misfortune

misfortune

𓆩𝐕𝐊𝐎𝐎𝐊𝐋𝐀𝐍𝐃𓆪

Writer: missn

Part: 3

بعد از اینکه با ادکلنش دوش گرفت، اون رو روی میز رها کرد و بالم لبش رو برداشت. لبهاش رو غنچه کرد و بالم لب توت فرنگیش رو روی لبهاش زد. حالا لبهاش سرخ‌تر و بوسیدنی تر شده بودن. یه لحظه به فکر سایه و خط چشم افتاد ولی به سرعت نظرش عوض شد. مطمئنا تهیونگ مسخره‌ش میکرد!

نفس عمیقی کشید و از اتاقش خارج شد. کل دیشب رو بخاطر استرسی که داشت نتونسته بود بخوابه؛ پس از دیشب تدارک دیدن رو شروع کرده بود. همه جای خونه رو تمیز کرده بود، به گلهاش رسیده بود، آب استخر رو عوض کرده بود، خرید رفته بود و به غیر از خودش واسه تهیونگ هم یه ست گوچی گرفته بود، بعد به پنت هاوسش برگشته بود و شروع به آماده کردن یه منوی فرانسوی برای شام کرده بود، در آخر به حموم رفته و حسابی به خودش رسیده بود. الان هم حاضر و آماده روی کاناپه نشسته بود و برای پرت کردن حواسش توییترش رو چک میکرد.




با بلند شدن صدای در از جا پرید و به سرعت گوشیش رو جایی روی میز پرت کرد. چندتا نفس عمیق کشید تا کمی از تپش قلبش رو کم کنه ولی خب فایده ای نداشت. با شنیدن دوباره زنگ به خودش اومد و با قدم هایی لرزان به سمت در رفت. کف دست عرق کرده‌ش رو به پشت لباسش کشید و بالاخره در رو باز کرد.

تهیونگ اونجا بود! بی حوصله به دیوار تکیه داده بود و دستهاش رو پشتش برده بود. تیشرت سفید ساده‌ای رو با شلوار پارچه‌ای قهوه‌ای پوشیده بود. موهای سیاه و فِرش توی صورتش ریخته بود، طوری که انگار حتی شونه‌شون هم نکرده و خب واقعا هم نکرده بود؛ اما باز جذاب و پرستیدنی بود، حداقل از نظر جونگکوک!


_دید زدنت تموم نشد؟


با حرف تهیونگ به خودش اومد و در حالی که گوشه لبش رو از خجالت گاز می‌گرفت، از جلوی در کنار رفت.


_خوش اومدی.


تهیونگ بالاخره تکیه‌ش رو از دیوار گرفت و با برداشتن چند قدم بی حوصله وارد پنت هاوس لوکس پسر شد. در رو بست و شاخه گلی که با خودش آورده بود رو روبه روی پسر گرفت. دهن جونگکوک از این حرکتش باز موند و با ناباوری به اون شاخه گل زل زد. تهیونگ الان یه حرکت رمانتیک زده بود و بهش گل داده بود؟ زیر لب ازش تشکر کرد و یه لبخند خرگوشی زد که باعث شد گوشه چشمهاش چین بخوره.

طرف دیگه تهیونگی بود که خسته از ساعتها پشت فرمون نشستن به خوشحالی پسر بابت حرکت رمانتیکش، زل زده بود. اما اون واقعا قصد داشت رمانتیک باشه؟ مسلما نه! پس چرا اون شاخه گل رو آورده بود؟ دلیلش واضح بود؛ نوشیدنی های الکلی زیاد گرون به نظر می‌رسیدن واسه کادو آوردن، پس تهیونگ با دزدیدن یه شاخه گل از باغچه همسایه جونگکوک کار خودش رو راحت کرد. جونگکوک قرار بود بفهمه؟ احتمالا نه!


_برو بشین، منم الان میام.


با دست به کاناپه اشاره کرد و در حالی که عطر گل رز رو نفس می‌کشید به طرف آشپزخونه رفت. نمی‌تونست لبخند زدنش رو کنترل کنه. تهیونگ با یه شاخه گل به خونه‌ش اومده بود! شاید امشب همه چیز خوب پیش می‌رفت، هوم؟

گلش رو روی میز رها کرد و با برداشتن دو تا کوکتلی که از قبل آماده کرده بود، پیش تهیونگ که روی کاناپه لش کرده بود و چشمهاش رو بسته بود، برگشت.


_از همون کوکتلا که دوست داری...


کوکتل تهیونگ رو روبه روش گذاشت و با اضطرابی که به سختی کنترلش میکرد، با کمی فاصله کنارش نشست. به چهره خسته و رنگ پریده پسر بزرگتر نگاه کرد و آهی از درون کشید. اون اصلا مراقب خودش نبود!


_خیلی خسته ای؟


تهیونگ در جوابش چیزی نگفت و فقط سعی کرد صاف بشینه. دستی به گردن دردناکش کشید و چهره‌اش تو هم رفت.


