نقشهراهی ساده و عملی برای آینده
علیرضا افشاریگر بپذیریم که کنش آن بخش از مردم ایران که از سال ۱۳۷۶ به بعد پای صندوق رأی آمدند ــ و حتا در سال ۱۳۸۴ هم با وجودِ تعدد نامزدهای منتسب به اصلاحات کموبیش حضور داشتند ــ عملاً خطاب به هستهی قدرت بود عدم حضور آنان در سال ۱۴۰۰ رو به اصلاحطلبان داشت و زنگِ پایانِ گونهی صندوقمحور و مقامخواهِ اصلاحطلبی را رقم زد. این کنش آگاهانه و از پیش آشکارِ [اکثریتِ] مردم ــ هر چند [بیشینهی] اصلاحطلبان ترجیح دادند که آن را نشنوند و این نیز صفاتِ گفتهشده را تأیید میکند ــ از سویی سبب شد هستهی سختِ قدرت بیپرده و بدونِ سوپاپِ اطمینان با گرفتاریهایی که در طی دههها زمینهسازش بود روبهرو شود و هم از سوی دیگر آن لایهای را که به هر قیمتی، ولو تحقیر، دوست داشت سپر بلای محافظهکاران و ادامه یافتنِ وضعِ موجود شود از میان بردارد.

شاید استدلال شود که زمینهسازیِ بخشی از دردسرهای امروزین جامعهی ایرانی کارِ همین اصلاحطلبان و نه محافظهکاران بوده است، اما پاسخ این است که در آن زمان (اوایل انقلاب) اینانی که امروزه اصلاحطلب هستند تفکری چون محافظهکارانِ امروزین داشتهاند. از این رو، سخنِ پیشگفته نادرست نیست و مراد از اصلاحطلب و محافظهکار یک طرزِ تفکر است و نه افراد.
ایراد بزرگِ اصلاحطلبان ــ که زین پس مرادم از این کلمه همان اکثریتی است که وصف شد ــ این بود که به اعتماد مردم، که البته در فضایی خالی از رقیب چنین شده بود، خیانت کرده و همانطور که تقی رحمانی جایی نوشت آنان میبایست زمینهی حضور دیگران در سیاست را آماده میکردند نه آن که تا ابد خود را تنها نمایندهی دیگر سلیقههای سیاسی جامعه نزد حاکمیت بدانند و فقط شعار «ایران برای همهی ایرانیان» را بدهند. اینجاست که نظر اکبر اعلمی (اینجا+) دربارهی بافتِ قبیلهگونهی اصلاحطلبان تأیید میشود.
نمونهی روشن چنین رفتاری را در انتخابات شورای شهر دورهی پیش از نزدیک شاهد بودم که اصلاحطلبان با وجود همهی شعارهای زیبایی که دربارهی جامعهی مدنی سر میدهند حاضر نشدند در فهرست خود جایی برای حتی یکی دو تن کنشگر مدنی واقعی باز کنند و با وجود آن که میبایست اینقدر تجربه میداشتند که این فرصت را دائمی نبینند اندکی همسویی و حتا سیاست نداشتند تا با وجودِ آن فراخوانهای پرآبوتاب اولیه کسانی غیر از سهمیههای حزبیِ خودشان را فضا بدهند. حمیدرضا جلاییپور حتماً به یاد دارد که در نشست نشست «مطالبات نهادهای مدنی از پنجمین شوراهای شهر و روستا» در دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه تهران، به تاریخ بیستوچهارم اردیبهشتماه ۱۳۹۶، چگونه نزدِ کنشگران مدنی به توجیه فهرستی که در حال بستنش بودند پرداخت و کوچکترین انعطافی را نشان نداد. او معتقد بود که شورای شهر جای کنشگران مدنی نیست! در نهایت هم آنان توانستند سبب استعفای برخی کنشگران مدنی شوند... و بعد در شورا چه شد؟ دستکم در حوزهی کاری خودم، کسانی مانند حجت نظری که قبل از انتخابات پیگیرِ دیدنِ ما بود و قولهایی مبنی بر همکاری با نهادهای مدنی شهر تهران داده بود به راحتی همهی قول و قرارهایش را فراموش کرد و حتا دکتر حقشناس هم که پیش از انتخابات نشستهای مرتبی را با او داشتیم تلفن ما را هم پاسخ نمیداد! و در نهایت آن شورا، با همهی آبوتابهایی که در تبلیغات حزبی از فعالیت آنان میشود اگر شورای فعلی مثلا موضوعِ البته قابل دفاعی چون سایت شفافیت را دنبال نکند عملاً هیچ کاری نکرده و هیچ عملی از آنان نهادینه نشده است. (نقدهایم به ترتیب بر روی «ستاد توانافزایی سازمانهای مردمنهاد شورای شهر تهران»: اینجا+، اینجا+، اینجا+، اینجا+، اینجا+ و اینجا+ منتشر شده است)
