو خیره شد با دیدن اینکه اون مرد بجای اینکه بیاد بشینه جای آستا ایستاد شوکه نگاهش کرد.سر و صدای همکلاسی هاش بلند شد که چرا اون اونجا ایستاد و بین خودشون پچ پچ میکردن ولی با صدای سرد مرد که تحاکم خاصی داشت ساکت شدن
-"سکوت رو رعایت کنید."
در کمال تعجب همه کلاس ساکت شدن و همشون نگاهشون روی اون مرد متمرکز شد.
-"چوی سوبین هستم استاد جدیدتون متاسفانه استاد هان براشون مشکلات شخصی پیش اومد و معلوم نیست تا چه زمانی نمیان"
چند نفر دوباره شروع کردن بین خودشون حرف زدن اما با نگاهی که استاد جدیدشون بهشون انداخت خفه شدن ، استاد چوی سوبین درحالی که اسامی رو میخوند نگاه کوتاهی به کسی که اسمش خونده میشد مینداخت و وقتی به اسم یونجون رسید پسر با اضطراب دستشو بلند کرد و با صدای آرومی گفت:-"بله"
استاد چوی نگاهش به یونجون داد بعد مکث کوتاهی دفتر رو بست و روی میز گذاشت ، یونجون نفس راحتی کشید و تمام مدت کلاس سعی کرد تا با استاد جدیدشون چشم تو چشم نشه؛ اما هر باری که سرش رو بلند میکرد نگاه استاد چوی روی اون بود ، سریع نگاهش میگرفت و سعی میکرد روی چیز هایی که مرد میگفت تمرکز کنه و لحظه شماری میکرد که کلاس تموم بشه تا از جلوی اون نگاه نافذ دور بشه.
با خسته نباشید که استاد چوی گفت نفس عمیقی کشید و منتظر موند اول استاد بره ، اما انگار استاد چوی قصد رفتن نداشت به آروم ترین شکل ممکن داشت کارش رو انجام میداد از طرف دیگه بعضی از دانشجو ها رفتن پیشش و پرسیدن سؤال هاس مسخره از نظر یونجون ، چشم غره ای به اون ها رفت و توی دلش فحشی بهشون داد.
وقتی دید استاد قرار نیست بده از جاش بلند شد و با قدم های بلندی به طرف در رفت و از کلاس خارج شد.
متوجه نگاهی که تمام مدت داشت تماشاش میکرد نشد.
-"چرا انقدر دیر کردی یونجون؟!"
با سؤال وویونگ از فکر خارج شد و نگاه کوتاهی به پسر انداخت
-"همینطوری!"
وویونگ نگاه مشکوکی بهش انداخت و سر تا پاش رو از نظر گذروند یونجون چشم غره ای برای نگاه مشکوک وویونگ رفت ، هنوز جلوی در کلاس بودن با صدای سرفه ای که از پشتشون اومد یونجون از جاش پروند.مثله گربه های ترسید رفت پشت وویونگ غایم شد و نیم نگاهی به استاد چوی انداخت نگاه مرد هم روی خودش بود.
چیزی انگار توی نگاه اون وجود داشت که باعث میشد یونجون بخواد گارد بگيره ، وویونگ با نگاهی سوالی به یونجون نگاه کرد که داره چیکار میکنه پسر وقتی نگاه چند نفر دیگه هم روی خودش احساس کرد خنده مضطربی کرد و تعظیمی به استاد چوی کرد و دست وویونگ گرفت دنبال خودش کشید از اونجا دور شدن
-"هوی چوی یونجون چت شده؟!"
وویونگ از یونجون که انگار درحال فرار از یکجور هیولایی چیزی بود پرسید و مجبورش کرد سرجاش بمونه ، یونجون بعد کمی من من کردن جواب داد
-"عاام خبب موقع که داشتم با عجله میمومدم کلاس به استاد چوی خوردم بعدشم که توی کلاس جلوی در مونده بودم "
یونجون دستشو با حالت مضطربی به گردنش کشید و خنده الکی کرد
-"واو پسر شاهکاری تو همین روز اولی کلی گند بالا آوردی..برای همین بود اون عصا قورت داده کله کلاس همش بهت نگاه میکرد؟!"
یونجون هوفی کشید و شونه هاش به نشونه ندونستن بالا انداخت با فکر اینکه کلی جلوی استاد جدید خراب کاری کرده لباش آویزون شد و با قدم های کشیده به دنبال وویونگ رفت.به این فکر کرد که بهتر جلوی استاد چوی آفتابی نشه
اما انگار کائنات یه خواب دیگه برای چوی یونجون دیده بودن ، هرجا که میرفت با اون استاد به قول وویونگ عصا قورت داده برخورد میکرد.هربار هم یونجون به سرعت اون مکان رو ترک میکرد توی کلاس هایی که با چوی داشت اول از همه میومد و اول از همه هم میرفت ، یونجون هروقت که چشم های اون مرد رو میدید این به ذهنش خطور میکرد که اون میتونه باهاشون تمام چیز هایی که توی ذهن یونجون هست رو ببینه ، حتی رازی که هیچ کسی نمیدونست این باعث میشد بیشتر بخاد از اون مرد فاصله بگيره.
