Unknown 8

Unknown 8

Blue sign


نگاهش رو بالا آورد و به چشمای پسر مقابلش داد، با اینکه باقی قسمت های بدنش درد میکرد قابل مقایسه با قفسه ی سینش نبود، حالا که چیزی هم نخورده بود هرچقدر که میگذشت، حالش بدتر میشد، اما فقط نگاهش رو به جیک داده بود


جیک بلافاصله بعد از چشم تو چشم شدن با جی نگاهش رو ازش گرفت و سرفه ای کرد، سریع از روی زمین بلند شد و کراواتش رو شل کرد


جیک خیلی بهش آسیب رسونده بود، خیلی زیاد و با این وجود جی داشت این حرف رو میزد. لحظه ای عذاب وجدان به وجودش هجوم آورد و لحظه ی دیگه پوزخندی زد


+مسخرست..


جی دستش رو از روی قفسه سینش برداشت و به آرومی از روی زمین بلند شد، پاهاش دیگه توانی برای ایستادن نداشتن و وادار شد که از دیوار کمک بگیره


بدنش روی پاهاش سنگینی میکردن و وقتی شونه هاش رو تکون میداد هم همچنان درد بهش هجوم میاورد، دوباره باید روی صندلی مینشست تا جیک اون رو کشان کشان روی صندلی ننشونه


جیک به گوشه ای خیره شده بود و حتی به جی نگاه نمیکرد، عذاب وجدان کاملا بهش هجوم آورده بودن و حالا حس ترحمش چند برابر شده بود


جی نتونست کتکش بزنه اما جیک با بی رحمی کامل ضرباتش رو به بدن بی حرکت پسر میزد، میدید که هربار فریادش سلول رو بر میداره، میدید که از درد چهرش جمع میشه و میدید که صورت پسر بخاطر درد زیاد خیس میشه


اما دم نمیزد، جی چطور میتونست با این کارها همچنان ازش عصبی نباشه و نخواد که بهش حمله ور شه؟


همزمان با برگردوندن سرش سمت پسر، جی روی صندلی نشست و از درد قفسه سینش به خودش پیچید، حالا که حالش داشت بدتر میشد داغ کرده بود و عرق سرد میریخت


جیک سمتش حرکت کرد و تا خواست حرفی بزنه، متوجه رنگ پریدگی پسر شد


+هی تو..


عرق هایی که می‌ریخت رو دید، دستش رو جلو برد و تا خواست دستش رو بگیره منصرف شد و عقب کشید


+تو خوب نیستی..


جی باید درمان میشد، خیلی زود. به آرومی به جی نزدیک شد و با بالا آوردن دست اون رو روی شونش گذاشت اما جی با درد بیشتری مواجه شد و این رو از چهرش دید، دستش رو پایین آورد و اینبار جلوی صندلی رفت


+هی تو.. تو باید بیای پشتم..


سعی داشت همچنان دلسوزی ای از خودش نشون نده اما بیشتر بامزه به نظر میرسید، غیر قابل پیشبینی و بامزه برای جی، حین بی حالی خندید و جیک نگاهش رو بهش داد، وقت خندیدن بود؟


+زود باش


-منو کول کنی؟


دستش رو بالا آورد و ضربه ای به پای جی زد، اصلا وقت سوال جواب نداشت، اینبار مطیعانه دستاش رو پایین آورد و روی شونه های جیک گذاشت و به آرومی خودش رو روی پشتش انداخت


جیک بلافاصله دستاش رو زیر پاش قرار داد و روی پاهاش ایستاد، هنوز درد داشت، هنوز حس میکرد از درد قراره بمیره اما حالا قرار بود چی بشه؟


جیک سمت در حرکت کرد و با پاش بازش کرد و پله هارو بالا رفت، بعد از رسیدن به داخل ساختمون نگاه خدمه ها رو روی خودش حس کرد


خدمه ای که بهش نزدیک تر بود رو صدا کرد و با محکم گرفتن جی به آرومی صحبتش رو کرد


+پزشک رو خبر کن، بهش بگو سریعا به اتاق من بیاد


خدمه با کمی مکث سرش رو تکون داد و برای تماس گرفتن با پزشک اقدام کرد، جیک بدون توجه به نگاه باقی خدمه ها از پله ها بالا رفت تا به اتاقش برسه، به اتاقش که رسید پاش رو کامل بالا آورد و بازش کرد و با زدن ضربه ای به در هولش داد


به محض داخل شدن با پاش در رو بست و به سمت تخت حرکت کرد و به آرومی جی رو روی تخت گذاشت، دستای جی رو پایین آورد و کنار بدنش گذاشت


+تا موقعی که پزشک بیاد، بیا لباس هات رو در بیاریم


جی اینبار حرفی نزد و فقط سرش رو تکون داد، دستاش رو سمت دکمه های پیرهنش برد و شروع کرد که به نوبت تک تکشون رو باز کنه، جیک نگاهش رو به جی داد و همین حین با دوباره چشم تو چشم شدن نگاهش رو ازش گرفت


بعد از تموم شدن دکمه های پیرهنش دستاش رو سمت شلوارش برد که جیک مانعش شد


+نیازی نیست، فقط اگه نیاز باشه برش میدیم


جی سرش رو تکون داد و با گذاشتن سرش روی بالشت چشماش رو بست، ضعف کرده بود، به وضوح میتونست بفهمه که همین حالا شاید از حال بره


