Sex,Honey and regret

Sex,Honey and regret


Chan

صدای اصطکاک اون ماده چسبناک با پوست پسرکش لذت‌بخش بود، اما نه به اندازه‌ی ناله‌های گاه و بی‌گاهش. همونطور که سعی میکرد با اون جسم سیلیکونی اون نقطه‌ی نرم رو پیدا کنه با صدایی که به خاطر تحریک شدن بم و آروم شده بود گفت:

- بازم تکرارش میکنی؟! بازم ازم سرپیچی میکنی؟

پسرک با ضربه‌ی محکمی که توسط اون جسم لعنتی به عمیق‌ترین‌ قسمت‌ بدنش خورد نفسش قطع شد و بی‌اختیار لرزید، کمی بعد ساعد مرد رو گرفت تا توجهش رو به خودش کنه:

+‌ ااا....یونگیـ...ـیا....این کافی نیست...لعنتی خودتو بهم بده.

با نفس نفس جملشو کامل کرد و سعی کرد عسلی که از بین پاهاش روی روناش میریزن رو نادیده بگیره اما با حس گوشت گرم و خیسی روی ورودیش با لرزش خفیفی چشماش رو چرخوند و یونگی رو در حالی که داشت وجب به وجب بدنش رو لیس میزد پیدا کرد. با لذت زبونش رو روی بدن معشوقه‌ی سمجش سُر میداد و صدای ناله‌هاش رو تو ذهنش حک میکرد. کمی بعد با دیدن چشمای ملتمس پسرک نیشخندی زد و بلندش کرد بعد شکمش رو به دیوار تکیه داد:

- تا آخرین قطره‌ی اون عسل لعنتی رو از بدنت بیرون میکشم و جاشو با کامم پر میکنم، توئم با هرضربه بابت کاری که کردی معذرت میخوای اون وقت شاید ببخشمت! بهتره پسر خوبی باشی و کارو سخت نکنی.

بدون صبر کردن برای شنیدن پاسخ، خودش رو تو وجود اون موجود دوست داشتنی کوبید و هربار صدای خواستنی پسرکش رو پذیرا شد. بعد از دقایقی که یک عمر به نظر میرسیدن با حس لرزش شدید پاهایی که بینشون ضربه میزد، دستش رو به عضو سرخ شده‌ی جیمین رسوند و با ضربه محکمی که بهش زد خم شد تا قطره اشکی که روی گونه‌‌ی گل‌برگش جاری شد رو ببوسه و شاهد کثیف شدن دیوار توسط اون مایع‌ِ شکری باشه. با شنیدن جمله‌ی «معذرت میخوام شوگای‌من» که برای آخرین بار از بین لبای پفکی جیمین بیرون اومد ، چشماش رو از لذت بست. همونطور که گفته بود، آخرین قطرات عسل از کنار دیواره‌های سرخ شده‌ی پسرکش چکید و یونگی تا وقتی که کامش از بین پاهای سفید جیمین روی روناش سرخورد داخلش ضربه زد و بوسیدش....

Report Page