RIchard ramirez

RIchard ramirez

https://t.me/basiliskch

امروز می‌خوایم راجع به "قاتل شبگرد" یا "شکارچی شب" صحبت کنیم. قاتل سریالی که خودش رو دعوت خونه های بقیه می‌کرد و به عنوان سوغات با خودش مرگ رو به اونها هدیه می‌داد؛ پرونده‌ی "ریچارد رمیرز"


ریچارد رمیرز، 29 فوریه سال 1960 داخل ال پاسو تگزاس بدنیا اومد. خانواده‌ی رمیرز از مکزیک به آمریکا مهاجرت کرده بودن و پنج تا بچه داشتن؛ روث، رابرت، جوزف، روبن و ریچارد.


درمورد رفتار پدر ریچارد در بچگی، دوتا ادعا متفاوت وجود داره. بعضی از منابع می‌گن که پدر ریچارد مرد خشنی بوده و بچه‌هاش رو کتک می‌زده؛ بعضی های دیگه هم می‌گن که اون صرفا مرد سخت‌گیری هست که وقتی بچه ها کار اشتباهی انجام می‌دادن اون ها رو فیزیکی تنبیه می‌کرد. خود ریچارد هم گفته که پدرش اونها رو آزار جسمی می‌داد، اما مقام های دولتی و قضایی می‌گن مدرکی مبنی براینکه پدر ریچارد بچه‌هاش رو کتک می‌زده وجود نداره.


وقتی ریچارد دوسال‌ش بوده، داشته برای خودش داخل خونه بازی می‌کرده و از کمد آویزون می‌شه ولی کمد می‌افته روی سر ریچارد و پیشونی‌اش رو هم زخم میکنه. یه بار دیگه هم وقتی ریچارد پنج سال‌ش بود، و داشت همراه با بچه های دیگه داخل پارک بازی می‌کرد یه تاب به سرش اصابت کرد و همین ضربه شروع تشنج های ریچارد بود.


ریچارد تا سن 10 سالگی به بچه‌ی کاملا عادی بود، تا اینکه داخل 10 سالگی شروع به مشروب خوردن و ماری جوانا مصرف کردن کرد.‌ داخل سن 12 سالگی، پسر عمو/ دایی‌ ریچارد به اسم میگل ( ملقب به مایک) میاد داخل ال پاسو. مایک خیلی از ریچارد بزرگ‌تر بوده. همچین داخل ارتش آمریکا و جنگ ویتنام حضور داشته.


مایک داخل جنگ یک قاتل و متجاوز بود. اون از جسد افرادی که کشته بود و یا بهشون تجاوز کرده بود عکس گرفته بود و اون عکس ها رو به بقیه و ریچارد نشون می‌داد. خوده ریچارد بعده ها گفته:" من به جای اینکه از اون عکس ها بترسم، بهشون مجذوب می‌شدم."


داخل 4 می سال 1973، ریچارد داخل خونه‌ی مایک و همسرش بوده تا اینکه مایک و همسرش باهمدیگه دعواشون میشه. مایک هم در جواب یک تفنگ برمیداره و داخل صورت به زن‌ش شلیک می‌کنه و زنش همونجا می‌میره. ریچارد تمام این صحنه ها رو از نزدیک دیده، و بعدها وقتی ازش راجع به این اتفاق می‌پرسن میگه:" این اتفاق نه تنها ترسناک نبود، بلکه خیلی هم جذاب بود."


در همین بین، ریچارد تصمیم می‌گیره بره خونه‌ی خواهرش روث، و همسرش روبرتو زندگی کنه. روبرتو، به معنای واقعی کلمه یه هیز بود. اون شب ها از خونه می‌رفت بیرون و از بیرون پنجره همسایه ها داخل خونه‌شون رو نگاه می‌کرده و بعد از یه مدت ریچارد هم به روبرتو ملحق میشه.


وقتی ریچارد هنوز مدرسه می‌رفته، داخل یک هتل کار پیدا میکنه؛ و از اونجایی که کلید اتاق ها رو داشته دزدی می‌کرده. یکبار هم از دزدی فرا تر میره و داخل آسانسور به دوتا بچه تعارض می‌کنه اما اینکارش هیچوقت گزارش نشد.


