Unknown 10

Unknown 10

Blue sign


کمپرس آب سرد رو روی قفسه ی سینش حرکت داد و روی شونه ها و بازوهاش هم برد، چند روزی بود که داشت کمپرس آب سرد رو میزاشت و مسکن هارو به هنگامی که دردش زیاد بود مصرف میکرد


روز به روز بیشتر بهبود پیدا میکرد و حالا که آسیب دیگه ای بهش وارد نمیشد باعث شده بود حالش خوب باشه


حالا حس بدبخت بودن نمیکرد، تو خلوتش با خودش بابت کاری که کرده زیاد فکر نمی‌کرد و حالا که جیک اتاق و تخت خودش رو بهش داده بود حتی بیشتر فکر میکرد که اون پسر واقعا مهربونه


اون مثل یه محافظ بود و جی با تمام آسیب هایی که اون محافظ بهش رسونده بود بهش اطمینان داشت که اتفاق دیگه ای قرار نیست بیفته


کمپرس آب سرد رو کنار گذاشت و با کنار کشیدن پتو از روی خودش کمی چرخید تا کمی راه بره، از روی تخت پایین اومد و به آرومی پاهاش رو روی زمین گذاشت و روی پاهاش ایستاد، درد زیادی نداشت پس برای اینکه داخل اتاق رو بگرده حرکت کرد


اون اتاق واقعا زیبا بود، تابلو های بزرگ کوچیکی که یک دیوار از اتاق رو اشغال کرده بودن، نقاشی هایی که همه از طبیعت، دریا و آسمون شب رو نشون میدادن و با برخورد نور به شیشه لوستر و افتادن انعکاسشون به سمت تابلو ها اون هارو زیبا تر کرده بودن، اتاق پر از نور بود، نوری که باعث گرمای اتاق هم میشد


سمت شومینه حرکت کرد و چند مدال از مسابقات تکواندو دید و بلافاصله تکخندی کرد، تعجبی نداشت که جیک انقدر خوب باهاش مبارزه میکرد، لوح هارو از چشم گذروند و به تابلو های دیگه ای رسید، اون پسر رو به همراه چند نفر دید و کمی نزدیک تر شد


درسته که چهره هارو نمیشناخت اما میخواست از دوران گذشته ی پسر عکسی ببینه، با باز شدن در از پیش تابلو ها کنار رفت و دستش رو با مشت کردن رو دهنش گذاشت و سرفه ی ساختگی ای کرد


+امروز نور اتاق به شدت زیاد شده..


جیک در اولین دیدش به اتاق گفت و بعد توجهش به جی جلب شد


+پس داشتی دوباره اتاق رو نگاه میکردی.. به چیزیم رسیدی؟


جی دستش رو پایین آورد و سرش رو تکون داد و ثانیه ی دیگه یکدفعه گفت


-فقط..


جیک نزدیک تر شد و جی سمت شومینه برگشت و به تابلوی رو تاقچه اشاره کرد


-عکس قشنگیه


جیک به سمتش رفت و به تابلو نگاه کرد


+دوستای دوران دبیرستانمن، دیگه با هیچکدوم در ارتباط نیستم


جی هومی گفت و سرش رو تکون داد و جیک دستش رو برای برداشتن تابلو حرکت داد، تابلو رو به دست گرفت و بهش نگاه کرد و با دقت بیشتر به چهرشون خیره شد، تابلو رو سر جاش برگردوند و جی دو دل بین گذاشتن یا نگذاشتن دستش روی شونه ی جیک موندن بود


دستش رو روی شونه ی جیک گذاشت و آروم ضربه ای زد


-به هرحال که قراره دوست های جدید پیدا کنی..


+نه عمرا، الان دیگه عمرا بتونم با کسی صحبتی کنم


جی دستش رو عقب کشید و جیک دستش رو دنبال کرد، نگاهش رو به جی داد و هومی گفت


+فقط یه نفر میتونه با من دوست شه، نظرت چیه با یه پادشاه دوست شی؟


جی با متوجه شدن اینکه منظورش خودشه سرش رو به منظور منفی تکون داد


-دردسرش زیاده


+چرا؟ چون ممکنه افرادی مثل تو پیدا شن و بجای اینکه به من شلیک کنن به تو شلیک کنن؟


جی نگاهش رو ازش گرفت و دستش رو مشت کرد، جیک راست میگفت، دهنش بسته شد و وقتی به فکر دوباره معذرت خواهی کردن افتاد جیک دستش رو پشت کمرش گذاشت


+شوخی کردم، ممکنه آدمایی مثل من پیدا شن و با دزدیدنت من رو تهدید کنن


-نه که تو اهمیت میدی..


