زن زندگی آزادی، احساس سوژگی و مغالطه‌ها

زن زندگی آزادی، احساس سوژگی و مغالطه‌ها

پویا خازنی اسکوئی


نوشتاری در بررسی تبعیض‌های جنسیتی، جنبشِ «زن زندگی آزادی»، جایگاه و احساس سوژگی و مغالطه‌هایی که سهواً یا «عمداً» صورت می‌گیرد!

اصفهان، اردیبهشت ۱۴۰۲


مقدمه:

سال‌هاست وقتی جریان‌های اصیل و‌ مترقی فمینیستی، مسائل حول تبعیض‌ها و نابرابری‌های جنسیتی و یا منتسب به جنس،‌ جنسیت، هویت جنسی و... را مطرح می‌کنند، جریان‌های متصل و منشعب‌شده از مرد/پدرسالاریِ دگماتیست، سنتی ولی به ظاهر مدرن، صحبت از کلیشه‌ها و مغالطه‌هایی چون «خب، درست است که زنان مجبور به رعایت قانون حجاب اجباری هستند یا در محیط کار،‌ خانه و... با مناسبات برابری مواجه نیستند، اما "مرد"ها (بخوانید عضله‌مندها) نیز با خدمت اجباری سربازی مواجهند و اگر قرار بر تمرکز روی تبعیض است، این هم از همان جنس بوده و یکی است و تبعیض صرفاً نشئت‌گرفته از “حکومت‌ِ جمهوری اسلامی” است ولاغیر».

یا وقتی صحبت از عدم شفافیت،  نبود آمار و تعداد وحشتناک بالای تجاوز، آزارهای جنسی و وجود ناامنی و نابرابریِ محسوس علیه زنان در محیط‌های عمومی مثل خیابان، مترو، محیط کار و حتا محیط‌های خصوصی‌تری مانند خانه می‌شود، «چرا صحبت از تبعیض‌هایی علیه مردان چون قانون مهریه، شیر بهاء و...‌ نمی‌شود؟»

مقصود این نوشتار نیز این است که به میانجی صحبت‌های رایج روزمره و همچنین سطور فوق، به مسائل روز ایران در خلال خیزش مردمیِ پس از قتلِ حکومتیِ مهسا (ژینا) امینی نگاهی کرده و از مقوله‌ها، گزاره‌ها و کلیشه‌های موجود دشواره (پرابلماتیک) بسازد و مسئله‌ای ایجاد کند برای هم‌اندیشی حول آینده‌ی ایران و پیشروی جنبش و میل به آزادی، برابری، دموکراسی و غیره.

البته، مهم‌تر از همه این‌که این متن مثل همه‌ی متونی که در قالب نوشتار، جستار یا... منتشر می‌شود، موضع‌مند است و صوربندیِ شخصیِ نگارنده را نیز حول مسائل فوق بیان می‌کند.

 

واسازی و پیکربندی مختصر جریان‌های فکری موجود

فارغ از ایرادهای شکلی، روشی و تحلیلیِ این‌همانی و یکسان‌انگاری گزاره‌های مطروحه در ابتدای نوشتار فعلی که به خاطر تسلّط نگاهِ مردسالارانه، تطوّر تاریخی، نگاه اشتباه به تاریخ، سوژگی و... ایجاد شده است، مسامحتاً می‌توان گفت برخی از این ادعاها در موقعیت‌های منحصر به خودشان (بررسی در بستر مناسب خود) درست هستند.

یعنی در برخی‌ موارد، جریان‌های اصلی (mainstream) رسانه‌های فمینیستیِ دنیا اصولاً با شروع کمپین‌هایشان که در ابتدا نیّتِ خوبی نیز پشت‌شان وجود دارد اما، در ادامه و در اثر چرخشِ ابتذال‌آمیز، به ضد خودشان تبدیل شده و مبدل به «نفرت‌پراکنیِ صرف» یا تحدیدِ تبعیض‌ها به‌ حوزه‌ی روان‌شناسیِ فردگرا و زرد می‌شوند که نه تنها به غایتِ ‌خوب نمی‌رسند و مناسبات نابرابر را هدف قرار نمی‌دهند بلکه به انتقام‌گیری و بازگشت به عقب نیز می‌رسند.‌ مثل بخشی از جریان «me too» که رسما‌ً به انتقام‌گیریِ فردیِ مبتذل رسید و درگیر حواشی شد و “فرع” جای “اصل” را گرفت و جریان اصلی، به حاشیه رفت و شاید حتا بتوان گفت علی‌رغم موفقیت‌های قابل توجه و ارزشمند و همچنین، بالا بردن حساسیّت‌ها در مورد خشونت علیه زنان و نیروهای فرودست، شکست خورد.