یک شب ریچارد تصمیم می‌گیره که دزدی کنه. اتاقی که ریچارد انتخاب میکنه، برای یک زن و شوهر بوده و اون زن داخل اتاق تنها بوده. به همین دلیل تصمیم می‌گیره که به اون خانوم تجاوز کنه و بهش حمله میکنه. وسط این حمله، شوهر این خانوم وارد اتاق میشه و با ریچارد درگیر میشه و ریچارد رو کتک می‌زنه. ولی در نهایت شکایت این زن و شوهر پس گرفته میشه، چرا؟ چون داخل یه ایالت دیگه زندگی می‌کردن. بعد از این اتفاق، ریچارد از اون هتل اخراج میشه و از مدرسه هم ترک تحصیل میکنه.


داخل سال 1982 وقتی 22 سال داشت، از تگزاس نقل مکان میکنه به کاليفرنيا. داخل همین دوره، ریچارد شروع میکنه به کوکائین مصرف کردن. ریچارد اون موقعه داخل محله‌ی اسکید رو، داخل لس آنجلس زندگی می‌کرده. مردم اون منطقه اکثرا معتاد، بدون خونه و زندگی‌شون رو با دزدی می‌گذرونند.


10 آپریل سال 1984 ریچارد اولین جرمی که ما مطمئن هستیم انجام داده رو انجام میده. میلن یه دختر نه ساله چینی-آمریکایی بود که یه روز یه 1 دلاری رو گم میکنه و همراه با برادر هشت ساله‌ش دنبال اون 1 دلاری می‌گشتن. ریچارد میره سمت می، و بهش پیشنهاد میده که داخل انباری خونه‌ی اون دنبال پول بگردن.


وقتی می و ریچارد وارد انباری می‌شن، ریچارد شروع به کتک زدن، تجاوز کردن و شکنجه کردن می می‌کنه. وقتی کارش با می تموم میشه، بهش چاقو می‌زنه و می از دنیا میره. بعد از اون، جسد نیمه برهنه‌ی می رو از تی‌شرت‌ش به یه لوله آویزون می‌کنه. داخل سال 2016 پلیس اعلام کرد که یه دی‌ان‌ای سر صحنه‌ی جرم پیدا کردن که نه متعلق به می بوده، و نه به ريچارد. صاحب این دی‌ان‌ای هیچوقت معلوم نشد.


داخل 28 جون سال 1984، جک وینکو، رفت تا سری به مادر 79 سال‌ش به اسم جنی بزنه، ولی وقتی وارد خونه شد، متوجه کثیفی و بهم ریختگی خونه شد. جک وقتی وارد اتاق شد، با جسد مادر که غرق خون بود رو به رو شد.

یکی وقتی جنی خواب بوده وارد خونه شده بوده و به جنی حمله کرده بوده، و بعد به قدری گلو‌اش رو بریده بوده که گلوش از سرش جدا شده بود. اون موقعه، پلیس هیچ مظنونی برای این پرونده نداشتن و نمیدونستن چه شخصی این کار رو انجام داده. اما ما اینجا هستیم و میدونیم، ریچارد رمیرز.


ماریا هندناندرز 22 ساله، 17 مارچ 1985، مشغول رانندگی به سمت خونه‌اش بوده. وقتی به خونه می‌رسه ماشین‌ش رو داخل پارکینگ پارک می‌کنه اما قبل از اینکه بتونه از ماشین پیاده بشه ریچارد با یه اسلحه به سمت ماریا می‌ره. تنها کاری که ماریا اون لحظه انجام میده این بود که دست‌ش که سوئیچ ماشین داخلش بوده رو بیاره بالا و بگیره جلوی صورت‌ش. ریچارد به ماریا شلیک می‌کنه، گلوله اول به سوئیچ ماشین برخورد میکنه و بعد وارد بدن ماریا میشه. از اونجایی که ماریا زن باهوشی بوده، خودش رو می‌زنه به مردن و تظاهر میکنه که کشته شده.


بعد از اینکه ریچارد می‌بینه ماریا مرده، تصمیم می‌گیره بره داخل خونه تا ببینه چیزی برای دزدن وجود داره یا نه. چیزی که ریچارد ازش خبر نداشته این بوده که ماریا یه هم اتاقی داشته، یه خانوم 34 ساله به اسم دیل. موقعه‌ای که ریچارد به ماریا حمله می‌کنه، دیل داخل آشپزخونه بوده و وقتی صدای شلیک گلوله رو می‌شنوه میفهمه که یکی داره سعی میکنه وارد خونه بشه؛ ولی وقت برای فرار یا پنهان شدن نداشته، پس همونجا پشت اوپن آشپزخونه می‌شینه.


