THE BOYS

THE BOYS

UNKNOWN

تو یه جهش یافته هستی. ابر قدرتت کنترل اتش بود. از وات برای پیوستن به گروه هفت دعوتنامه دریافت کرده بودی اما پاسخی بهش ندادی.

فکر میکردی سیاست وات برای روحیه‌ت خیلی کثیف باشه!

در خونه‌ت کوبیده شد. با احتیاط در و باز کردی. مردی سفیده رو و بلوند با تیشرتو شلوار بهت خیره شد.

چشمات از تعجب گرد شد. با همون لبخندش کنارت زد و وارد شد. کلاهشو از سرش در اورد و گفت: باید اعتراف کنم که لباس راحتی خیلی بهتر از اون کاستوم لعنتیه.

انگشتشو بالا اورد و نکته وارگفت: بد برداشت نکن، هنوزم عاشقشم.

خندید. هنوز با بهت بهش خیره شده بودی. خنده از صورتش پاک شد و گفت: نمیخوای که خودمو معرفی کنم؟.

با حیرت گفتی: هوملندر؟ تو.. تو اینجا چیکار میکنی؟.

دوباره لبخند به صورتش برگشت و گفت: اومدم بکشونم و ببرمت وات.

با تعجب نگاهش کردی. ابروهاشو بالا داد و با حرص گفت:واته و سوپرایزاش. میدونی..

پشتش و بهت کرد و روی مبل نشست. به اشپزخونه رفتی تا براش نوشیدنی ببری.

صداش رو میشنیدی که میگفت: از وات برات دعوتنامه فرستادن.

مکث کرد و ادامه داد: نمیدونم ندیدی، خواستی طاقچه بالا بزاری، خواستی فکر کنی یا هر چیزی مهم نیست. اومدم راجع به اون باهات صحبت کنم.

نوشیدنی هارو روی میزگذاشتی. ازت تشکر کرد. منتظر ادامه ی حرفش شدی. با لبخند ملایمش گفت: من اومدم شخصا دعوتت کنم تا به گروه هفت بپیوندی.

منتظر بهت خیره شد. نمیتونستی درباره ی حس واقعیت بهش بگی.

یجورایی ازش میترسیدی.

نوشیدنیشو از روی میز برداشت و با همون لبخند ادامه داد:

بیخیاللل. تو پتانسیل قهرمان شدنو داری. منظورم اینه..قدرتای تو شبیه لمپ لایتره! اما از نوع کامل ترش. تو برای تولید اتش نیازی به منبع نداری، تو خودت منبعی!.

با شنیدن این حرفا احساس راحتی بیشتری کردی. از نوشیدنیش جرعه ای نوشید. با لبخند گفتی:راستش من.. میدونی وات برای خودش سیاستهایی داره..و خب سیاستها معمولا کثیف-

دستشو تکون دادوبا خنده گفت: اوه بیخیال.وات به قهرمانایی مثل تو نیازداره. تو که به حرفای یه مشت متوهم توطعه چین باور نداری؟داری؟.

تهدیدوار نگاهت کرد. شونتو تکون دادی و گفتی:راستش دلم نیست. من احساس ضعف میکنم. احساس میکنم نمیتونم مسئولیتی به این بزرگی روقبول کنم.

با اضطراب بهش خیره شدی. چند لحظه‌ای با همون لبخند بهت خیره شد. با صدای بلند گفت: خیله خب.

از جاش بلند شد.دیگه خبری ازلبخندش نبود. با لحن جدی و متحکمی گفت: شاید درست فکر میکنی.

با تعجب از جات بلند شدی و گفتی: چی؟.

با تندی ادامه داد:راستش به یه ورمم نیست میخوای بیای یا نه. توعم یه کپی تکامل یافته از لمپ لایتری. مثل یه جوک قوی تر از اونی.

به سمت در رفت و گفت: اره سیاست وات خیلی کثیفه. منم اونا مجبور کردن بیام. به تخمم نیست که نمیای فقط به اون ایمیل کیری جواب بده تا منو مجبور نکنن به خاطر تو تا اینجا بیام و شأن‌مو پایین بیارم.

نگاهی به خونه‌ت کرد و زیر لب گفت:رقت انگیزه!.

صورتت در هم رفت. نمیتونستی رفتارش رو درک کنی. یجورایی بهت بر نخورده بود. انگار که یک ادم معمولی این حرفا رو بهت زده بود!

صدای کوبیده شدن در چهارستون خونت رو لرزوند و تو رو از افکارت بیرون کشوند.

Report Page