چرا‌ می‌توان گفت شکست؟ چون پنداشتِ ایده‌آلِ ‌نگارنده از چنین جریان‌هایی، رسیدن به نسبت‌های نابرابر و زدنِ ریشه‌های سکسیستی و فاشیستی این معضل است تا سَرِ این مارِ هفت‌خط قطع شود و ظرفیت‌هایی پدیدار شوند که به واسطه‌ آن‌ها‌ بتوان به جامعه‌ای برابر، آزاد و عاری از هرگونه جنسیت‌زدگی و... رسید و نه به ایده‌هایی از جنسِ جمهوری اسلامی مثلِ«تفکیک جنسیتی پارک‌ها، واگن‌های مترو، اتوبوس و... برای حفظ امنیت زنان از دست مردان»، یا «دیوارکشی بین بدن‌های منتسب به مردان و زنان و..»، یا «توزیع فلّه‌ای حکم غیرانسانی اعدام برای متجاوزان» و نهایتاً «ناممکن‌کردن ارتباطات انسانیِ آدم‌ها به واسطه‌ی ترس از متهم‌شدن به سکسیسم‌ یا آزار».

 وقتی جریان me too، چه‌ نسخه‌‌ی ایرانی و چه‌ خارجی‌اش در اسامی گیر کردند، نتوانستند فراروی کنند و از جزئی‌نگری و نسبت‌یابی، به کلی‌گویی‌های روشن‌فکرانه‌ی بی‌دروپیکر رسیدند و بعضاً هر قسمی از ارتباط غیرمتعارف را نیز «آزار» تشخیص دادند.

آش آن‌قدر شور شد که وقتی، برخی از زنانِ هنرمند، معروف و پیشرویِ فرانسوی طی نامه و بیانیه‌ای بی‌بدیل و شجاعانه (در آن فضا)، از حق ارتباطِ آزاد زنان و مردان در عینِ حفظ آورده‌های ارزشمند جنبش «من هم» و حساسیت نسبت به نابرابری‌ها از خشونت علیه «انسان» و نه تنها «زن» سخن‌ گفتند، آن‌قدر تهدید و ارعاب شدند تا مجبور به پس‌گرفتن حرف و پاک‌کردن امضایشان از پای بیانیه‌ی مزبور شدند. گویی دوباره فیگور «زنِ همیشه‌قربانی» و «مردِ همیشه‌آزارگر» جای سوژگی انسان‌ها، بازتولید و‌ مرگِ جریان me too به زعم نگارنده‌ی این نوشتار، رسمی شد.

در نتیجه، در عین این‌که نابرابری‌ جنسیتی، معطوف و محدود به بدنِ منتسب به زن یا جنسیتِ خاص نیست اما جایگاهی که‌ انسان‌ها در آن ایستاده‌ و از آن‌جا سخن می‌گویند در میزانِ احساس و درکِ آن‌ها نسبت به سوژگی و عاملیت‌شان در‌ مسئله تأثیرگذار است.