اون روز صبح یونجون وقتی از خواب بیدار شد احساس عجیبی داشت وقتی زیر شکمش ناگهانی از درد تیر کشید جیغی کشید و پالشت چنگ زد و سرشو کوبید روش ، با حس پدیدار شدن دم و گوش هاش آهی کشید و ناله ای دردناکی کرد.
وقتی موج های دردش کمی بهتر شد به طرف کمد کوچیک کنار تخت رفت و به گوشیش چنگ زد و بعد اینکه پیامی برای وویونگ فرستاد که نمیتونه بیاد گوشی رو انداخت به طرف دیگه ای و رفت زیر پتو و توی خودش جمع شد.
دردش از همیشه بدتر بود هیچ چیزی برای جلوگیری از دردش نبود ناله های دردناکش فقط به گوش خودش میرسید ، هر ثانیه موجی از درد توی زیر شکمش میپیچید.
ترس اینکه هرلحظه ممکنه هم خونه ایش بگرده حالش رو بدتر میکرد ، بیست دقیقه ای از موج اول دردش گذشته بود ولی به معنی تموم شدنشون نبود.بعد کلی تلاش از جاش بلند شد و به طرف کمدش رفت و یکی از هودی های مشکیش رو برداشت و یه کلاه هم براشت گذاشت روی سرش و یه شلوار گشاد هم پوشید تا بتونه دمش رو پنهون کنه ، بعد اینکه در اتاقش رو قفل کرد از خونه خارج شد و با سرعت زیادی از پله ها پایین رفت.
وقتی سرمای بیرون به صورتش خورد نفس عمیقی کشید و کمی توی خودش جمع شد با قدم های آروم به مقصدی نامعلوم حرکت کرد.
با قدم های کشیده راه میرفت ، حس میکرد از درون درحال سوختنه با دردی که توی کمرش پیچید؛به دیواری که کنارش بود تکیه داد و دستشو روی دهنش فشرد ، خدا رو شکر کرد که کسی حواسش بهش نیست.
بعد اینکه نفس عمیقی کشيد به راهش ادامه داد و متوجه ماشینی که تمام مدت دنبالش بود نشد.
گوشیش داشت هردقیقه یک بار زنگ میخورد اما حال نداشت از جیبش درش بياره ، کلاه هودی رو بیشتر به جلو کشید حس میکرد دیگه توانی توی پاهاش نمونده بود.
نفس کشیدن براش سخت شده بود با سرگیجه ای که به سراغش اومد بود خودش رو به کوچه ای که بهش نزدیک بود رسوند و واردش شد.
بعد چک کردن اینکه کسی اونجا نیست نفس آسوده ای کشید و سر خورد روی زمین نشست اهمیتی به کثیف شدن نداد.حالش انقدری بد بود که ذره ای کثیف شدن لباس هاش براش اهمیتی نداشت.
سعی کرد خودشو هوشیار نگهداره ، ولی چشماش روی هم میفتادن و دردش بیشتر میشد. موج های بیشتری از درد به سراغش اومدن که از تحملش خارج بود ، قبل اینکه چشماش روی هم بیوفته پاهای کسی رو دید که وارد کوچه شد.
پسر از شوک درد و ترس از هوش رفت و تبدیل به حالت گربه سیاه اش شد.
مرد با قدم بلندی خودش به جسم بیهوش گربه کوچولو رسوند و بین دستاش بلندش کرد آروم سرشو نوازش کرد و توی بغلش گرفتش
-"پس اینجا بودی پیشی کوچولو فراری من"
زمزمه اش فقط به گوش خودش رسید و بعد برداشتن لباس های یونجون از کوچه خارج شد و به طرف ماشین مشکی ای که جلوی کوچه بود رفت.
بعد سوار شدن گربه کوچولو رو بین لباساش گذاشت و با روشن کردن ماشین به آرومی به طرف خونه اش راه افتاد.
***
-"همین حالا اون چیز نحس از اینجا بندازید بیرون"
-"اون شومه توسط شیطان تسخیر شده"
-"باورم نمیشه این چیز شومو من به دنیا آوردم!"
-"باید از شرش خلاص بشیم ممکنه همه مون توسط شیطان بزرگ بلیده بشیم"
پسر داشت کابوس میدید.کابوس هایی که هرشب مهمون خواب هاش بودن ، حرف هایی که مثله چاقو قلبش تکیه تکیه میکردن.
