Words Bubble Up Like Soda Pop

Words Bubble Up Like Soda Pop

@Webtoon_vkook


ژاکت مخملی، شرتک جین آبی، بوت های قهوه‌ای، کلاه خرسی و رایحه هلوی شیرینی که هوا رو پر کرده بود توجه هرکسی رو به خودش جلب می‌کرد.

پسری که هرروز روی صندلی چوبی جلوی شهربازی می‌نشست و میز رو به روش پر از مداد شمعی، رنگ، آبنبات، شکلات، بادکنک و استیکر های کیوتی بود که چند تاشون رو به صورت خودش می‌چسبوند.


تهیونگ عاشق بچه‌ها بود و از اینکه شغلش به اون موجودات پاک و معصوم مربوط می‌شد توی پوست خودش نمی‌گنجید.

چی بهتر از اینکه روی صورت اونها نقاشی بکشه و تا پایان کارش با هیجان درباره اینکه تیم آیرون من بهتره یا کاپیتان آمریکا اونقدر بحث کنن که صدای اعتراض دختر کوچولو ها بلند شه؟ و بعد تازه نوبت به این برسه که هرکی بهتر آهنگ السا رو بخونه شکلات بیشتری گیرش میاد.


صادقانه همه چیز خوب بود. حتی بهتر از خوب. به جز اینکه تهیونگ مجبور بود بعضی روزها با آلفای احمقی سر و کله بزنه که لباس زرد خرگوشی می‌پوشید و پوستر های تبلیغاتی پخش می‌کرد!

اون پررو ترین پسری بود که تهیونگ تاحالا دیده بود و حتی نمیدونست که این حس لجبازی بینشون اصلا از کجا شروع شد؟ شاید از روزی که اون آلفا با گفتن اینکه چقدر صدای دختر کوچولو گوش‌خراشه گریه اش رو درآورد و بعد با خندیدن به حبابی که از دماغ دختر بیرون می‌زد همه چیز رو بدتر کرد!

اون روز هم همه چیز مثل همیشه بود.
هوای آفتابی و خنک، رایحه هلو، صدای جیغ و خنده از داخل شهربازی و برخورد یخ با لیوان لیموناد، قلمو و رنگ هایی که روی زمین پاچیده بود.


تهیونگ با تکیه به صندلی پاهای نیمه لختش رو روی میز انداخته بود، با گوشیش بازی می‌کرد و هرچند لحظه آدامس توی دهنش رو با فشار باد می‌کرد و می‌ترکوند.


از اونجایی که صبح زود از شدت گرما به خاطر خراب بودن کولر و با صدای مشت های پی در پی ای که به در آپارتمان مشترک خودش و جیمین کوبیده می‌شد از خواب پرید، سرش درد می‌کرد‌ و مدام با خودش می گفت کاش یه سیلی به صورت صاحب خونه و بعد دوست پسر سابقِ بهترین دوستش می‌زد تا الان دلش یه ذره هم که شده خنک می‌شد.


هوفی کشید و گوشیش رو روی میز گذاشت. سرش رو عقب گرفت و به آسمون نگاه کرد. اگه حوصله اش رو داشت از ابر ها عکس می‌گرفت و با نقاشی کردن روشون خودش رو سرگرم می‌کرد. چشم هاش رو بست و لبخند کج و کوله ای زد که بلافاصله با سیلی ای که با چسبیدن یک کاغذ به صورتش خورد، صاف نشست.


"شت."


کاغذ رو برداشت و چشمش به نوشته روش افتاد.


"دهنت مگس نره کیوتی!"


تهیونگ سرش رو چرخوند و به اطراف نگاه کرد.

اولین چیزی که دید کله زرد و بزرگ خرگوشی بود که جونگ‌کوک پایین پاهاش گذاشته و درحالی که به سنگ فواره تکیه داده بود می‌خندید و سوداش رو برای امگای عصبانی تکون می‌داد.


پلک چپ تهیونگ پرید و از روی صندلی بلند شد. چه خوب که جونگ‌کوک امروز رو برای جری کردن تهیونگ انتخاب کرده بود چون امگا بدجوری سرش درد می‌کرد برای دعوا!


کاغذ رو روی میز کوبوند و آدامس صورتیش رو درآورد و روش چسبوند.


"یه حالی ازت بگیرم."


زیر لب گفت و قدم هاش رو سمت آلفا برداشت.


"هی تو!"


دست به سینه رو به روش وایساد و از بالا به اون چهره عوضی و خندونش نگاه کرد.


"هی خوشگله!"


کاش می‌تونست یه مشت توی صورت زشت و از خود راضیش بکوبه و حالش رو جا بیاره! اما تهیونگ پسر خوبی بود پس ترجیح داد اگه کار به جاهای باریک کشید یه لگد محکم وسط پای آلفا بکوبه و فرار کنه!


"مشکلت با من چیه؟"


جونگ‌کوک با تعجب ظاهری چشم هاش رو گرد کرد.


"کی؟"


چند بار سرش رو چرخوند و بعد به خودش اشاره کرد.


"من رو میگی؟"


تهیونگ چشم هاش رو ریز کرد و پوست لبش رو از حرص جویید.