قابل درک است که اگر آن کسان مدنی هم در جمعِ آنان میبودند به احتمال زیاد تفاوت چندانی در نتیجهی کار حاصل نمیشد اما دستکم تعهد دوستان به شعارهایشان معلوم میشد، و این تازه وضعیت فرهیختهترین بخش از جریانِ حزبیِ اصلاحطلب آنهم در بهنسبت بازترین و مانورپذیرترین انتخابات در این دو دهه بود! (البته جمع مدنی ما که دبیرکلهای شماری از شبکههای مدنی استان تهران را در بر میگرفت برنامهای دقیق و اجرایی برای حوزه خود، چون تلاش برای شبکه شدن سمنها در حوزههایی که هنوز شبکه نداشتند و بر پایهی آن تشکیل خانهی تشکلهایی نیرومند در شهر تهران که بیتأثیر بر سمنها در دیگر شهرهای کشور نبود، داشت که طبیعتا این زیرساخت مدنی قدرتمند به کار خود دوستان برای نهادینه کردن کارهای درستشان هم میآمد)
به نظرِ من دربارهی آیندهی اصلاحطلبان میتوان پیشبینی کرد که احتمالاً، در کنار شبهحزبهایی چون کارگزاران و «تدبیر و توسعه»، بخش چپِ درونِ حاکمیت را در بازیهای انتخاباتی و غیره شکل دهند، تا شاید در آینده باز دری بهسوی آنان گشوده شود؛ هر چند وضعیتِ ملتهبِ جامعه نشان از وقوع چنان آیندهای ندارد مگر آنکه تغییراتی بزرگ (اصلاحاتی واقعی) به سرعت و تا زمانهای محدود از پیش رو انجام شود. همینجا درونِ کمانک بیفزایم که دقیقاً به همین خاطر و از برای همین شرایط است که حذف نظارت استصوابی هم سودی به حال مردم و کشور ندارد و فقط برای این گروه است که فایدهای دارد و دیگر، پس از انتخابات ۱۴۰۰، نباید بخشِ پیشرو و فرهیختهی جریان اصلاحطلبی ــ که جلوتر دربارهاش بیشتر سخن خواهم گفت ــ چنین هدفگذاریای داشته باشد.
خب، اکنون که اصلاحطلبی کنار گذاردهشده است چه پیشنهاد جایگزینی میتوان داشت؟ به نظرم پیش از پاسخ، نخست باید تکلیفِ خود را با دو پرسش مشخص کرد؛ آیا حاکمیت ایران اصلاحپذیر است؟ به سخن دیگر، میزان اصلاحاتی که با هزار تلاش انجام دهیم به نسبتِ میزان تخریبی که شکل میگیرد و به فروپاشی اعتماد و باور، زیستبوم و توسعهی پایدار میانجامد به صرفه است؟ و دیگر آن که آیا آگاهی ملی (آگاهی اکثریت مردم نسبت به داشتههای واقعیِ در حال از دست دادنشان و آنچه را که میخواهند به آن برسند) به آن میزانی رسیده که برای حرکتی رو به جلو قابل اتکا باشد؟
من پاسخهای خودم را به دو پرسشِ بالا دارم اما میخواهم فعلا راهکاری ــ البته کاملاً بدیهی و سخنی که دیگرانی هم میگویند ــ ارائه دهم که اتصال مستقیمی به آن پاسخها نداشته باشد. به نظر من، حاکمیت که اکنون یکدست شده ناگزیر از پاسخ دادن به پرسش نخست است و آن تغییرات بزرگی را که اشاره کردم میبایست پیش ببرد، چرا که اگر چنین نکند دیگر توجیهاتِ پیشین و فرار از انجام اصلاحات و ادامه یافتن فساد و سیاستِ ایدئولوژیک پاسخگوی مردمی که خسته از مبارزه با فجایعِ برآمده از سالها مدیریتِ نادرست و ایدئولوژیک هستند نخواهد بود، و آینده مشخص است. پس، البته ضمن نقد، فرصتی دهیم تا خودِ این دوستان مشکلاتِ خودساختهشان را حل کنند.
ما چه کنیم؟ به نظر من، پیش از هر اقدامی، نیازِ فوری امروزِ جامعهی ایرانی به سازمان یا گروه یا جریانی است که بیشینهی مردم به آنها اعتماد داشته باشند و در اینجاست که آن بخشِ پیشرو و فرهیختهی جریان اصلاحطلبی ــ که زین پس آنان را تحولخواه مینامم و دریغ است این واژه که در این سالها ساخته شده بر دستِ دیگرانی که نشانی از تحول در آنها دیده نمیشود به کار گرفته شود ــ میتوانند نقشی مهم داشته باشند.
در اینباره خواهم نوشت.