به‌طور مثال، وقتی فردی که از کودکی اغلبِ امکانات را در اختیار داشته و طبق عرفِ جامعه،‌ نظام انضباطی، نظام سرمایه‌ی مالی/اعتباری و... در جایگاه فرادست قرار داشته از این مسئله سخن به میان ‌آورد و ادعا کند که «هرکسی تمام و‌ کمالِ مسئولیت‌های زندگی،‌ موفقیت‌ها، شکست‌ها و موقعیت‌هایی که به‌ دست آورده را تنها‌ و تنها به‌واسطه‌ی تلاشِ‌ خودش کسب کرده و محیط، ژن، جایگاهِ اجتماعی، جنس، جنسیت، بدن، زبان، جغرافیا، سرمایه و...اش هیچ دخالت و تاثیری در میزانِ درک او از سوژگی‌ و آگاهی‌اش در لحظه‌ی‌ اکنون نداشته» یعنی فی‌نفسه درکی از تعریف جامعه و مکانیسمِ عملِ انسانِ اجتماعی ندارد و نمی‌داند مناسباتِ انسانیِ موجود در جامعه هرکدام چقدر مهم و مؤثر هستند!

حالا این‌ مثال می‌تواند به سطور و بندهای بالاتر نیز تعمیم یابد. وقتی از جایگاهِ دفاع از این‌همانی در مقابل مسئله‌ی ستمِ تاریخی،‌ ملی، جنسیتی و... سخن به‌میان می‌آید و «سربازی اجباری» (که فی‌نفسه یک مسئله و ستمِ سیستماتیک است و باید بدان معترض بود)، هم‌ارزِ «حجاب اجباری،‌ خون‌بس، قتل‌های ناموسی و...» قرار داده می‌شود یعنی اساساً توان و اراده‌ای برای درکِ تاریخی به‌ مثابه‌ی یک ابزار ماتریالیستیک برای فهمِ اکنونیّت وجود ندارد.

قطع به یقین، در کنار موانعی چون دولت‌ها و حکومت‌های مستقر، جریان‌های اصلیِ فمینیستیِ دنیا که دارای رسانه‌های غول‌پیکر و قدرتِ رسانه‌ایِ قابل‌توجهی هستند (و نگارنده نیز به‌منظور جلوگیری از طولانی‌تر شدن این نوشتار، از ورود به فهمِ معانی، عملکرد و سابقه‌ی گرایش‌های راست و چپ این جریان‌ها دوری می‌کند و قصد ورود به نحوه‌ی عملکرد، استراتژی‌ها و سوابقِ موجودِ هرکدام که می‌تواند مشمول نقدهای اساسی شود را ندارد) و در بسیاری از موارد در پیوند با قدرت‌های دولتی/حکومتی تعریف می‌شوند و هیچ سنخیتی نیز بین گفتار، اخلاق و عملکردشان با گزاره‌های مهمی چون استقلال، بینشِ انتقادی و رادیکال نیست و شاید بتوان ادعا کرد که اهداف خاصی را دنبال می‌کنند، یکی از هزاران عاملِ نبود آمار و بایکوتِ مسئله‌ی عدم‌ شفافیّت آماری در مسئله‌ی آزار و تجاوز به پسران در محیط‌هایی چون مدرسه، خانه، خیابان و... هستند؛ جریان‌هایی که محصولِ فهمِ اشتباه از فمینیسمِ اصیل و مترقی بوده و مسئله را نه در بُعدِ انسانی که در بُعدِ جنگِ رقابتی برای بالا بردن شفافیت آمار تجاوز به دختران و نادیده انگاشتن تجاوز و آزار بدن پسران، و یا جنگِ آلترناتیوسازی می‌بینند!

سال ۱۳۷۵، زنده‌یاد پروانه اسکندری (یکی از قربانیان قتل‌‌های زنجیره‌ای و حکومتی دهه‌ی هفتاد شمسی ایران) در سخنرانی‌اش در دانشگاه سیاتل وقتی از تبعیضِ جنسیتی سخن به میان می‌آورد، علاوه بر زن، از مرد هم‌ به‌عنوان قربانی یاد می‌کند؛ مردی که همیشه می‌بایست قوی باشد و از قولش می‌گویند گریه نمی‌کند! سخت کار می‌کند تا نان‌آورِ خانواده باشد و باید این ‌واژه‌ی متعفنِ «غیرت و ناموس‌پرستی» را یدک بکشد و... تا حافظ امنیت خانواده‌اش باشد (نقل به مضمون).