توی خودش جمع شده بود ، اون فقط دنبال یه پناهگاه امن بود اما انگار همچین چیزی برای اون وجود نداشت.
-"ن..نه...من..من.کاری..نکردم...ببخشید...بخشید..ماما..ببخشید...بخشید...که...شومم...نه....نه...نیستم...نههه!"
با داد بلندی از خواب پرید و با نفس نفس روی تخت نشست.هنوز متوجه اطرافش نبود چشماشو روی هم فشرد و آهی کشید؛یونجون وقتی چشماش رو باز کرد خودش رو روی یه تخت گنده و اتاقی که نمیشناخت دید با احساس سرما به خودش نگاهی انداخت با ندیدن لباس هاش چشماش گرد شد و با ترس به اطرافش خیره شد.
همینطور که مشغول چک کردن اتاق بود صدای قدم هایی درحال نزدیک شدن به اتاق رو شنید گوش هاش روی سرش تیز شدن و دمش از حرکت وایستاد ، نگاه خیره اش به در بود به محض اینکه دستگیر در کشیده شد به حالت گربه ایش برگشت و خودش بین ملافه ها قایم کرد.
با دیدن شخصی که وارد اتاق شد شوکه شد و احساس ترس کرد ، مرد درحالی که وارد اتاق میشد نیشخندی به تکون های ریز اون گربه کوچولو بین ملافه ها کرد.
به طرف تخت رفت و کنار یونجون که فکر میکرد به خوبی قایم شده نشست ، ملافه ها رو توی یه حرکت کنار زد و به پسر اجازه فرار نداد.
به آرومی از روی تختش برداشتش و به خراش هایی که یونجون روی دستش ایجاد کرد اهمیت نداد ، روی پاهاش گذاشتش و به آرومی نوازشش کرد یونجون ناخودآگاه غرغری از لذت نوازش مرد کرد و خودش بیشتر به دستش فشرد.
-"نمیخوای برگردی به حالت قبلیت پیشی؟!"
با حرف سوبین ، یونجون خشکش زد و دمش روی هوا موند ولی بعد چند ثانیه میویی کرد و خودشو به شکم سوبین کشيد.
سوبین با صدای آرومی که لرزه به تن پسر مینداخت خندید ، تا خواست از روی پاهاش بپره به طرف در دستش روی جسم کوچیکش قرار گرفت و نذاشت فرار کنه ، یونجون بعد اینکه کمی فکر کرد دوباره آروم گرفت و گذاشت دست های سرد سوبین نوازشش کنند.
نمیدونست استاد چوی چطور فهمیده اون یه هایبرید ممکن بود چوی سوبین هم مثله خودش باشه؟!
با این فکر آروم گرفت ، زبونش بیرون آورد و روی دست سوبین کشید و بعد از زیر دستش پرید روی تخت دوباره رفت زیر ملافه ها بعد ثانیه ای جلوی چشمای سوبین به حالت انسانیش برگشت و سرش پایین انداخت و ملافه رو دور خودش پیچید.سوبین پوزخندی زد و به پسر نزدیک شد دستشو زیر چونه اش برد و سرش بلند کرد یونجون مجبور کرد به چشماش نگاه کنه ، پسر با دیدن اون چشما به خودش لرزید و سعی کرد خودش رو بکشه کنار؛اما بی فایده بود اون زورش بیشتر بود سوبین اهمیتی به تقلا های پسر نداد و مجبورش کرد روی تخت دراز بکشه ، کنترل خودش در مقابل اون پسر کوچولو سخت شده بود.
بوی خونش داشت سوبین رو دیوونه میکرد روی یونجون خم شد و به چشمای ترسیده اش نگاه کرد.یونجون با دیدن اون چشمای سرخ نفسش بند اومد انگار که خشکش زده باشه ، سوبین از فرصت استفاده کرد و سرش رو توی گردن پسر فرو برد.زبونش روی اون گردن سفید کشید و دندون های نیشش توی ترقوه یونجون فرو برد.
یونجون جیغی از درد کشید و با مشت های بیجونش سعی کرد سوبین رو به عقب هول بده اما بی فایده بود.
سوبین دست های پسر گرفت و به طرف بالای سرش برد روی تخت پین کرد ، مک عمیقی به گردنش زد و بعد کمی ازش فاصله گرفت!
زبونش رو روی رد خونی که از روی ترقوه اش سُر خورد کشید.
یونجون دیگه تقلایی نمیکرد و با چشم های اشکی به چشمایی که به حالت عادیشون برگشته بودن نگاه کرد ، سوبین دست های یونجون رها کرد و دستشو روی سر پسر گذاشت گوش هاش رو که روبه پایین بودن رو آروم نوازش کرد.
