V Scenario

V Scenario

𝓪𝔃𝓪𝓻𝓭𝓸𝓴𝓱

با خنده اشک های الکیم رو پاک میکردم به تهیونگ که مدام بهم غر‌ میزد خیره شدم .

+ اوه تهیونگا!

با حرص عرض اتاقم رو قدم میکرد برگشت و با حرص دستش رو به کمرش زد و گفت :

_ چطوری میتونی منو به عنوان یک مرد رمانتیک نبینی؟

با خنده دستمو دراز کردم و دستش رو گرفتم و مجبورش کردم کنارم روی تخت بشینه و به موهاش دستی کشیدم و گفتم :

+ تهیونگا این یک احساس گذراست...

با لبخندی سرمو تکون دادم و نگاهم رو به پنجره اتاقم و منظره بهاری درخت بلوط حیاطمون دادمو و در ادامه گفتم:

+ یک روز یکی رو از من بهتر پیدا میکنی!

به سمتش برگشتم که با دیدن صورت تهیونگ درحالی که صداش عوض‌ شده و جایگزینش صدای آلارم گوشیم بود از خواب پریدم ، با خستگی درحالی که روی تختم نشسته بودم و موهامو از جلوی موهام کنار میزدم به همون پنجره خیره شدم.

+ الان چند سال گذشته و من هنوزم این خواب رو میبینم ؟

درحالی که به سمت کمدم میرفتم به این اتفاقات فکر میکردم دقیقا بعد اون اعتراف یهویی از دونسنگی مثل تهیونگ که دوستم بود رد کردنش به خاطر دوسال بزرگتر ازش بودم و اونا از اینجا نقل مکان کردن مدام این خواب رو میدم مثل‌ یک اشتباه که میخواستم توی خوابم‌ جبرانش کنم اما نمیتونستم!

کت و شلوارم یاسی رنگم رو با پالتوی سفید بیرون کشیدم و بعد پوشیدنش و خوردن صبحونه به سمت سرکارم از خونه بیرون زدم.

- اوه خانم کیم‌ صبحتون بخیر...امروز خیلی خوشگل شدین!

با لبخند به سرپرست بازار یابی ادای احترام کردم و جوابش رو با لحن دوستانه‌ای دادم خب من با اینکه سرپرست تیم ارتباطی و سخنگوی شرکتم اما به خاطر همین اخلاقم بین بقیه محبوب بودم و این یک امتیاز بود برام با وارد شدن به طبقه مخصوص خودم از آسانسور بیرون اومدم که با روبه روشدن با لینو که انگار منتظرم بود ابروی بالا انداختم و نگاهش کردم.

+ لینویا...مشکل چیه؟

- اوه خداروشکر به موقع اومدی شرکت امروز با یک شرکت دیگه ادغام میشه و اینکه رئیس میخواد بری دفترش برای جلسه ظاهراً منشی کیم‌ نیومده!

با حرص لبم رو از داخل گاز گرفتم و سرم رو به معنی فهمیدن تکون دادم و کیفم رو بغلش پرت کردم و بعد زدن عینکم دوباره داخل آسانسور برگشتم.

+ وسایلم رو بذار رو میزم!

با ایستادن جلوی در مدیر نفس عمیقی کشیدم و در زدم و وارد اتاق شدم اما دلم میخواست هیچ وقت اینکار رو نمیکردم!

با رو به رو شدن با رئیس که کنارش شخصی که مدام توی خوابم میدیدم درحالی که ازم قد بلند تر و جذابیتش پشت اون موهای مشکی رنگش که بیشتر میشد چشم دوختم.

- بیا داخل خانم کیم!

انگار اونم شوکه باشه بهم خیره شده بود اما من زودتر از خودش خودمو به نشناختن زدم.

+ قربان ظاهراً امروز قرار بهتون زحمت بدم!

