Red Suits You Better

Red Suits You Better

Winter
Warning
این فنسی دارای صحنه‌های خشونت‌آمیزه و اگر روحیه‌ی حساسی دارین، نخونین.


نگاهش رو به انگشت‌های کشیده‌اش و قطرات قرمز رنگی که ازشون چکه می‌کرد، دوخته بود.

بوی خون به جای بوی شَک تمام مشامش رو پر کرده بود و حالا حس بهتری داشت. هنوز هم همه چیز تحت کنترلش بود.

نفس عمیقی کشید و جسم بی‌جونی که مقابلش قرار داشت رو در آغوش کشید. انگشت‌های خونیش رو روی پلک‌های باز مونده‌ی پسر گذاشت و به آرومی بستشون. لبخندی به چهره‌ی معصوم پسر بزرگ‌تر که حالا توی آغوشش قرار داشت، زد. منظره‌ی مقابلش از زیباترین منظره‌هایی بود که به عمرش می‌دید. معشوق سرکشش بالاخره میون بازوهاش آروم گرفته بود و حالا اون رو برای خودش داشت. پوست سفیدش، توی دریاچه‌ی قرمز رنگی که درش شناور شده بود، به زیباترین شکل ممکن به‌نظر می‌رسید‌. پیراهن ساتن سفیدی که اول شب خودش به تن معشوق کرده بود، حالا کاملا به رنگ قرمز دیده می‌شد. هنوز با محکم‌ترین حالت ممکن، دستش رو گرفته بود و سرد شدن بدنش رو حس می‌کرد. حالا انگشت‌های اون هم درست مثل انگشت‌هاش خودش با تکه‌ای یخ، تفاوت نداشتن.

سرش رو به آرومی پایین برد و لب‌هاش رو روی لب‌هایی که بینشون باز مونده بود، گذاشت و اجازه داد تا ته مونده‌ی گرمایی که برای جسم بی‌جون معشوقش مونده بود، از بین لب‌هاش خارج بشه.

همزمان با بوسه‌، دستش رو به سمت جای زخمی که روی تن معشوقش به جا گذاشته بود، برد و به آرومی نوازشش کرد.

آرامش و سکوت اون لحظه رو با هیچ چیز عوض نمی‌کرد. بعد از صدای فریادهایی که تا چند دقیقه قبل تمام عمارت رو پر کرده بود، این سکوت چیزی بود که بهش نیاز داشت.

اون بالاخره تسلیمش شده بود و حالا می‌تونست تا زمانی که هر دوشون به ذرات معلق توی هوا تبدیل بشن، اون رو کنار خودش داشته باشه.

لب‌هاش رو از روی لب‌های سردش برداشت و سرش رو بالا آورد. به آرومی زمزمه کرد.

- آروم بخواب مرد من، دیگه چیزی اذیتمون نمی‌کنه. پیش من جات امنه.

تار مویی که توی صورت معشوقش افتاده بود رو کنار زد و با گذاشتن دستش، روی گونه‌اش،ادامه داد.

- بهت گفته بودم که چقدر قرمز بهت میاد؟ حتما آره. به‌خاطر همین بود که هیچ‌وقت برام لباس قرمز نپوشیدی، اما حالا ببین. با این لباس و این رنگ پرستیدنی‌ترین موجود روی کره‌ی زمینی که نمی‌تونم حتی برای یه ثانیه، چشم‌هام رو ازش بردارم. تو به قشنگ‌ترین مجسمه‌ای که قراره گوشه‌ی اتاقم تا ابد کنارم بمونه تبدیل می‌شی. تصور کن... تمام روزهایی که با دیدن تو شروع بشه و به پایان برسه. از حالا به بعد همه چیز خوب پیش می‌ره دلبرکم.

Report Page