یونجون هیچ گرمایی از مرد احساس نمیکرد دستی که روی صورتش بود به سرمای یخ بود ، وقتی دید قرار نیست سوبین از جاش تکون بخوره چشماش رو هم گذاشت تظاهر به خوابیدن کرد صدای آروم خنده سوبین رو شنید ، اما تکونی نخورد و بیشتر توی خودش جمع شد.
سوبین از پیش پسر بلند شد و بعد اینکه پتو رو روی یونجون کشید با خاموش کردن لامپ از اتاق خارج شد.
یونجون به محض اینکه دور شدن صدای پاهاش رو شنید به سرعت روی تخت نشست نشست و به حالت گربه ایش برگشت از روی تخت پرید پایین و به طرف در رفت.
با دیدن نیمه باز بودن در چشماش درخشید و خودشو از بینش رد شد ، با قدم های آروم به طرفی که فکر کرد ممکن در ورودی باشه رفت ولی هرچقدر جلوتر رفت راهرو تاریک تر میشد.
انگار اون بخش خونه هرچقدر جلوتر میرفت سردتر میشه ، میخواست برگرده که تابلویی آخر راهرو توجهش جلب کرد هرچقدر جلو تر میرفت بیشتر توی شوک فرو میرفت.
چهره ای که روی تابلو بود چهر خودش بود!
اما عجیب بود در عین حال اینکه چهره خودش بود ولی انگار یکی دیگه بود.
چهره روی تابلو بالغ تر بود ، گوش های سیاهش نوک تیز تر بودن و نگاه توی چشماش چیزی رو داشتن که یونجون مجبور میکرد به اون تصویر خیره بشه ، یونجون به آرومی به عقب قدم برداشت ولی با برخوردش به چیزی یا بهتر بگیم به کسی سرجاش خشکش زد
-"پس اینجا بودی پیشی؟!"
سوبین خم شد و یونجون از روی زمین برداشت یونجون بدون تقلایی توی بغلش موند ، چهره مرد توی تاریکی مشخص نبود و این بیشتر یونجون رو میترسوند.
حتی اگر سعی میکرد فرار کنه هم باز گیره اون هیولا میفتاد
وقتی سرش رو بلند کرد تا به صورت سوبین نگاه کنه دید که با چهره ای ناخوانا به تابلو خیره شده
سوبین نگاهش از تابلو گرفت و از راهرو خارج شد.
-"بنظر میاد هیتت تموم شده برت میگردنم به خونه ات..بهتر مواظب باشی گربه کوچولو ممکن بود بجای من یکی دیگه متوجهت بشه"
بنظر نمیرسید که چوی سوبین بخواد درباره اون تابلو چیزی بگه ، یونجون نمیدونست چرا اما همش انگار چیزی میخواست که اون نزدیک سوبین بمونه؛حتی خودش هم متوجه نشد بود که هیتش تموم شده و این عجیب بود که به این زودی تموم شده بود.
درد های یونجون حداقل تا سه روز ادامه داشت اما درست...بعد اینکه سوبین از خونش خورد دیگه درد احساس نکرده بود!!
از پاهای سوبین پرید پایین و به طرف اتاق رفت سوبین منتظر موند ببینه اون گربه کوچولو میخواد چیکار کنه ، وقتی با یکی از لباس های سوبین توی تنش برگشت باعث شد مرد لبخندی بزنه که از چشمای تیز یونجون دور نموند.
بدون گفتن چیزی رفت و توی بغل سوبین نشست
ابرو های سوبین از کار پسر بالا پریدن ، وقتی دید گوش های پسر روبه پایین افتادن و دمش بدون حرکت دور رونش پیچیده ، نیشخندی زد و دستشو روی سرش گذاشت و آروم گوش هاش رو به نوبت نوازش کرد.
-"...از اول میدونستی یه هایبریدم؟!...چرا وقتی گازم گرفتی دیگه دردی که همیشه چند روز احساس میکردم قطع شده بود....تو کی هستی..؟!اون تابلو.."
قبل اینکه یونجون بتونه حرفش رو کامل کنه چیز نرمی روی لباش قرار گرفت ، با چشمای گرد شده به چشمای باز سوبین نگاه کرد.
سوبین دستشو به پشت گردن یونجون رسوند و لباشو روی لبای سرخ گربه کوچولو توی بغلش گذاشت.حرکتی به لباش نداد و بعد چند ثانیه فاصله گرفت و سرش توی گردن خوش بوی پسر فرو برد.
یونجون فکر کرد دوباره قرار دندون های مرد توی گردنش فرو بره چشماشو روی هم فشرد و نفسش حبس کرد.سوبین با صدای بمی توی گردن یونجون خندید و جایی رو که خودش گاز گرفته بود رو بوسید
-"آروم باش پیشی قرار نیست گازت بگیرم!"
-"تو..تو..همون..شیطانی هستی که اونا میگفتن مگه نه..؟!"