_گردنت درد میکنه؟


منتظر جواب پسر نشد و سریع خودش رو جلو کشید و با دستی که کمی می‌لرزید، شروع به ماساژ دادن گردنش شد. کمی بعد ریلکس شدن پسر رو به راحتی حس کرد و با هومی که از دهنش خارج شد، لبخند محوی زد.


_کوکتلم رو بده دستم.


تهیونگ با لحن کشداری که به خاطر حرکت دست پسر روی عضلاتش بود، دستور داد و لحظه ای بعد لیوان کوکتل میوه‌ایش توی دستش بود. کمی از اون نوشیدنی خنک و خوش طعم خورد و آهی از روی لذت کشید. عجیب به یاد گذشته‌ش افتاده بود. گذشته ای که توش بدبختی نداشت.


_واست لباس خریدم، به جبران لباسی که بخاطر من لکه شد.


جونگکوک به آرومی زمزمه کرد و با کمی فاصله گرفتن، ساکی که کنار کاناپه گذاشته بود رو برداشت و به پسر داد.


_امیدوارم دوستش داشته باشی...


با لحن آروم تری لب زد و با ناخن‌هاش دوباره به جون پوستش افتاد. ممکن بود تهیونگ قبولش نکنه؟ طرف دیگه پسر بزرگتر ناراضی از ازدست دادن ماساژش، لیوان خالی کوکتل رو روی میز برگردوند و ساک رو از دست پسر گرفت. بازش کرد و تیشرت و شلواری که داخلش بود رو بیرون آورد.


_گوچی...


اسم برندش رو زمزمه کرد. یادشه که قدیم برند مورد علاقه‌ش بود و هر سری که به ایتالیا می‌رفت از بوتیک‌هاش دیدن میکرد. آهی کشید و زیر لب تشکری کرد.

جونگکوک که خیالش راحت شده بود، لبخندی زد و ایستاد:


_بریم شام بخوریم؟


تهیونگ نگاهی به پسر انداخت و زبونش رو روی لبش کشید:


_امیدوارم چیزهای خوبی واسه عرضه کردن داشته باشی...


نیشخندی به چهره بهت زده پسر زد و ادامه داد:


_میدونی که چه موقعیتی رو بخاطرت ول کردم...


از روی کاناپه بلند شد و روبه روی پسر سرخ شده ایستاد:


_پس حسابی راضیم کن!


و جونگکوک با شوک به نیشخند پسر خیره شده بود. اون منظورش... نه! نه! نمی‌تونست منظورش اون باشه! تهیونگ اونطور چیزی رو صدسال دیگه هم با جونگکوک نمی‌خواست! خودش گفته بود به هرحال...


_میرم میز رو آماده کنم.


با هول زدگی که واضح بود به زبان آورد و مثل یه خرگوش در حال فرار به طرف آشپزخونه جهید.


•••••••••••••••••••••


گیلاس خالی شده خودش و تهیونگ رو دوباره از اون شراب مرغوب فرانسوی پر کرد و دوباره روی صندلیش نشست. میز پر شده بود از غذاهای خوش عطر و بو که به زیبایی توسط جونگکوک دیزاین شده بودن.


_از فرانسه واسم آوردنش...


به شراب توی گیلاسش اشاره کرد و کمی ازش رو نوشید.


_کی؟


_هوم؟


_کی واست آورده؟


_جیهوپ! میشناسیش؟


آخرین تیکه از گوشت رو جوید و با رها کردن چاقو و چنگالش توی بشقابش، به صندلیش تکیه زد.


_اره، همونی که دیروز باهاش مصاحبه کردی...


_تو برنامه های من رو دنبال میکنی؟


_نه!


درحالی که بروکلی توی دهنش رو میجوید خنده ای کرد و ابرویی بالا انداخت:


_ولی گفتی صدای من مزخرفه!


_هنوز هم هست!


دوباره خندید و کمی از شرابش نوشید. قبلا شک کرده بود که تهیونگ به برنامه هاش گوش میده و الان دیگه مطمئن شده بود.


_دوست داشتی غذاها رو؟


_اوم، پیشرفت کردی توی آشپزی!


لبخندی به تعریف پسر زد و در حالی که بلند میشد تا بشقاب ها رو برداره، پرسید:


_دسر بیارم؟


_قصد داری امشب من رو خفه کنی؟


تکخندی زد و بعد از گذاشتن ظرفها توی سینک، گفت:


_لاغر شدی، معلومه خوب غذا نمی‌خوری. می‌خوام دوباره سرحال ببینمت.


_چی درست کردی حالا؟


در یخچال رو باز کرد و در حالی که دسر ها رو ازش خارج میکرد، جواب داد:


_چیز کیک شکلاتی ولی چون میدونم چیزکیک دوست نداری پس کرم بروله و کلافوتی واسه تو...


