Rolled

Rolled

𝑳𝑰𝑵𝑫𝑨
🤍❄

http://t.me/TaeJinKookie


با حس دردی که توی سرش میپیچید پلک هاش رو از هم باز کرد با گیجی به اطراف خیره شد فضای اتاق براش ناآشنا بود


بی حال به سمت مخالف چرخید و با دیدن چهره جذاب رئیسش که غرق در خواب بود لبخندی زد


نگاهش از چهره اش پایین رفت و با دیدن شونه های پهنش که چیزی اون ها رو نپوشونده بود به خودش اومد


با چشم های گرد شده ای سریع روی تخت نشست و به خودش نگاه کرد


یادش نمیومد همچین لباسی داشته باشه...


با بهت از تخت پایین اومد و همه جا رو از نظر گذروند چیزی یادش نمیومد


به سمت دستشویی قدم برداشت


مشتش رو پر از اب کرد و روی صورتش تقریبا کوبید به چهره خیسش توی اینه زل زد

-چیکار کردی جونگکوک؟


دوباره به صورتش اب زد و بیرون اومد

موبایلش توی جیب شلوارش بود و الان اون نمیدونست لباس هاش کجاست به سمت پذیرایی رفت تا شاید بتونه پیداشون کنه


با ندیدن لباس هاش به لعنتی زیر لب گفت

نمیخواست سوکجین اون رو ببینه،کلافه دور خودش چرخید اما با دیدن گوشیش روی اپن اشپزخونه خوشحال به سمتش رفت و برش داشت

خودش بود


سریع به سمت خروجی دویید و از خونه خارج شد

.

.

.

کارتش رو دور گردنش انداخت و به سمت دفتر مدیریت مالی شرکت رفت

-خسته نباشید مدیرچا


مرد عینکش رو در اورد و با دیدن جونگکوک لبخندی زد

-ممنون جونگکوک خوشحالم که تونستی بیای


جونگکوک سری تکون داد

-خواهش میکنم


چا ایل گو چند تا از پوشه های روی میز رو به سمت جونگکوک گرفت

-اینا پرونده هایی ان که یادم رفته بود بهت بدم برای همین بهت زنگ زدم؛تا اخر این هفته حتما بفرستشون امریکا خیلی مهم ان


جونگکوک تعظیم کرد و با گرفتن پرونده ها ازاتاق خارج شد


با قدم های کوتاهی در حالی که با کارمند ها سلام و احوال پرسی میکرد به سمت میزش رفت و پرونده ها رو کنار لپتاپش گذاشت به در اتاق سوکجین نگاه کرد و اب دهنش رو پایین فرستاد


دستی به موهاش کشید و تقه ای به در زد


با نشیدن صدای رئیسش با کنجکاوی دستگیره در روپایین کشید و وارد اتاق شد با ندیدن سوکجین پشت میزش اخمی کرد و به کاناپه خالی گوشه دفتر خیره شد


کسی نبود...


از دفتر خارج شد و به سمت هیون وو که مشغول نوشتن چیزی بود رفت

-از رئیس خبری نداری؟


هیون وو سریع بلند شد و تعطیم کرد

-بهشون زنگ زدم اما گفتن باید برن بیمارستان


جونگکوک سریع لب زد

-بیمارستان؟


هیون وو سری تکون داد

-بله سونبه؛صداشون هم گرفته بود و مدام سرفه میکردن


جونگکوک با سرعت به دفتر سوکجین برگشت و از کشوی میزش کلید خونه اش رو برداشت

با قدم های بلندی از شرکت خارج شد و تاکسی گرفت

.

.

.

.

این سومین باری بود که سعی داشت از تخت پایین بیاد اما با حس دردی که توی تنش می پیچید منصرف میشد

پلک هاش سنگین شده بودن


با شنیدن صدای ضعیف بسته شدن در تلاش کرد تا بشینه اما با گیج رفتن سرش دوباره دراز کشید


جونگکوک نگران از بی جواب موندن زنگ هاش،خودش رو به خونه اش رسونده بود با ندیدن کسی توی اشپزخونه و پذیرایی پله هارو برای رسیدن به اتاق خواب مرد طی کرد


با دیدن سوکجین درحالی که روی تخت دراز کشیده بود به سمتش رفت


پوست سفیدش سفید تربه چشم میومد و نفس های سنگین و صدا داری میکشید نگران دستش رو روی گونه اش گذاشت


اما با حس داغی پوست مرد اخمی کرد و دستش رو روی گردن مرد کشید متوجه تب بالای سوکجین شد و سریع به طرف اشپزخونه رفت

.

.

.

چهره جونگکوک هر لحظه واضح تر میشد؛پسر با دیدن چشم های باز سوکجین حوله خیسی که توی دستش بود رو رها کرد

-حالتون خوبه رئیس؟درد دارین؟


سوکجین لب های خشکش رو با زبونش تر کرد

+میکشمت جونگکوک


جونگکوک با چشم های گردی نگاهش کرد

-من..من که کاری نکردم تازه دارم ازتون پرستاری هم میکنم


سوکجین با لحن عصبی لب زد

+اگه دیشب زیر اون بارون لعنتی غش نمیکردی الان مریض نبودم

به سرفه افتاد


جونگکوک با عذاب وجدان کمکش کرد تا به تاج تخت تکیه بده

-من معذرت میخوام!براتون سوپ درست کردم میرم بیارمش


و بدون اینکه به سوکجین نگاه کنه از جاش بلند شد


خیره به کاسه سوپی که براش کشیده بود زمزمه کرد

-حالش خوب نیست


کاسه رو توی سینی گذاشت

-و همش به خاطر منه


اب پرتقالی که اماده کرده بود رو داخل لیوان ریخت

-چرا دیشب اومدم اینجا؟


لیوان رو کنار کاسه گذاشت،با شنیدن دوباره صدای سرفه های مکرر سوکجین سینی رو برداشت و با عجله مسیر اشپزخونه تا اتاقش رو گذروند