سوبین پوزخندی زد و توی یه حرکت یونجون رو روی مبل خوابوند و بین پاهای لختش قرار گرفت
-"خودت چی فکر میکنی پیشی؟!"
یونجون به چشمای سرخ و دندون های نیشی که پیداشون شده بود خیره شد.با نگاهی که انگار طلسم شده باشه به چشمای سوبین خیره شد سوبین بدون اینکه نگاهش بگیره خم شد و لباشو روی لبای یونجون گذاشت و میک های کوتاهی به لب هاش میزد.
یونجون بدون مخالفتی دستاش دور گردن سوبین حلقه کرد و سعی کرد توی بوسه همکاری کنه ، سوبین با زبونش ضربه ای به لبای یونجون زد با فاصله گرفتن لبای پسر از هم سوبین زبون وارد حفره داغ دهنش کرد.
یونجون با مکیده شدن زبونش آهی کشید و به شونه سوبین چنگ زد ، سوبین به کارش ادامه داد و دستشو روی رون لخت یونجون گذاشت و نوازشش کرد.
یونجون با کم آوردن نفس ضربه ای به شونه سوبین زد و کمی فاصله گرفت ، سوبین بعد گازی که از لب پسر گرفت از لبای کبود شده اش دل کند
زبونش روی خونی که از زخم لبش اومد کشید و به طرف گردنش رفت.
یونجون از دورن حس میکرد توی آتیش اما وقتی دست های سوبین به بدنش میخورد سرماش باعث میشد به خودش بلرزه ، با حس لبای سوبین روی گردنش ناله ای کرد و گردنش رو قوس داد جای بیشتری به سوبین داد.
سوبین دستشو از زیر لباس یونجون رد کرد و روی سینه پسر گذاشت ، نیپل اش رو بین انگشتاش گرفت و فشرد.
یونجون به بازوی سوبین چنگ زد و نالید ، یونجون کاملا از خود بی خود شده بود انگار هیتش دوباره برگشت بود که باعث شده بود اختیارش رو از دست بده.چوی کاملا از این موضوع راضی بود تمام گردن یونجون رو با گاز های آرومش کبود کرده بود که داشتن به رنگ بنفش در میومدن.
احساس تشنگی میکرد چطور میتونست در مقابل اون بوی شیرین وسوسه انگیز مقاومت کنه ، قبل اینکه یونجون بفهمه دندون های نیش سوبین توی گردنش فرو رفته بود.
جیغی کشید و با ناخون های بلند شده اش پشت سوبین رو چنگ زد ، سوبین بعد میک عمیقی که به گردنش زد دندون هاش خارج کرد و زبونش رو روی زخم کشید
از یونجون فاصله گرفت و از بالا به پسر نگاه کرد با نگاهی راضی به شاهکاری که خلق کرده بود نگاه کرد و خم شد لبای یونجون بوسید.
یونجون با حس ترشح مايع ای گرم از بین پاهاش ناله ای کرد و دمش به سوبین کشید و گوش هاش به پایین افتادن ، سوبین با دیدن حالت چشمای پسر نیشخندی زد و دستشو بین رون های پسر برد و انگشتش رو روی سوراخ خیس اش کشید
یونجون با حس نوازش شدن سوراخش ناله ای کرد و به مچ دست سوبین چنگ زد
-"مطمئنی پیشی کوچولو؟!پشیمون نمیشی"
یونجون سرش به سرعت به چپ و راست تکون داد و ملتمسانه به سوبین خیره شد.
-"چی میخوای گربه کوچولو..هوم؟!"
سوبین درحالی که یکی از انگشتاش وارد حفره داغ یونجون کرده بود گفت و خم شد روش لبای خیسش رو بوسید ، سوبین دو انگشت دیگه اش رو هم باهام وارد پسر کرد و قیچی وار از هم باز و بسته اشون میکرد.
یونجون آهی کشید و ناخون هاش توی مچ دست سوبین فرو کرد
سوبین سرعت دستشو بیشتر کرد و بعد دقیقه ای انگشتاش از حفره خیس یونجون خارج کرد و بعد اینکه پاهای پسر از هم فاصله داد شلوار خودش رو پایین کشید و بین پاهای یونجون قرار گرفت
بعد نگاه انداختن به چشمای منتظر یونجون نیشخندی زد و سر عضوش رو روی سوراخ خیس یونجون گذاشت و سرش رو وارد کرد.
کمی صبر کرد و به یک بار کلش وارد کرد.
یونجون جیغی کشید و به بازو های سوبین چنگ زد و به کمرش قوس داد.
سوبین از تنگی که دور عضوش بود آهی کشید و روی یونجون خم شد لباشو روی لبای زخمی پسر گذاشت.یونجون با کمی زور تیشرت سوبین بالا زد و ازش خواست تا درش بياره ، سوبین کمی فاصله گرفت و لباسش در آورد به گوشه ای پرت کرد و دوباره برگشت روی یونجون. ضربه های آروم و عميقش رو توی سوراخ خیس یونجون میکوبید.