این لحظه و دقیقه‌ی گفتمانی (discursive moment)، همان جایی است که جنبشِ «زن، زندگی، آزادی/ ژن، ژیان، ئازادی» بر شانه‌های تلاشِ هزاران آزادی‌خواه، برابری‌طلب و جنبش‌های ضد جنسیت‌زدگی در ایران و سراسر دنیا می‌ایستد و می‌گوید «زنِ» موجود در شعار اصلیِ «قیام ژینا»، محدود به جنس، جنسیت، ‌هویتِ جنسی، گرایشِ جنسی و... خاصی نیست؛ مرد و زن و ترنس، نان‌باینری، کوئیر، رنگین‌کمانی‌ها و همه‌ی بدن‌های فرودستِ به حاشیه رانده‌شده و... را نیز شامل می‌شود.

چون به نظر نگارنده، اینجا با یک بازیِ زبانی مواجهیم؛ «ژن/زن» به مثابه‌ی جزئی از کل و کلی از جزء، در یک رابطه‌ی بازگشت‌پذیر به‌کار رفته‌ است و به همین خاطر نیز متکثر، جامع و کافی است و با شعارهای واپس‌گرایانه‌ای چون «مرد، میهن، آبادی» که توسط دو قشرِ «بسیجی‌های جمهوری اسلامی» و «اولیگارش‌های سلطنتیِ ژنِ‌ برتر» پروموت می‌شود، در نزاعِ جدی نظری، روشی و عملی قرار می‌گیرد.

همین نکته است که از این جنبش، پدیده‌ای مترقی و منحصر به فرد ساخته و تن و بدنِ حاکمیت جمهوری اسلامی ایران، ایرانشهری‌های متوهّمِ معتقد به یک دولت-ملتِ واحد (حذف‌کننده و نامتکثر)، اسلامِ سیاسی و سکسیستی و نظام انضباطیِ احاطه بر بدن‌ها را لرزانده و مجبور به عقب‌نشینی و توسل به زورِ اسلحه، زندان، تحقیر و لشکرکشیِ سایبری کرده است.

این دقیقه، همان پارادایم‌شیفتی بود که باعث شد نیروهای تحتِ ستم از نظر زبانی، قومی، جنسیتی و... به میدان بیایند و شعار‌ مشترک بدهند و روزهایی را رقم بزنند که واجد ظرفیتِ تخیّل یک انقلابِ آرمانی و اساسی بوده و هست. 

وقتی از پارادایم‌شیفت صحبت می‌شود، بحثِ «تاریخ» قطعاً به میان می‌آید و ممکن است سوء‌استفاده‌‌هایی پیش آید، مانند استفاده‌ی ابزاری نیروهای سلطنتی و ایرانشهریِ معتقد به «عصرِ زرینِ» دورانِ‌ِ باستان و قبل از حمله‌ی اعراب و اسلام آوردنِ «آریایی‌ها» و حقوق بشری که منشورش از ایران استخراج شده و سنگ‌بنای انسانیت و تمدنِ دنیا را نهاده و مایی که گذشتگان‌مان منشأ تمامِ علوم فعلی هستند و دورانِ پهلوی هم که بعد از «دوران هخامنشی و‌ کشورگشایی‌های افتخارآفرین‌شان»، دوره‌ی شکوفاییِ تمدن و ساخت ایرانِ مدرن بوده است.

پس مختصراً باید به دو مفهومِ «تاریخ‌گرایی_تاریخ‌باوری/ historicism» و «تاریخی/ historical» که دو نوع رویکرد و نگاه متفاوت به تاریخ است اشاره‌ای شود، چون اگر این‌همانی در استفاده از آن‌ها اتفاق بیفتد، می‌توان تا ابد در دامِ فتیشیسمِ فکت‌ها و تاریخِ متصلب افتاد؛ آن وقت، عملا امکانِ تفکرِ انتقادی ناممکن می‌شود و یک‌ آلترانتیو، به‌ مردمی تحت ستم، قالب/غالب خواهد شد!