بعد از مبارزه ای که با جیک داشت درد بدنش حتی بیشتر شده بود و نفس کشیدن هم براش سخت تر کرده بود


در زده شد و جیک اجازه ورود به اتاق رو داد، پزشک داخل شد و با کمی خم شدن بهش احترام گذاشت و سمت تخت حرکت کرد


اگر که پزشک راجع به چهره ی جدیدی که دیده بود ازش سوالی نمیپرسید واقعا خوب میشد و همینطور هم شد


پزشک کیفش رو باز کرد و نگاهش رو به صورت رنگ پریده جی داد، کیفش رو باز کرد و سمت جیک برگشت


-چیزی خورده؟


با این سوال جیک متوجه این شد که جی، دو روز و نصفی هست که چیزی نخورده، پزشک با دیدن واکنش جیک جواب رو حدس زد، چیزی نگفت و درمان رو شروع کرد


جیک دستش رو بالا آورد و اون رو به دست دیگش تکیه داد، نگاهش رو از اون دو گرفت و دور اتاق چرخید


پوست دور انگشتش رو کند و سریع پایینشون آورد، پزشک شروع به معاینه کرد و همه قسمت های بدن جی رو به دقت معاینه میکرد



از کبودی های روی بدنش هم میشد فهمید که با وسلیه ای بهش آسیب رسیده، اما باز پزشک صحبتی راجع بهش نکرد، معاینه که تموم شد، شروع به گچ گرفتگی قسمت های شکستگی کرد


هر تحرکی از جانب جی باعث بدتر شدن حالش میشد، پس فقط دراز کشیده بود، چشماش رو بسته بود و تنفسش رو کنترل میکرد


در اون اتاق سکوت حکفرما شده بود و کسی چیزی نمی‌گفت تا درمان به سریعترین شکل ممکن انجام بگیره


بعد از مدتی پزشک کیفش رو بست با دستمالی دست هاش رو پاک کرد


-هرچند..


حرفش رو شروع کرد و جیک سمتشون چرخید و قدم هاش رو به سمتشون برداشت


-هرچند که بیمارستان برای درمانش بهتر بود اما باز انجام شد، ساق پا، رون پا و همچنین شونه ها آسیب دیدن اما فقط ساق پا آسیب جدی ای دیده، پس گچ گرفتگی فقط مربوط به اون قسمته، شونه ها ضربه دیدن اما رون پا چندان آسیبی ندیده و از بیرون کبود شده، قفسه سینه قابل گچ گرفتگی نیست ولی آسیب دیده و راجع بهش نگران نباشید، آسیب دیدگی شدیدی نداره، کمپرس آب سرد روی قفسه سینش بزارید و از هر تحرکی باید منع بشه


مکث کرد و چند داروی مسکن بیرون آورد و روی میز گذاشت


-در صورتی که درد زیاد بود و اذیتش کرد بدید که بخوره


جیک سرش رو تکون داد و پزشک برای خداحافظی کمی خم شد


+ممنونم


پزشک از اتاق بیرون رفت و جیک مسکن هارو داخل کشو انداخت تا ازشون بهتر مراقبت شه


جی همچنان رنگ پریده بود و خب کاری، فعلا از دستش بر نمیومد، با به یاد آوردن اینکه جی غذایی نخورده سریع سمت در اتاق رفت تا از خدمه ها برای پخت غذایی درخواست کنه


خدمه ای رو که داشت پله هارو تمیز میکرد دید و بلافاصله درخواستش رو کرد، به آرومی دوباره سمت اتاقش قدم برداشت و در رو آروم باز کرد و بعد از ورود به همون میزان آروم بستش


سمت تخت حرکت کرد و به محض نشستنش به جی نگاه کرد


این که بی حال بود باعث میشد که دلسوزی کنه، اما چرا؟ اولش چیزی حس نمیکرد و حالا که به این روز انداخته بودش عذاب وجدان داشت، نباید هیچ مهربونی ای از خودش نشون میداد


جی هنوز مقصر شناخته میشد اما اون تنها کسی بود که از زندگیش بهش گفته بود، تنها کسی که با بدی ای که در حقش کرده بود حاضر نبود تو صورتش مشت بزنه


به نظر میومد که جی، هیچ جوره ازش بدش نمیاد، اما مگه ممکن بود؟


چشم های جی به آرومی باز شدن و همین حین نگاهش به جیک خورد، تو فکر بود و با دیدن چشم های بازش از فکر در اومد


-پس اینجا اتاقته؟


برعکس تمامی کسانی که کنارش بودن اون باهاش خودمونی حرف میزد و جیک این رو دوست داشت، سرش رو تکون داد و هومی گفت


+خوشگله؟


-به نظر خودت؟


جیک لبخند محوی زد و همزمان با تکون دادن سرش نگاهی کلی به اتاقش انداخت


+خوشگله


اینکه اون اتاق چه شکلی بود براش اهمیتی نداشت، البته تا وقتی که تنها بود. اما حالا، کسی اونجا بود، روی تختش درست جلوی چشماش، کسی که اصلا ازش متنفر نشده بود و حالا نیاز به مراقبت داشت حضور داشت


در ادامه زندگیش، اون شخص قرار بود حضور داشته باشه یا خیر رو نمیدونست، حالا تنها چیزی که براش مهم بود این بود که حس تنهایی ای نداشت، حتی اگه اونی که مراقبت کنندست خودشه

Report Page