مرد با خنده به تهیونگ اشاره کرد و گفت :

- بس‌کن تو یک زوج ایده‌آل کاری هستین با آقای کیم و برنامه های منو میدونید! می‌خوام شرکت رو به شریکمون آقای کیم تهیونگ نشون بده و قبل مصاحبه ساعت دو به اتاق کنفرانس برید.

به وضوح نگاهش وقتی اسم زوج ایده‌آل اومد توی هم رفت اما خب نمیتونستم کاری بکنم ، سرمو با لبخند تکون دادم و به در اشاره کردم.

+ لطفا بفرمایید!

با گفتن کلمه‌ای بعد دست دادن با مدیر از اتاق بیرون اومد و منتظرم ایستاد ، با خنده بهش اشاره کردم

+ از این سمت...

با گرفته شدن دستم متعجب برگشتم و به تهیونگ که سعی میکرد آروم باشه خیره شدم.

+ مشکل چیه؟

_ واقعا میخوای تظاهر کنی منو نمیشناسی؟

+ هان؟ آهان! توی محل کارمیم! میشه دستم رو ول کنی؟

انگار به خودش اومده باشه دستم رو ول کرد و کتش رو مرتب کرد و هم قدم باهام قدم برداشت ، نمی‌دونستم چرا اما درست مثل قبل وقتی باهاش بودم زمان و مکان رو فراموش میکردم انگار من هنوز همون دختر سال آخر دبیرستان و اون دونسنگی بود که با همه اینکه سعی میکردم از خودم دورش کنم و به کارهاش غر میزدم اما با حرص و بعضی از کارهاش باعث میشد قلبم تند بزنه.

- هی اینقدر ضایع زل نزن!

با صدای لینو برگشتم و هوم سوالی گفتم ، با هوفی دوتا دستش رو روی یک گونم گذاشت و مجبورم کرد بهش خیره بشم.

- می‌دونم شریک جدید آقای کیم جذاب اما یادت باشه نمیتونی بهش نزدیک بش...

_ هی تا کی میخوای دستات رو روی گونه نونا بذاری!؟

با پخش شدن صدای تهیونگ و قیافه تاریکش پشت میکروفون نگاه همه به من و لینو برگشت با زمزمه حرصی گفتم.

+ همینو میخواستی؟

لینو انگار هنوز داشت حرف تهیونگ رو‌ حلاجی میکرد با زمزمه گفت :

- اون الان بهت گفت نونا؟

_ بهت گفتم دستت رو از روی گونه هاش بردار!

با کشیده شدن دست لینو ، دستم رو با حرص گرفت و به سمت پشت بوم برد.

+ تهیونگ دستم!

با حرص خودمو عقب کشیدم و مجبورش کردم وایسته.

+ تهیونگ میگم ولم کن!

انگار به خودش اومده باشه نگاهش غمگین شد و گفت :

_ متأسفم اما وقتی دیدم...

+ تهیونگ هنوزم بچه‌ای؟ لینو بعد رفتن تو بهترین دوستم شد! تمام مدت کنارم بود! چطور میتونی اینجوری رفتار کنی! درضمن تو کاملا حرفه‌ای به چشم میومد این رفت...

با حرص موهاش رو بالای سرش برد و وسط حرفم گفت :

_ متاسفم اما من همینم...هنوزم وقتی کسی رو جز خودم میبینم به نونا نزدیک میبینم حسودیم میشه.

با بهت بهش خیره بودم اون هنوزم منو دوست داشت؟

+ نونا من فقط وقتی پیش تو‌ام مثل بچه‌ام اما وقتی دور از تو هستم همه چیز عادیه انگار تورو کنارم مجسم‌ میکنم آسونه ولی وقتی بهت نزدیک میشم پیچیده میشه...من می‌خوام تو کنارم بمونی!

با خنده سعی میکردم خودمو کنترل کنم دستم رو روی گونه‌اش گذاشتم و گفتم :

+ بیا سعی کنیم این فاصله رو با همین روال پر کنیم تهیونگا.

Report Page