Redamancy

Redamancy

`𝐒𝖺𝗋𝖽𝗂𝗇


جیمین جلوتر از یونگی نشست و سعی می‌کرد خونسرد باشد اما ...

چه کسی از آن چشم های کشیده که حالا لنزهای مشکی در آن میدرخشیدند ، آتش خشم را نمی‌دید؟

کاترین با انزجار سکوت سالن را شکست :

_ من هیچ نقشی تو اتفاقی که افتاده ندارم...

جیمین سریع گفت:

_ باور نمی‌کنم . .. یه دلیل خوب بیار برام که چرا با این‌همه کینه و اتفاقات اخیر نمیتونه کار تو باشه ؟

زن دست در موهایش کشید و چشم بست ..

_ هیچ دلیلی ندارم .. همونطور که شما هیچ‌مدرکی ندارید .

بلند شد و با برداشتن کیف دستی اش ادامه داد :

_فقط میتونم بگم که کار من نبوده .. وقتتون و تلف نکنید .

خواست برود که جیمین بدون نگاه کردن بهش لب زد :

_ امیدوارم... امیدوارم کار تو نبوده باشه .

زن پلک زد و سمت درب خروج رفت ‌.

یونگی تکیه از صندلی برداشت :

_ راست میگه ... کار اون نمیتونه باشه !

جیمین کلافه دست روی پیشانی کشید :

_ جونگکوکم‌ همینطور فکر‌میکنه .

_ روشنه! اون عرضه یه قتل و نداره...

جیمین کمی فکر کرد و لب زد :

_ اما‌، میتونه همدست داشته باشه... نمیتونه؟

با سکوت یونگی ، با ناخن خط فرضی روی میز کشید و لب گزید .

دروغ نبود اگر می‌گفت تهِ دلش می‌خواست لگنارد ربطی به این قضیه داشته باشد تا حداقل دلخوش باشد که سرنخی دارند و انگار با خط خوردن اسم آن زن از این قضیه، رسما هیچ سر نخ و شکی به هیچکس نداشت و این یعنی برزخ..!

یونگی پرسید :

_ جونگکوک کجاست ؟

پوفی کشید :

_ احتمالا بیرون ..

_ چیکارش کردی اون بچه رو ؟‌ دیشب پیش من بود .

چشم غره ای رفت و رو برگرداند :

_ میدونم . بهم مسیج داد ...‌ نمیفهمم چرا انقدر مقاومت میکنه .. من فقط نگرانشم .. اگه بخواد دوباره حمله بهش دست بده باید چیکار کنم ؟‌

یونگی پوزخندی زد :

_ نمی‌فهمی چرا مقاومت میکنه ؟‌ چون شما دوتا کمتر از چند ماهه فاکیه که بعد از سال ها دوباره به هم برگشتید ! و انقدر زود مشکلاتتون شروع شده و تو این بهبوهه تو از اون‌توقع داری از پیشت بره اونم وقتی میدونی چقدر بهت وابسته ست !

جیمین‌ لب گزید .. این طور حرف ها فقط باعث می‌شد به ندای قلبش گوش کند و جونگکوک را همینجا ، کنارش نگه دارد تا زمانی که اوضاع درست شود و با هم‌ برگردند .

میخواست ....

اما در اصل این عقلش بود که همیشه در مواقع سخت جیمین را هدایت می‌کرد !

.

.

.

.

دو هفته بعد

قرص سردردی بالا داد و سر روی کاناپه گذاشت.  نتایج فستیوال ، تا دقایقی بعد اعلام میشد و استرس کمی ضمیمه سردردش شده بود. 

تا چهار صبح نان استاپ روی کالکشن تابستانه ایده‌پردازی کرده بود و همین را علت سردرد و کسلی اش می‌دانست. 

مک بوک را روی شکمش‌ گذاشت و پلتفرم مد نظرش را روی صفحه آورد .

برنامه آنلاین بود و مجری که دختر سفید پوشی بود به انگلیسی در حال مقدمه چینی بود .

برنده شدن در مقابل ابرقدرت های فرانسه و آمریکا سخت به نظر می‌رسيد اما وجود مدل دلربایی که این‌بار کمپانی ویکتوریا سکرت انتخابش کرده بود همه چیز را چند پله جلوتر می‌برد. 

پارک جیمین !

مگر‌می‌شود پارک‌جیمین در مسابقه ای باشد و برنده آن مسابقه نباشد ؟!

جونگکوک حتم داشت حتی اگر لباس ها به خوبی سال قبل نباشد ، پسر زیبایش انقدر خیره کننده است که تمام توجه مخاطب به او جلب بشود .

با نقش بستن عکسی از جیمین در صفحه پروژکتور برنامه با تعجب توجه به اسکرین مک‌بوک داد .

وقتی مجری اسلاید را عوض کرد و عنوان " ویکتوریا سکرت" هم با عکس دیگری از جیمین روی پروژکتور نمایان شد جونگکوک‌ حیرت زده ولوم‌‌را بالاتر برد :

_ و طبق ووت های مردمی در ایالات متحده آمریکا ،

گویا مثل دو سال اخیر ، همچنان کمپانی ویکتوریا سکرت در اوج میمونه .

هیجان زده سمت عسلی خیز برداشت و حین گذاشتن مک بوک با یک دست ، موبایلش را برداشت و آنلاک کرد .