خیلی آروم گفت و جیک با حرکت دادن دستش کمرش رو گرفت و کمی به خودش نزدیکش کرد


+معلومه، حالا دیگه قرار شد دوستم باشی، نگو که راجبش چیزی نگفتی.. چون من تصمیم گرفتم، حالا ام باید تا چند روز آینده کامل بهبود پیدا کنی چون میخوام به عنوان یه همراه تورو به مهمونی ببرم


-چی..


ناگهانی سمتش چرخید و تند تند پلک زد، دست جیک حالا کنار رفته بود و جی با قیافه متعجبش بهش نگاه کرد


-به عنوان یه همراه به مهمونی ببری؟


+آره، برای رقص


جی حتی بیشتر متعجب شد اما سریع به حالت عادی برگشت و سرش رو به منظور منفی تکون داد


-عمرا


+بجنب.. اونجا دخترای زیادی هستن که شاید دلت بخواد باهاشون برقصی..


جی با متوجه شدن اینکه منظورش رقص با فرد دیگه ای بوده و نه خودش، نیم نگاهی بهش کرد و باز لجبازی کرد


-بهش فکر میکنم


جی به اینکه چرا ازش میخواد که باهاش به مهمونی بره خیلی فکر کرد، اما به این نتیجه رسید که حرف خود جیک این بود که دیگه دوستی نداره، شاید حالا که اون رو به عنوان یک دوست قبول داشت ازش درخواست کرده بود که همراهش باشه، اما باز.. حس عجیبی بود


+پس، باید دنبال یه همراه دیگه باشم؟


توقع این سوال رو نداشت و نیم نگاهی به جیک انداخت و دستاش رو به هم قفل کرد


-شاید.. شاید حالا اومدم


جیک نیشخندی زد و بلافاصله دستاش رو از پشت دور جی گذاشت و کمی فشارش داد اما بعد که جی از درد صداش در اومد ولش کرد و از اینکه چرا یکدفعه حس صمیمیت کرده و بغلش گرفته خودش رو سرزنش کرد


حالا که همراهی با خودش داشت، میتونست داخل مهمونی شرکت کنه، اما اگه باز کسی پیدا میشد که اون بکشه چطور؟ اصلا نمیخواست بهش فکر کنه، راهش رو کج کرد و از اتاق بیرون رفت


اینکه جیک اونقدر داشت باهاش مهربون برخورد میکرد رو اصلا باور نمیکرد، سخت بود که اون رو با پسری که قصد جونش رو کرده بود و زخم هایی رو روی پوست دستش و همچنین آسیب هایی که با میله بهش زده بود مقایسه کنه، اون پسر کاملا متفاوت بود


جیک با بیرون رفتن از اتاق بشکنی زد و با مشت کردن دستش و بالا آوردنش و دوباره پایین بردنش آره ای زیر لب گفت، بیشتر به این نتیجه رسید که جی رو پیش خودش نگه داره، شاید جی میتونست فرد خوبی باشه


اینکه کنارش باشه و با وقت گذروندن باهاش بتونه حرف های دلش رو بهش بزنه و جی بدون گفتن حرفی فقط دستش رو به پشتش بکشه و آرومش کنه


ناگهان ایستاد و از اینکه این افکار به ذهنش راه پیدا کرده بودن متعجب شد، جی فقط یه آدم عادی بود، یه آدم عادی که با وجود دوست بودنشون باید باز مراقب میبود


دستش رو لای موهاش برد و باز به این فکر کرد که چرا قبول شدن درخواستش توسط جی انقدر خوشحالش کرده بود و تقریبا روزش رو ساخته بود، کاملا گیج شده بود اما شروع به ادامه دادن مسیرش کرد

Report Page