یونجون به کمرش قوس داد و به پشت سوبین چنگ انداخت ، سوبین با سوزش پشتش هیسی کشید و سرشو توی گردن یونجون فرو برد.
یونجون با ضربه ای که به نقطه حساسش خورد جیغی از لذت کشید و چشماش سیاهی رفتن
سوبین بار دیگه به همون قسمت ضربه زد و آهی کشید.
سوبین به ضربه هاش درون پسر سرعت داد و گردنش رو با بوسه هاش تزئین کرد ، سوبین وقتی حس کرد یونجون نزدیک آرگاسم شدنش دستشو روی عضوش گذاشت همراه ضربه هاش توی سوارخش دستش هم تکون میداد.
یونجون با ناله بلندی بین دستای سوبین آرگاسم شد و ثانیه بعدش سوبین توی سوراخ پسر ارضا شد.
سوبین آهی کشید کمی صبر کرد و بعد عضوش از سوراخ یونجون خارج کرد.
یونجون ناگهانی با زور زیادی گردن سوبین گرفت و کشید پایین گاز گرفت ، سوبین با حس فرو رفت دندون های اون گربه کوچولو توی گردنش هیسی کشید و دستشو تکیه گاه خودش کرد گذاشت پسر کار خودش رو انجام بده.
یونجون وقتی از نشان گذاری مطمئن شد دندون هاش از گردن سوبین خارج کرد و زبونش رو روی خونی که رو گردن سوبین بود کشید و با نگاه راضی به چشمای سوبین نگاه کرد.
سوبین تک خنده ای کرد و از روی پسر بلند شد به طرفش خم شد و براید استایل بلندش کرد یونجون به سرعت دستاشو دور گردن سوبین حلقه کرد و سرش گذاشت روی سینه اش تا به خواب بره.
-"پیشی کوچولو تو متعلق به منی حق نداری جایی بری"
صبح روز بعد یونجون به سرعت از خواب پریده بود و بعد پیدا کردن لباس هاش قبل اینکه سوبین به خونه برگرده از خونه خارج شد و رفته بود.
نمیدونست اگر دوباره اون مرد رو ببینه میتونه سالم دوباره فرار کنه یا نه؟!
بعد اینکه سوار تاکسی شد به خونه برگشته بود تمام مدت ذهنش درگیر شب قبل بود هنوز رد آثار کارشون روی بدنش بود.
وقتی به خونه برگشت به طرف اتاق خودش دوید و اهمیتی هم به همخونه ایش که داشت صداش میکرد نداد.
وقتی وارد اتاق خواب شد در بست و قفل کرد خودش روی تخت پرت کرد و سرشو توی بالشت فرو برد.
تمام اتفاقات شب گذشته جلوی چشمش بودن صورتش کاملا سرخ شده بود و گوش ها و دمش هم پیداشون شده بود.
داشت به این فکر میکرد از اون به بعد چطور میتونه توی کلاس چوی بشینه ، حتی با فکر چشم تو چشم شدن با اون باعث میشد بخواد خودش رو یک جایی محو کنه.
جیغش رو توی بالشت خفه کرد و پاهاش با هیجان به تخت میزد ، دمش بدن اختیارش داشت برای خودش تکون میخورد و گوش هاش هم روی سرش شاخ وایستاد بودن.
حس میکرد داره دیوونه میشه هوفی کشید و خودش جمع و جور کرد و روی تخت نشست.
از جاش بلند شد و به طرف حمام رفت بعد اینکه دوش کوتاهی گرفت نگاهی توی آینه به خودش انداخت با دیدن دو زخم روی دو طرف گردنش تند تند پلک زد.
انگشتش آروم کشید روی زخم که جای دوتا دندون بود با حس نکردن دردی کمی شوکه شد با فکر اینکه کسی اون ها رو ببینه چشماشو روی هم فشرد و به طرف اتاقش دوید.
توی کشویی کنار تختش دنبال چسب زخم گشت با پیدا کردنش با پیروزی مشتشو برد بالا
به طرف آینه اتاقش رفت و به هرکدوم از زخما دوتا چسب زخم زد.
موهاش رو خشک کرد و بعد پوشیدن لباس هاش کیفش رو برداشت از اتاق خارج شد و درش قفل کرد.با ندیدن همخونه ایش ابرویی بالا انداخت صداش کرد اما باز هم خبری نبود.
شونه ای بالا انداخت و از خونه خارج شد
وقتی وارد دانشگاه شد چهار چشمی مواظب بود که با چوی برخورد نکنه ، وقتی به کلاسش رسید نفس آسوده ای کشید و وارد کلاس شد.
با دیدن وویونگ به طرفش رفت و کنارش نشست
-"دیروز چی شد هرچقدر زنگ زدم جواب ندادی!"
