Sukidakara

من دوستت ندارم چون کیوتی

تو کیوتی چون من دوستت دارم

اهمیتی نداره اگر دیگران مسخرت کنن چون تو قهرمان منی

مثل اینکه چطور میگی امروز بیدار می‌مونی

با این حال همیشه توی کلاس می‌خوابی

چطور جلوی بقیه مثل یک تامبوی رفتار می‌کنی با این حال به طرز عجیبی راحت گریه می‌کنی

اوه، تو تنها کسی هستی که واقعا دوستش دارم

نمی‌خوای فقط قهرمان من باشی؟

من می‌خوام توی درس‌هات بهت کمک کنم

من می‌خوام باهم فیلم ببینیم

همونطور که بعد از کلاس با دوست‌هات میخندی، من به خودم خدانگهدار میگم

میخوام توی داستان زندگی‌ات باشم

من می‌خوام با ادعا بگم اون دوست‌دختر من‌ـه

ولی فکر نکنم بتونم اعتراف کنم

من واقعا از این متنفرم

من می‌خوام تو نگاهت رو برگردونی و من رو ببینی

من می‌خوام به من فکر کنی

من توی موهام موم گذاشتم

و اون‌ها چسبنده شدن

من به طرز وحشتناکی تو رو می‌خوام

و می‌خوام برای تو باشم

من میگم " فردا قراره اون روز باشه"

وقتی به تو فکر می‌کنم صحنه‌های ذهنم رو در پتو شبیه سازی می‌کنم

من از تو درباره‌ی خودت راهنمایی خواستم

تو از من درباره‌ی یه پسر راهنمایی خواستی

بهم نگو که تسلیم بشم

به سمت پسر دیگه‌ای نرو

همیشه نگاهت رو من باشه

من می‌خوام تو نگاهت رو برگردونی و من رو ببینی

من می‌خوام تو بهم فکر کنی

نمی‌خوای تا ابد در کنارم باشی؟

من واقعا دوستت دارم

من تو رو می‌پرستم

من‌ میگم " فردا قراره اون روز باشه"

من دوباره صحنه‌های توی ذهنم رو شبیه سازی می‌کنم امروز

وقتی که به تو فکر می‌کنم، عشق من برای تو

بوی مشک شیرین رو میده

فردا می‌بینمت