بدین منظور،‌ پیشنهاد نگارنده این است که بعد از این نوشتار، نیم‌نگاهی به فصل هشتم از کتاب «انسانِ تک‌ساحتی» هربرت مارکوزه که حقیقتا هم بسیار درخشان و روشنگر است، انداخته شود (صفحات ۲۲۴-۲۱۷ متن انگلیسی و صفحات ۲۰۷ تا ۲۲۶ متن ترجمه‌ی فارسی). مارکوزه دقیقاً به همین بحث می‌پردازد و سعی می‌کند شکلی از عقلانیّتِ تاریخی را صورت‌بندی کند که در عینِ تلاش برای نیفتادن در دامِ نسبی‌گراییِ تاریخ‌باورانه، درکی از نگاهِ تاریخی نیز برای فهم‌ اکنونیّت خود به دست آید.

البته باید به این نکته هم اشاره شود که اصولاً تاریخ هم خارج از نظریه و‌ پرسپکتیوها امکان‌پذیر نیست و به‌نوعی نمی‌شود نگاهِ تاریخی اصیلی تعریف کرد که هم در خلأ اتفاق بیفتد و هم ناب و تکین باشد و هم بتوان به عنوان یگانه صورتِ مشخص از تاریخ، فکت و... بدان نگاه کرد.

 

شکل‌گیری کالبدی جمعی به نام «ما»

حال پس از بخش اول که از عدم تناظرپذیری یک‌به‌یکِ نابرابری سخن به میان آمد و جایگاه و سوژگی شناخته شد و جنبش «زن، زندگی، آزادی» نیز جای پای خود را باز کرد، دست‌ها در دست هم قفل و شانه‌ها به شانه‌ها‌ی هم چسبید و ایستادگی در خیابان، خانه، محل کار و... علیه ستم سیستماتیک حک شد و مبارزه تداوم یافت و به زعم نگارنده، این تداوم باعث عقب‌نشینیِ اجباری حاکمیت از برخی از مواضع حساس خود شد و احساسِ نیازی را ایجاد کرد تا به فکر برساختن جایگزینی واکنشی و عملگرایانه برای گشت ارشاد بیفتد.

این را در فضایی باید دید که حکومت دست به سلاح جنگی و هر قسمی از خشونت بُرد و در عین سرکوب وحشتناک و به راه‌اندازی حمامِّ خون و بازداشت‌های گسترده و صدور احکام اعدام، زندان، اخراج، تعلیق و...، فیگورها و سوژه‌های انسانیِ معترض، مجدد و به طرق مختلف توانستند کنار هم بایستند و دست به خلق و تسخیر فضا بزنند. این اقدامات توانست در مواقع برخورد خشونت‌آمیز حاکمیت، ریسک و هزینه را برایشان بالا ببرد. تسخیر فضاهای شهری و روستایی، از دیوارها گرفته تا خیابان و رعایت حق بر بدن و حق پوششی که در تعارض کامل با عرفِ اسلامِ سیاسی و قوانین جمهوری اسلامی بود، توانست شکست ایدئولوژیک حاکمیت را به صورتش بکوبد و فرورریزی مشروعیت آن را در میان توده‌ی مردم به رُخش بکشد.

همه‌ی این‌ها با در کنارِ هم قرارگیری و ایجاد اتحاد حاصل شد؛ دقیقا در لحظه‌ای که شجاعتِ یک‌به‌یکِ زنان در تسخیر فضاهای شهری، با حضور بدن‌های سانسورنشده‌شان باعث شد مانند پارازیتی، در نظم متصلب رسوخ کرده و اعصاب حاکمیت ساخت‌یافته‌ی نظام‌مندِ اسلامی_سنتی را به‌هم ریخته و بدن به بدن تکثیر شود.

لحظه‌ای که تمام اشیاء سانسورشده‌ی زندانی در کنجِ پلاستیک‌های مشکی و تیره، مانند نوار بهداشتی، سربرآوردند و دوربین‌های مداربسته‌ی دیکتاتور را که چشم‌های ناظرش بودند کور کردند، کالبدی جمعی به نام «ما» شکل گرفت که دیگر جنسیتِ واحد نداشت، زبانِ واحد نداشت، لهجه‌ی واحد نداشت، جسمِ واحد نداشت و...، بلکه یک بدنِ متکثر بود که گویی بخشی نمادین از آینده‌ی ممکن است.