با سؤال وویونگ خنده مضطربی کرد و نگاهش از پسر گرفت
-"چیزی نبود یکم حالم خوب نبود برای همین نیومدم"
-"خوب شد نیومدی..چوی اعصاب مصاب نداشت هیچکس نتونست چیزی بگه"
تا یونجون خواست چیزی بگه در کلاس باز شد و دقیقا شخصی که یونجون ازش فراری بود وارد کلاس شد.با نگاهی که چوی بهش انداخت احساس سرما کرد.
به طرف وویونگ برگشت و به صدای آرومی ازش پرسید:-"مگه امروز کلاسمون با اونه؟!"
-"آره تو دیروز نیومده بودی برای همین بهت زنگ زدم ولی جواب ندادی"
با صدای بلندی که توی کلاس بخش شد با ترس از وویونگ فاصله گرفت و شوک زده به چوی نگاه کرد که اخم هاش در هم بود.
هیچکس جرات نداشت چیزی بگه ، با فکر اینکه از اونجا هم میتونه صداش رو بشنوه خودشو پایین کشید و از نگاه کردن به سوبین طفره رفت.
کلاس با فضای سنگینی که تمام مدت حاکم بود به پایان رسید. یونجون نمیدونست باید چیکار کنه پس کمی صبر کرد
-"یونجون تو نمیایی؟!"
-"چرا میام تو اول برو منم میام"
وویونگ باشه ای گفت و از کلاس خارج شد وقتی دید تعداد کمی از بچه ها موندن از جاش بلند شد و قبل از سوبین از کلاس خارج شد.
هنوز کمی از کلاس فاصله نگرفته بود که حس کرد کسی داره نگاهش میکنه ، حتی بدون نگاه کردن هم میتونست بفهمه کیه
-"توی اتاقم منتظرم گربه کوچولو!"
مرد آروم زمزمه کرد و از کنار یونجون رد شد ، یونجون میدونست اگه به اتاقش نره خود چوی میاد دنبالش نفس عمیقی کشید و رفت پیش وویونگ.
وقتی به وویونگ رسید با دیدن اینکه پسر توی بغل دوست پسرش ولو شده بود که میشد برادر ناتنی خودش چوی سان ، چشماشو برای اون دو نفر چرخوند و رفت رو به روشون نشست.
-"گردنت چی شده جون؟!"
با سؤال سان سرجاش خشکش زد نمیدونست باید چی بگه بعد کمی مکث شونه ای بالا انداخت
-"نمیدونم وقتی از خواب بیدار شدم اینجوری بود"
سان ابرویی بالا انداخت و روی میز خم شد
-"ببینم با کسی آشنا شدی؟!به هیونگ بگو"
یونجون با شوکه بهش نگاه کرد و چشماش گرد کرد
-"چی میگی هیونگ...؟!با کسی آشنا نشدم"
نگاهی به ساعتش انداخت و از جاش بلند شد
-"من باید برم استاد ببینم شما هم به کارتون ادامه بدید"
-"نگو که میخوای بری اون برج زهرمار ببینی؟!"
با سؤال وویونگ سان با کنجکاوی نگاهشون کرد یونجون فقط سرش رو تکون داد و از پیششون رفت
-"اون دیگه کیه؟!"
-"استاد جدیدمونه که بجای استاد هان اومده خیلی جوون بنظر...."
وویونگ با چیزی که به ذهنش رسید چشماش گرد شد و به سان نگاه کرد
-"سانی فکر کنم جونی واقعا یکی وارد زندگیش شده"
-"خب؟!"
-"چوی وقتی اومد نگاهش دقیقا جایی بود که ما نشسته بودیم بعد...گردنش..کبود بود"
-"مطمئنی وو؟!"
-"نمیدونم سانی..آخه رفتار اون دونفر هروقت همو میبینن عجیب میشه مخصوصا جون تو کلاس ها هم نگاه چوی روی جون "
سان خنده ای کرد و وویونگ کشید توی بغلش
-"خب بهتر بزاریم جون خودش بیاد بهمون بگه"
یونجون با قدم های آرومی به طرف اتاق سوبین میرفت ، وقتی جلوی اتاق قرار گرفت تقه ای به در زد صدای سوبین اومد که بهش اجازه ورود داد
نفس عمیقی کشید و بعد وارد اتاق شد.
سرش رو پایین انداخت و با دستایی که جلوی خودش بهم قفل کرد بود همونجا پیش در موند.
چوی با نگاهی ناخوانا به یونجون خیره شده بود از جاش بلند شد و با قدم های آروم به پسر نزدیک شد ، یونجون با هر قدمی که سوبین برمیداشت به عقب میرفت. وقتی کمرش به دستگیره در خورد سرجاش موند و سرش همچنان پایین بود
سوبین خم شد و دستش کنار پسر روی دیوار گذاشت.