شماره او را گرفت و منتظر ماند ؛ یک ، دو ، سه ، چهار و صدای نرم‌ جیمین را پشت خط شنید :

_ سلام بیبی .

لحظه ای اخم از آن طور خطاب شدنش کرد و بعد با فکر به اینکه در آن لحظه این موضوع نمیتواند اهمیتی داشته باشد جواب داد :

_ سلام ستاره ویکتوریا سکرت ‌‌‌. ترکوندی پسر .

چند لحظه سکوت بین‌شان برقرار شد و جیمین مردد گفت :

_ جونگکوک .‌.. نتایج اعلام شد ؟!

_هومممم.. و تو بردی !

جیمین از پشت خط خنده شیرینی سر داد :

_ تبریک میگم. 

و با شیطنت ادامه داد ‌ :

_ همش بخاطر حسن انتخاب توعه عزیزم ‌ .

جونگکوک‌ لبخندی زد و با قاطعیت گفت :

_ البته !

جیمین خندید و دوباره با لحنی نرم تر گفت:

_ جونگکوکی ...

با ته مانده لبخندش پلک فشرد :

_ چیه ؟!‌

_ دلم تنگ شده برات. ‌

آهی کشید و سکوت کرد .

هنوز بابت آن اجبار از‌ او دلخور بود ‌.

جیمین با طولانی شدن سکوت او پرسید :

_تو چی؟‌

_جیمین! اگه دلتنگی‌ برات مسئله مهمی بود مجبورم نمی‌کردی برگردم. اونم‌سر هیچی ..

_ هیچی ؟ سلامتی تو برای من " هیچیه " ؟ گفتم دلتنگتم اما هنوزم پشیمون نیستم. 

جونگکوک باشه ای گفت و خواست قطع کند که جیمین گفت :

_ هر‌چند میخواستم بگم سه روز دیگه برمیگردیم سئول . اما از جایی که هنوز عصبی ای از دست ، پس هیچی.

جونگکوک با خنده میخواست بگوید " دیگه ناراحت نیستم " اما لحظه ای مکث کرد:

_ برمی‌گردید؟!

_ من ، یونگی هیونگ ، ساردین !

خندید و برای اذیت کردنش گفت :

_ اوه ‌.. خبر بدی بود ‌‌‌...

_ یااااا.. پسر بد ...

_ شوخی کردم . منتظرتم بیبی !

_ جونگکوکا، میتونی یه ایمیلی رو از لپ‌تاپم برام پیدا کنی؟!‌ پسووردم اسم و فامیلیم با آندرلاین و سه تا جِی‌عه . یادت میمونه ؟

_ میفرستم برات . مراقب خودت باش .

_ منم دوست دارم . خداحافظ ‌ .

جونگکوک بعد شنیدن صدای بوق با لبخند گوشی را کنارگذاشت برای آماده کردن نهار به آشپزخانه رفت که زنگ خانه به صدا در آمد. 

و در با صدای تیکی باز شد و جونگگوک با تیله های متعجبش سمت در رفت و با باز کردنش هوسوک را دید که با لبخند سمتش می آمد و با رسیدنش لب زد :

_ شرمنده ، ولی از اون موقع رمز یادم‌ مونده بود. 

جونگکوک سلامی کرد و منتظر ماند که او وارد شود. 

هوسوک مستقیم سمت شومینه رفت و دست های یخ کرده اش را نزدیکش برد و جونگکوک با برگشتن به آشپزخانه دو بسته نودل را باز کرد و در آب جوش ریخت و با ذوق با تن صدایی که مطمئن باشد هوسوک می‌شنود گفت :

_ هیونگ ! برنامه رو دیدی ؟!‌

_ تبریک میگم . دوست پسرت ترکونده ‌. البته تو هم بد نبودی. 

جونگکوک با خنده گفت :

_ میدونستم می‌بریم. 

هوسوک خنده ای کرد و گفت :

_ قرار داد فصلی نوشته بودین ؟!‌

_ چهل و پنج روزه بود ، دو تا از عکسایی‌که گرفتم مال آوریل بود .

هوسوک هومی‌ کشید :

_ یادمه. اون پیرهن ساتنه، اسمش چی بود؟‌

_ مدل وایت اوشِن ؟!

_ همون . اون و برای آوریل کنار گذاشتی ؟

_ اولش بخاطر سادگیش میخواستم طرح و عوض کنم یا لااقل تغییرش بدم . چون قطعا همه مردم نمیتونن درک کنن اون پارچه چه قیمتی داره و بخاطر سادگیش میتونه کامل مشتری رو منصرف کنه ‌ .

لبخندی زد و به صحبت هایش افزود :

_اما وقتی جیمین پوشید فهمیدم اون طرح دقیقا یه چیز خاصه ‌‌. بی هیچ شیله پیله ای ..

هوسوک سر تکان داد ‌ :

_ باید با کل تیم جشن بگیریم .. بعد اومدن جیمین انجامش میدیم . هوم ؟

_ جیمین سه روز دیگه سئوله.

هوسوک ابرو در هم کشید :

_ جداً ؟ چرا یونگی چیزی نگفت ؟

جونگکوک پلک زد و از آشپزخانه صدا زد :

_ هیونگ ! نهار آماده ست . 


Report Page