 

تاکتیکِ آیرونی در نسبت با مسئله‌ی «حجابِ اجباری» و بررسی پیوند/نسبت‌ها

حالا بعد از گذشت بیش از شش هفت ماه از کشته شدن مهسا (ژینا) امینی و شکل‌گیری قیام ژینا و شعار و آرمان «زن، زندگی، آزادی»، این فهم ایجاد شده است که خیابان و حضور گسترده‌ی هیجانی در خیابان تنها راه پیروزی انقلاب و خیزش مردمی و شکست‌دادن نظام مرد/پدرسالار و تمامیت‌خواهِ جمهوری اسلامی نیست و باید به ایده‌های دیگری نیز اندیشیده شود تا در غیاب حضورِ خیابانی‌ای که در روزها و ماه‌های اولِ جنبش بیشتر و تکرارشونده‌تر بود و حالا کم‌رنگ‌تر شده، بتوان در کنارِ ادامه‌دادن به زندگیِ روزمره که بخش ناگزیری از حیاتِ انسانی آدم‌ها و شعار این جنبش است، هرکدام به اندازه و سهم خود از عادی‌شدگیِ وضعیت نیز بگریزیم و مبارزه در هر بُعدی زنده نگه داشته شود.

یکی از ایده‌های مطرح‌شده در این میان که پررنگ و جنجالی شد، روش آیرونیکِ مواجهه با مسئله‌ی حجاب اجباری بود برای حفظ امنیت در مواقعی که افراد تنها هستند و احتمال بازداشت یا ضرب و شتم و... وجود دارد: همراه داشتن یک «کیسه‌ی نایلونی خرید معمولی و روزمره» همراه خود و کشیدن هجوآمیز آن بر سر، تا فردِ مقابلی که تذکر لسانی حفظ حجاب داده و به خیال خودش امر به معروف و نهی از منکر کرده (که اساساً نقض حقوق بشر است) است را موردِ تمسخر قرار دهد و در عین حال موجب استفاده‌ی ابزاری و تاکتیکال از قوانین فاجعه‌بار جمهوری اسلامی که خلأهای قانونی زیادی حتا از نظر خودشان دارد نیز بشود.

نگارنده‌ی این نوشتار، با رصد نظرات مطرح‌شده در شبکه‌های اجتماعی و صحبت مستقیم با جامعه‌ی‌ زنان مختلف اطراف (از قشرها، سنین و سلایق و... متفاوت) متوجه این نکته شده است که این ایده واکنش‌های مثبت و منفی زیادی داشته که هرکدام استدلال‌های خودشان را داشته‌اند.

حال، به اختصار به یکی از واکنش‌های منفی در مواجه با این تاکتیکِ آیرونیک اشاره‌ای خواهد شد:

- ]خانمی گفته که ظاهرا در خلالِ روزهای اعتراضات خیابانی این جنبش بازداشت شده بود و در موقع بازداشت نیز بدون حجاب اجباری بوده، در بازداشتگاه با برخورد تحقیرآمیزی از سوی ضابظین پرونده و مامورین مواجه شده است و در نهایت یک لباس و پارچه‌ی کثیف را بر سرش کشیده‌اند و دائما نیز به تحقیر و تمسخر به او اشاره و شکلِ حجابِ اجباری‌اش اشاره کرده‌اند و خندیده‌اند که در چنین وضعی قرارش داده‌اند. این خانم در مواجهه با این ایده، گفته که مخالفم چون یادآور روزهای بازداشت و تحقیرم بوده و راهِ درستی برای نشان دادن اعتراضمان به حجاب اجباری نیست چون آن‌ها خودشان در مواقع بازداشت معترضین چنین کاری را انجام می‌دهند.[

طبعاً چنین خاطره‌ی تلخی می‌تواند در قامت ترومای وحشتناکی ظاهر شود و زیربنای قابل قبولی برای مخالفت با چنین ایده‌‎ای بشود. اما به زعمِ نگارنده، در کنار مقاومتِ لجوجانه و مستمر در همراهی با اعتراضِ رادیکال به هر قسمی از نقضِ حقوقِ بشر و حق بر بدن و پوشش که لازمه حیات هر جنبشِ رادیکالِ ادامه‌داری است، «تکنیک آیرونی» به‌مثابه‌ی نگاهِ هجوآلود به کاربست‌های حکومتی، استحاله‌ی مفاهیم مورد استفاده‌ی آن‌ها و تحت فشار قرار دادن آن‌ها و ایجاد هزینه‌ به شیوه‌های حتا ساده برای حاکمیت نیز می‌تواند تاکتیک قابل استفاده و استراتژیکی به حساب آید.