صورتش نزدیک گردن یونجون بود و نفس هاش به گردن پسر میخورد ، یونجون چشماشو بهم فشرد و منتظر درد گردنش موند ولی فقط صدای چرخیدن کلید توی در رو شنید.
نفس لرزونی کشید و با انگشتاش بازی کرد ، سوبین دستشو زیر چونه یونجون گذاشت و مجبورش کرد سرش رو بلند کنه
با صدای بمش درحالی که توی چشمای یونجون خیره شد بود گفت:
-"جونا بهت گفتم نمیتونی از من فرار کنی تو متعلق به منی "
یونجون با چشمایی که اشک توشون حلقه زده بود به سوبین خیره شده بود خب این حقیقت داشت نمیتونست از دست اون فرار کنه
سوبین قطره اشکی که از گوشه چشمش سُر خورد رو با انگشتش پاک کرد و خم شد بوسه کوتاهی روی لبش گذاشت.
سوبین با نیشخندی که گوشه لبش بود به کبودی گردنش اشاره کرد
-"گربه کوچولو خودت منو نشون کردی"
یونجون با لب هایی که میلرزید به نشونه اش روی گردن سوبین بود نگاه کرد
-"من..نمیخوا..."
سوبین به پسر اجازه نداد حرفش رو کامل کنه
-"هیش..جرات نکن بگیش چوی یونجون.."
یونجون ساکت توی چشمای سوبین نگاه کرد سوبین یونجون کشید بغل خودش و توی گوشش زمزمه کرد:
"تو متعلق به منی گربه کوچولو من"
یونجون تقلایی کرد و سعی کرد از روی پاهای سوبین بلند بشه
-"من...من متعلق به کسی نیستم..اون فقط یه اتفاق بود..."
سوبین به عقب هول داد و ازش فاصله گرفت
یونجون با دیدن نگاه سرد مرد کمی به خودش لرزید و چند قدم به عقب برداشت
سوبین با نگاهی ناخوانا به آرومی به پسر نزدیک شد و دستشو کنار سر یونجون روی دیوار گذاشت دست دیگه اش رو نوازش وار روی صورت یونجون کشید و به گردن ظریف پسر رسوند و از بالا به چشمای ترسیده اش خیره شد.
یونجون نفسش حبس کرد و به چشمای به رنگ سرخ دراومده سوبین نگاه کرد
دستشو روی گردن یونجون فشرد و به صورتش نزدیک تر شد.
-"بهت گفتم جرات نکن بگیش!"
یونجون نفس بریده ای کشيد و به دست سوبین چنگ زد و سعی کرد از گردنش برش داره
سوبین دستشو به پشت گردنش رسوند و محکم گرفتش و لباشو روی لبای پسر کوبید و شروع به بوسیدنش کرد.
یونجون به تقلا افتاد و مشت هاش رو به سینه سوبین میکوبید.مچ دستاش بین دستش گرفت و برد بالای سرش پین کرد
گازی از لبش گرفت و مجبورش کرد دهنشو باز کنه و زبونش رو وارد حفره داغ دهنش کرد میکی به زبونش زد ، یونجون آهی کشید و دندون هاش محکم بهم فشرد و از لب سوبین گاز گرفت
سوبین هیسی کشید و با چشمای سرخش به یونجون نگاه کرد
یونجون بزاقش فرو برد و چشماش به دنبال راه فرار گشت
اما خب راهی وجود نداشت!
سوبین فاصله بینشون رو از بین برد و سرش توی گردن سفید گربه کوچولوش فرو برد
بعد اینکه زبونش رو روی گردنش کشید پوستش بین لباش گرفت و مکید ، یونجون نالید و به شونه سوبین چنگ انداخت ناخودآگاه سرش رو به ديوار تکیه داد و جای بیشتری به مرد داد
سوبین نیشخندی از کار پسر زد و دندون های نیشش توی گردن سفیدش فرو برد ، یونجون لبشو گاز گرفت تا صداش به بیرون نره هرلحظه ممکن بود یکی از اونجا رد بشه.
چشماشو روی هم فشرد که اشکی از گوشه چشمش سر خورد.
سوبین بعد اینکه مک عمیقی به گردنش زد زبونش روی زخم کشید ، جسم بیهوش یونجون روی دستاش بلند کرد و به طرف کاناپه ای که گوشه اتاق بود رفت.
یونجون گذاشت روی کاناپه و کتش رو انداخت روش ، نگاهش به چشمای بسته اش داد و شروع کرد به نوازش کردن موهاش خم شد پیشونیش رو بوسید.
-"متاسفم یونی نمیتونستم بار دیگه از دستت بدم دوست دارم پیشی کوچولو من"
آروم توی گوش یونجون به خواب رفته زمزمه کرد.