Vkook

Vkook

Rehu

چند ساعتی بود که سخت مشغول طراحی کردن منظره ای بود که بیرون از پنجره به چشم میخورد. منظره که موقع شروع روشن بود اما حالا حاله ی تاریکی شب کم کم داشت دست روی سرش میکشید. آخرین شاخه ای که به چشمش میخورد رو میکشه و قلمش رو عقب میبره پشت گوشش میزاره. سرشو کمی به عقب میچرخونه و به هم خونش که روی تخت دراز کشیده بود و مشغول کتاب خوندن بود، نیم نگاهی میندازه

- امم کوک میشه یه نظر بدی؟

کتاب رو کمی پایین میبره و به تهیونگ که انگار تازه متوجه شده بود پیرهنش تقریبا از تنش داره میفته، خیره میشه

+ مشکل چیه؟

پالت رنگ رو روی میز کوچیک کنارش میزاره و کنار میکشه

- نظرت راجب طراحیم چیه؟

نگاه گذرایی به نقاشی میکنه و در آخر نگاهش به پوست تن پسرک روبه روش که زیر نور آباژور برق میزد، قفل میشه. از جاش بلند میشه و به سمت پسرک میره. مو دستشو میگیره و جلوی نقاشیش قرارش میده. قلمی رو برمیداره و به رنگ مشکی میزنه. از پشت به تن پسرک میچسبه و نفس غمیقی میکشه تا عطرشو تو ریه هاش بکشه.

+ یکم شاخه های اینجا رو کم گذاشتی

یک دستش رو سمت طرح میبره و مشغول کشیدن میشه و دست دیگشو از رو پیرهن روی پهلوش میکشه

+ به این شکل. فهمیدی؟

نفس عمیقی میکشه و سرشو عقب میبره به شونه ی کوک تکیه میده. چشماش رو میبنده و دستش رو بالا میاره روی گونه ی کوک میکشه

- اره.. فقط اونقدر خستم نمیتونم انجامش بدم دیگه

قلم رو روی زمین ول میکنه و دست میندازه تن سبک پسرک رو براید استایل تو بغلش بلندش میکنه و سمت تخت میبره. به آرومی روش درازش میکنه و دستش رو سمت ملافه میبره تا بکشه روش که دستای پسرک روی یقه ی لباس کوک میشینن و اون رو سمت خودشون میکشن. با چشمای خمار به کوک خیره میشه و زبونشو روی لبش میکشه

- میشه این کاراتو تموم کنی؟ با اذیت کردنم بهت خوش میگذره یا واقعا نمیدونی تشنه تم؟

لبخند محوی میزنه و ملافه رو روی تن برهنه ی تهیونگ میکشه

+ تشنگی تو میتونم حتی زیر همین ملافه رفع کنم. پس فعلا بیا از سرماخوردگی جلوگیری کنیم بعد به رفع عطشت برسیم کوچولو


لایک و کامنت فراموش نشه❤

Report Page