در نتیجه، برای مواجه با این ایده و درک بهتر آن، لازم است تا اشاره‌ای به «نظریه‌ی کنشگر- شبکه/ Actor–network theory» برونو لاتور صورت گیرد.

از نظر لاتور، توجه شهروندان به جامعه باید به مثابه‌ی مجموعه‌ای از کنشگرانِ ناهمجنس (انسان، لباس، ساختمان، ماشین، اشیاء، کتاب، حیوان و...) در نظر گرفته شود و حال در این ناهمگونگی، همه‌چیز ناشی از چگونگیِ «پیوند یافتن» آن‌هاست و همین مورد باعث می‌شود که هرچیزی فاقد تعریف ذاتی و اصیل باشد و اینجاست که مرزهای متداولِ جامعه‌شناسیِ متافیزیکی و معرفت‌شناسی درهم‌ریخته می‌شود.

نظریه‌ی «کنشگر- شبکه» از ساختارها آغار نمی‌کند تا به کنشگران برسد، بلکه برعکس از کنشگران آغاز می‌کند و نشان می‌دهد که چگونه اموری که به آن‌ها ساختارهای صلب و تغییرناپذیر گفته می‌شد، با پیوند یافتن با کنشگران ناهمجنسِ انسانی/غیرانسانی دیگر، دست به ساخت یا برساختِ سازه‌های متنوع و جدید می‌زنند.

این نظریه تلاشی است عامدانه در جهت پایان‌دادن به کاربرد واژه‌ی اجتماعی در نظریه‌ی قلمرو اجتماعی (جامعه) و جایگزین کردن آن با واژه‌ی «جمع» و متکثر بودن روابط.

همه‌چیز محصول پیوند یافتن کنشگران است که در مقابل هر نوع متافیزیکِ ذات‌گرایانه قرار می‌گیرند و با متافیزیکِ نسبت‌گرایانه و هستی‌شناسی‌های در پویش و زنده (در حال شدن) همسوست.

به‌زعمِ لاتور، همین پارچه‌ی کثیف و بعدتر در تناظر یک‌به‌یک با «نایلونِ معمولیِ خرید» نیز همانند آن خانمِ تحقیرشده در بازداشتگاه در نقشِ کنشگر ظاهر می‌شود، فقط جنس و گونه‌اش متفاوت است. آن پارچه‌ی کثیف در آن نسبت و شبکه‌ی ترسناکِ دستگیری و خاطراتِ بد، نقش و پیوندِ متفاوتی با نایلون سر کردنِ فردِ دیگر در یک موقعیتِ دیگر، در یک نسبتِ دیگر و در یک پیوندِ آیرونیک دارد و دیگر این‌همانی‌ای بین پیوندِ قبلی و بعدی وجود ندارد؛ چون کنشگران، فاقد معانی ذاتی و تغییرناپذیر هستند و همواره در حال شُدن (becoming) هستند و در پیوند و شبکه‌ی جدید، آن پوشش می‌تواند تاثیرِ متفاوت و حتا خوبی بگذارد و این بار، فردِ معترض باشد که فردِ حکومتی را تحقیر کرده و به ریشخند می‌گیرد (به‌عنوان یک احتمال صرفاً ممکن از نظر نگارنده).