"جز تو آلفای عوضی دیگه ای هم اینجا هست که بخواد روی مخ من راه بره؟"


"نمیدونم هلو. آخه به قیافه من میخوره یه آلفای عوضی باشم؟"


هلو؟


تهیونگ نفسش رو بیرون داد و به سختی نگاهش رو از لب های آویزون جونگ‌کوک گرفت و به خورشید توی آسمون داد. هوا که خنک بود پس چرا داشت کم کم عرق می‌کرد؟


با خستگی روی سنگ فواره نشست و خم شد. یکی از سودا های کنار پای جونگ‌کوک رو برداشت و به سمت پسر گرفت تا درش رو باز کنه. دست هاش رو پشت سرش تکیه داد و به تلاش های احمقانه آلفا نگاه کرد.


"انقدر اذیتم نکن. میرم شکایتت رو به مسئول شهربازی می‌کنم. این آخرین اخطاریه که دارم بهت می‌دم جئون جونگ‌کوک!"


آلفا با صورت خندون برگشت و سودا رو بین رون های تهیونگ گذاشت. امگا با سرخوشی از خنکی شیشه و قطرات روش نالید و چشم هاش رو بست.


"انقدر خشن نباش دیگه هلو. نه بهم آبنبات میدی، نه رو صورتم نقاشی میکشی. هرچی هم بهت میگم شمارت رو بده نه میاری."


تهیونگ لبش رو به دندون گرفت و انگشت هاش رو توی جوراب رنگین کمونی که زیر بوت هاش پوشیده بود جمع کرد.


هربار که جونگ‌کوک اون رو هلو صدا می‌کرد، کلمات مثل نوشابه‌ی گازدار حباب می‌شدن!


"انقدر به من نگو هلو!"


امگا با صورتی که علت سرخی روی گونه هاش رو نمی‌دونست اخم کرد. چشم هاش رو بست و شیشه نوشیدنی لیموییش رو بین لب هاش گذاشت.


"خوشت میاد من هی بهت بگم آلبالو؟"


جرقه گازدار سودا از توی گلوش رد شد و رد خنکی به جا گذاشت که تهیونگ می‌خواست به خاطرش بپره بغل آلفا و ازش تشکر کنه ولی جلوی خودش رو گرفت. هیچوقت همچین کاری نمی‌کرد!


"مگه دروغ میگم؟"


امگا چشم هاش رو توی حدقه چرخوند که جونگ‌کوک آرنجش رو به سنگ فواره تکیه داد و با پررویی به پاهای تهیونگ اشاره کرد.


"بوی هلو میدی، آدامس هلویی می‌خوری، ریشه موهات صورتیه، اون پشت هم که نرم و تپل به نظر میاد!"


چی؟!

کف نوشیدنی با شدت از سوراخ های بینی امگا بیرون پاچید و شروع به سرفه کرد. جونگ‌کوک که سرهمی زرد و گشادش به تنش زار می‌زد با خنده بلند شد و پشت تهیونگ زد تا بتونه نفس بکشه.


"آروم بخور هلو. مگه دنبالت کردن؟"


کلاه رو از روی سر تهیونگ برداشت و صورت سرخ شده اش رو باد زد. لبخندی روی لب های آلفا نشست که دندون های خرگوشیش رو نشون داد و بعد موهای روی پیشونی امگا رو کنار زد.


"خودمونیما، چطوری انقدر خوشگلی هلو؟"


حرف ها و لمس های جونگ‌کوک داشتن همه چیز رو برای تهیونگ سخت تر می‌کردن. خون توی رگ های امگا به سرعت پخش می‌شد و قلبش وحشیانه می‌کوبید. درست لحظه ای که ترشح مایعی رو بین باسنش حس کرد چشم هاش روی هم فشار داد و پلک هاش لرزید. چرا الان و درست کنار جونگ‌کوک باید این اتفاق می‌افتاد؟ لعنت به هرچی هیت شدن توی دنیاست!


"حالت خوبه هلو؟ انگار تب داری."


جونگ‌کوک با نگرانی پرسید. دیگه نمی‌خندید و با چشم هاش وضعیت امگا رو چک می‌کرد.

همه چیز برای آلفا شفاف شد! وقتی گوش های سرخ شده و دست های لرزون تهیونگ رو دید که سعی در قایم کردن صورتش داشت. نگاهش رو پایین کشید و با دیدن صحنه‌ی رو به روش ضربان محکم قلبش رو توی سرش و جوشش خون رو سمت پایین تنه اش احساس کرد.


"اوه!"


تهیونگ می‌دونست که دیگه دیر شده و جونگ‌کوک همه چیز رو دیده و فهمیده. با این‌حال زانوهاش رو بهم فشار داد تا برجستگی و خیسی بین پاهاش رو از نگاه خیره و سکوت آلفا مخفی کنه. خودش رو بابت اینکه امروز به خاطر گرما بدون پوشیدن باکسر از خونه بیرون اومده بود لعنت کرد اما کار از کار گذشته بود!


"دنبالم بیا."


جونگ‌کوک با صدای لرزونی گفت و فقط چند ثانیه طول کشید تا بدون توجه به شیشه های گازدار سودا که روی زمین می‌چرخیدن و صدای فریاد رئیسش که می‌گفت "اون اخراجه" دست تهیونگ رو دنبال خودش بکشه و هردو باهم از جایی که نشسته بودن فرار کنن!




Report Page