سینی رو روی عسلی و دستش رو روی پیشونی مرد گذاشت و با حس اینکه تبش کم کم داشت شدت می گرفت ناخوداگاه چشم هاش پر شد


بدون اینکه به سوکجین نگاه کنه سینی رو به سوکجین نزدیک کرد

-خودتون میتونید بخورید؟


مرد با صدای خش داری جواب داد

+من با کسایی که نگاهم نمیکنن حرف نمیزنم


جونگکوک با بغض به سوکجین و چشم های خمارش خیره شد

-خودتون میتونید بخورید؟


مرد با شنیدن صدای گرفته جونگکوک از اینکه اون رو دلیل مریضیش خطاب کرده بود پشیمون شد

+دیشب خودم با همین دستام بهت سوپ دادم الان از منِ مریض میخوای خودم بخورم؟

و بلافاصله به خاطر خشک شدن گلوش به سرفه افتاد


جونگکوک که به زور جلوی گریه اش رو گرفته بود قاشق رو پر از سوپ و به لباش نزدیک کرد


مرد با دیدن نوک بینی قرمز شده جونگکوک ضربان قلبش رو توی دهانش حس کرد

لب هاش رو از هم فاصله داد و محتویات قاشق رو خورد


چشم های جونگکوک به خاطر اشکی که توش جمع شده بود میدرخشید جین دست جونگکوک رو گرفت و اون رو از پر کردن دوباره قاشق منصرف کرد

+میخوای گریه کنی؟


جونگکوک با بهت به دست قفل شده اش توی دست سوکجین خیره شد

-شما دار..دارید میسوزید


مرد با حس درد بدنش که هر ثانیه بیشتر میشد به سمت جونگکوک خم شد

+پرسیدم میخوای گریه کنی؟


جونگکوک بی اعتنا به سوالی که ازش پرسیده شده بود دستی به کمرش انداخت

-باید دمای بدنتون بیاد پایین لطفا بلند شید


سوکجین به زور روی پاهاش ایستاد


جونگکوک زیر بغل مرد رو گرفت و اون رو به سمت حموم کشید


جین با حس ضعفی که توی پاهاش احساس میکرد به جونگکوک تکیه داد


اهرم رو فشرد و اب با فشار زیادی توی وان خالی شد

دستش رو زیر زانوش گذاشت و کمکش کرد تا توی وان بشینه


سوکجین زیرلب غرید

+شلوارمو در نیاوردی احمق


قطرات اشک یکی پس از دیگری صورت جونگکوک رو خیس میکردن


خوب به یاد داشت که منشی قبلی بهش سفارش کرده بود تا نزاره مریض بشه و تبش بالا بره،سوکجین سابقه تشنج داشت


+سردمهه اب رو گرم کن


جونگکوک با شنیدن صدای سوکجین دستی به پیشونی مرد کشید هنوز هم داغ بود

-یکم دیگه تحملش کنید


دندون های سوکجین به هم برخورد میکردن و صداشون جونگکوک رو میترسوند


بی فکر وارد وان شد و مرد رو سفت بغل کرد

اب سرد بود،خیلی سرد....هیسی کشید


نفس های داغ مرد جایی توی گردنش قلقلکش میدادن


سوکجین باز به سرفه افتاده بود با صدای ضعیفی زمزمه کرد

+س..سرده


جونگکوک بی توجه به گفته مرد وقتی دید دمای بدنش هنوز پایین نیومده دوش رو باز کرد


سوکجین با حس فرود اومدن قطرات سرد اب،جونگکوک رو محکم تر فشرد

+خ..خیلی..سر.رده


جونگکوک بی توجه به صدای ضعیف مرد،خواست حواسش رو از سرمایی که تحمل میکرد پرت کنه

-دیشب چی شد؟


سوکجین به چشم های گرد پسر زل زد

+م.مست بودی


جونگکوک سری تکون داد

-خب بقیش؟


دستی به تن مرد کشید،تبش کمی پایین اومده بود

+گفتی..دوست دختر داری..


جونگکوک با تعجب به مرد خیره شد؛واقعا گفته بود؟


+میخواستی..عک..عکسشو نشونم ب..ب..بدی


جونگکوک موهای روی پیشونیش رو کنار زد


+گفتی..دوبارره ب..ببوسمت



قلب جونگکوک ضربانی جا انداخت چشم هاش بین لب ها و چشم های خمار مرد میچرخید

-من فق..


با جلو اومدن سر مرد و سپس نشستن لب های درشتش روی لب هاش به سکوت محکوم شد


با نشستن دونه های اب پشت مژه هاش،چشم هاش رو بست


مرد پشت سر هم به لب های جونگکوک بوسه میزد و سر جونگکوک به خاطر فشاری که سوکجین با بوسه های محکمش بهش وارد میکرد به عقب پرتاب میشد


زبان مرد روی لب های جونگکوک به رقص در اومده بود


دستش رو پشت گردنش گذاشت و زبونش رو وارد دهان پسر کرد

Report Page