 

شلوارک‌پوشیِ مردان در فضاهای عمومیِ شهری: مقاومت یا ابتذال؟

دیگر مسئله‌ای که چند روزی است در شبکه‌های اجتماعی مطرح شده است، شلوارک‌پوشیدن آقایان در فضاهای عمومیِ شهری به عنوان یک قسمی از نافرمانی مدنی در همراهی با کنار گذاشتن پوشش و حجاب اجباری زنان است. البته که باز به عنوان یک گزاره‌ی جنجالی، نظرات مختلفی حول آن مطرح شده است. از «نافرمانی ندانستن آن، هم به لحاظ قانونی که منعی ندارد و هم به واسطه‌ی عرف بودن در برخی از مناطق بالاشهرِ تهران و شهرهای دیگر» تا ایده‌ی تقلیل‌گرایانه و شاید تحقیرآمیزِ «یکسان‌انگاری این اقدام با عدم رعایت پوشیدن حجاب اجباری توسط زنان» تا ایده‌ی بینابینی‌ای چون «همراهی با نافرمانی مدنیِ زنان (با وجود اینکه به زعم نگارنده، همه می‌دانند که جامعه‌ی ما مردسالار است، قوانینی فجیعی برای برخورد با شلوارک‌پوشانِ مرد وجود ندارد و جز آن، طبقِ عرف و نه تعاریف فقهی و دینی، حجاب به صورت عرفی، سنتی و حتا بیانی، مخصوص زن است و نه مرد!) به منظور تمرکززدایی از توجه نیروهای سرکوب به عدمِ رعایتِ حجابِ اجباریِ زنان و تقسیم کردنِ “هرچند کم‌اندازه”‌ی هزینه‌ی برخورد با زنانِ معترض».

به‌زعم نگارنده اما، مهم‌تر از همه، این اقدام می‌تواند اقدامی استراتژیک و خلاقانه از سوی مردان برای «دشواره‌سازی (پرابلماتیک‌کردن) این مسئله برای حکومت و کنشگر شدن احتمالیِ “شلوارک در تنِ مرد” در پیوند جدید با بافتِ سنتی و بافتِ میانه‌ی شهری که تقریبا طبق مشاهداتِ میدانی در سال‌های اخیر، می‌شود ادعا کرد که شلوارک پوشیدنِ مردان در مراکز شهر، پایین‌شهر و به‌طور کلی مکان‌هایی که هنوز این امر در آنجا عادی و روزمرّه نشده و جزو عناصرِ پرتکرار و قابل مشاهده نبوده است» تلقی شود.

مثل تجربه‌ای که خود نگارنده (مَرد) نیز در منطقه‌ی ماسال (گیلان) به‌واسطه‌ی «شلوارک‌پوشیدن» در سنینِ نوجوانی داشته است و با تذکر لسانی، فحاشی و حتا برخورد فیزیکی و... توسط مردمانِ سنتی، نیروی پلیس، نیروهای لباس‌شخصی و بسیجی‌ها مواجه شده است؛ تذکر تهدیدآمیزی که مجدداً به نظام قیم‌مآبانه‌ی مرد/پدرسالاری متصل می‌شد و دائماً با تکرار کلیشه‌ی «خطرِ به گناه‌انداختن نوامیسِ ما در این شهر با دیدن پاهای لُختِ بیرون‌زده از شلوارک»، تداعی‌گر توجه به پیوندها و زمینه‌های مسئله بوده است.

 طبق ادعای افراد دیگر در شبکه‌های اجتماعی و جمع‌آوری روایت افراد در فضاهای حقیقی و در خلال صحبت‌ها، هنوز این حساسیت در ماسال وجود دارد و یک اتفاقِ موردیِ صرف نبوده و دقیقاً مشابهِ برخورد با بی‌حجابیِ زنان توسط ارزشی‌های جمهوری اسلامی در مناطقِ دیگر بوده است.

بنابراین، این استراتژی می‌تواند همان نقشی را ایفا کند که همراهی با زنان در حمایت از حقِ بر بدن و مصرفِ دلبخواهیِ شهر از منظرگاه پوششِ ایدئال یا نزدیک به آن داشته است؛ سر باز‌زدن از قوانین و تبدیل‌شدن به پارازیت‌هایی دیگر و مخدوش‌کردن چهره‌ی زیبای شهر از نظرِ ناظرانِ شهری که قبلاً چشم‌هایشان را نوارهای بهداشتی کور کرده بود.


پویا خازنی اسکوئی
اردیبهشت ۱۴۰۲

@KhabGard




Report Page