_واو! اینا رو از کجا یاد گرفتی؟


_یوتیوب


درسته یوتیوب! خیلی وقته که از دنیای مجازی فاصله گرفته و خبر نداره چه خبره! مسلما یوتیوب از چند سال پیش تا حالا خیلی محبوب تر شده و روزانه خیلی ها مشغول تولید محتوا یا گشت و گذار داخلش ان.


_خیلی وقته که بروله و کلافوتی نخوردم. چیزی نزدیک ده سال...


ظرف های دسر رو روی میز گذاشت و خودش هم پشتش نشست. با سر به تهیونگ اشاره کرد که شروع کنه و خودش هم برشی از چیز کیک شکلاتیش برداشت.


_اخرین بار کی خوردی؟


_وقتی فرانسه بودم...


آهی کشید و به فکر فرو رفت. به فکر گذشته ای که درش کل اروپا رو گشته بود، با فرهنگ های مختلف آشنا شده بود و غذاهای محلی زیادی رو امتحان کرده بود.


_بازم نوشیدنی بیارم؟


در حالی که خودش کمی احساس مستی میکرد و مطمئن بود که گونه‌هاش و گوشاش سرخ شدن، پیشنهاد داد. به راحتی گرفته شدن حال پسر بزرگتر رو فهمیده بود؛ پس فکر کرد الکل گزینه خوبیه. خودش نمی‌خواست مست کنه ولی احساس میکرد پسر بزرگتر بهش نیاز داره.


_یه چیز قوی اگه داری!


•••••••••••••••••••••


شات بعدی رو بالا رفت و چهره‌اش رو از تلخیش جمع کرد. قرار بود تهیونگ مست کنه ولی الان خودش مست شده بود، دوباره!


_هیچ راهی نیست بتونی مال من بشی؟


خب دوباره تهیونگ مونده بود و جونگکوک مست! عالی بود! آهی کشید و کمی از ودکاش رو مزه کرد و سعی کرد به حرفهای پسر که با بغض به زبان میآورد بی توجه باشه.


_میدونم از نظرت زشتم، ولی نگام کن!


خودش رو کمی جلو کشید تا توی راس دید پسر قرار بگیره.


_خیلی سعی کردم واست خوشگل بشم، خوشگل نیستم هنوزم؟


_خوشگلی...


با کلافگی زمزمه کرد و پسر رو به کنار هل داد. باید جلوش رو می‌گرفت که مست نکنه...


_خب پس چی؟ هوم؟ من.. هیع.. من چیم از دخترا کمتره؟


دوباره خودش رو جلو کشید تا نگاه تهیونگ روش باشه:


_پوستم از پوست اونا سفید تر و نرم تره. تازه بوی شکلات هم میدم، بوم کن!


ساق دستش رو جلوی بینی تهیونگ نگه داشت تا بوی شکلات پوستش رو حس کنه.


_دیگه چی؟ هیکل اونا خوبه؟ آخه کجاشون خوبه؟! هیع... منو ببین! کمرم باریکه، رون‌هام درشته، باسنم گرده. آخه این عضلات رو ببین! دلت نمی‌خواد گازشون بگیری؟


خنده سستی کرد و خودش رو روی پاهای تهیونگ کشید و نشست:


_تازه!


با لحن کشداری گفت و تیشرتش رو بالا کشید.


_نگاه سینه هام! نگاه نیپلام! خوشگل نیستن؟


لبهاش رو آویزون کرد و دستهاش رو دور گردن تهیونگ حلقه کرد:


_دیگه چی؟ اوم...


ادای فکر کردن درآورد و بعد انگار که چیز جدیدی یادش افتاده، بشکنی زد:


_لبام چی؟ چطور جلوی خودت رو میگیری که نبوسیم؟ مثل توت فرنگی سرخه تازه قول هم میدم طعم توت فرنگی بده...


سرش رو توی گردن پسری که در سکوت و با چهره‌ای بی‌حس نگاهش میکرد، فرو برد و قسمتی از گردنش بین لباش کشید و مکید.


_اخه دیگه چی؟ عاشقانه می‌پرستمت که، اشپزیم که گفتی خوب شده، میگی توی سکس بدم؟


اخمی کرد و خودش رو روی پای پسر دوباره جا به جا کرد. دستش رو به آرومی از گردن پسر بزرگتر پایین کشید و روی سینه‌هاش نگه داشت.


_من کلی پورن بخاطرت نگاه کردم! کلی چیز جدید یاد گرفتم! قول میدم راضیت کنم...


نفسش رو با حرص بیرون داد و یقه تیشرت تهیونگ رو گرفت و داد زد:


_دیگه چی؟ ها؟ چی میخوای که ندارم؟ چی باعث میشه من رو نخوای؟ ها؟ جواب-...


دادش با کوبیده شدن چیزی روی لبهاش قطع شد. تهیونگ اون رو بوسیده بود...!


•••••••••••••••••••••


مرسی بابت کامنتاتون واسه پارت قبل🤍

امیدوارم دوستش داشته باشین...

Report Page