ریچارد وارد خونه میشه و اولین جایی که تصمیم می‌گیره بگرده آشپزخونه‌ست. دیل داخل آشپزخونه نشسته بوده و فقط صدای قدم های اون شخص رو می‌شنیده، درصد کمی احتمال داشت که اون شخص ماریا باشه اما دیل بدون نگاه کردن نمیتونست مطمئن بشه. برای همین دیل سرش رو کمی بالا میاره تا ببین شخصی که وارد خونه شده کیه، و همین باعث میشه با ریچارد چشم تو چشم بشه. ریچارد همون لحظه توی صورت به دیل شلیک می‌کنه و دیل همونجا از دنیا میره.


ولی اگر یادتون باشه ماریا هنوز زنده‌ست. بعد از اینکه ریچارد از خونه فرار می‌کنه پلیس و آمبولانس سر می‌رسن و کمی با ماریا صحبت میکنن. بعد میرن داخل خونه و متوجه میشن که چیزی دزده نشده. ولی پلیس باز هم متوجه نشدن که قتل کیه و هیچ مظنونی نداشتن.


و بعد از یه مدت پلیس متوجه میشه که قاتل همون روز یه جرم دیگه هم انجام داده، یا بزارید دقیق‌تر بگم فقط نیم ساعت بعد از حمله به ماریا و دیل، ریچارد دست به یه جرم دیگه زد.


ورونیکا یو، یه وکیل 30 سال، اون روز داشته از Monterey Park می‌گذشته که یه راننده‌ی دیگه میاد و سد راه‌ش میشه. ورونیکا هیچ جوره نمیتونست رد بشه و وقتی ورونیکا ازش ماشین پیاده میشه، ریچارد دو بار توی قفسه‌ی سینه بهش شلیک می‌کنه و بعد میره. متاسفانه بعدا ورونیکا داخل بیمارستان از دنیا میره.


بعد از قتل ورونیکا، پلیس متوجه میشه پوشش های گلوله‌ای که سر هر دو صحنه‌ی جرم پیدا شده یک‌سان هستن. همچنین این دوتا جرم نزدیک بهم اتفاق افتاده بودن و پلیس میدونسته که قاتل یه نفره، ولی هیچ ایده یا مظنونی نداشتن که این شخص کی میتونه باشه.


27 مارچ سال 1985، ریچارد تصمیم می‌گیره بره منطقه‌ی ویتیر( Whittier ) کاليفرنيا. ساعت 2 شب تصمیم می‌گیره بره به یه خونه که قبلا ازش دزدی کرده بوده. داخل این خونه یک زوج میانسال زندگی می‌کردن، وینست 64 ساله و مکسین 44 ساله.


ریچارد ساعت 2 نصفه شب وارد اتاق خواب این دو نفر میشه، و وقتی که وینست خواب بوده داخل سر بهش شلیک می‌کنه و وینست درجا از دنیا میره. وقتی مکسین از خواب پا میشه، ریچارد سریع بهش حمله میکنه و شروع به کتک زدنش می‌کنه. بعد از اینکه مکسین رو کتک میزنه، دست و پاهای اون رو می‌بنده و ازش جای طلا های داخل خونه رو می‌پرسه، بعدش مکسین رو داخل اتاق تنها می‌زاره تا بره و دنبال طلا ها بگرده.


در همین بین که ریچارد بیرون از اتاق دنبال طلا ها بود، مکسین موفق میشه دست و پاهاش رو باز کنه؛ و اسلحه‌ای که برای مواقع ضروری زیر تخت‌شون نگه‌داشتن رو برمی‌داره. همون لحظه که مکسین اسلحه رو در دست می‌گیره، ریچارد وارد اتاق میشه. مکسین سریع اسلحه رو به سمت ریچارد می‌گیره و ماشه رو می‌کشه اما متأسفانه اسلحه خالی بوده.


ریچارد همون لحظه 3 بار به مکسین شلیک می‌کنه، و بعد میره از داخل آشپزخونه یه چاقو برمی‌داره و بدن مکسین مجروح می‌کنه. به بدن مکسین چندین بار چاقو می‌زنه و سعی میکنه تا می‌شه بدن مکسین رو مجروح کنه. در آخر هم چشم های مکسین از کاسه بیرون میاره، می‌زاره داخل جعبه‌ی جواهرات و به عنوان سوغاتی با خودش می‌بره.


اینبار، برعکس بقیه مواقع، ریچارد یه مدرک از خودش به‌جا می‌زاره. یک رد کتونی ورزس از برند Avia که موقعه‌ی فرار از روی گلخونه‌ی خونه باقی مونده بود. پلیس میاد و پوشش های گلوله‌ رو با پرونده‌ی دیل و ورونیکا مطابقت می‌دن و باز هم تئوری که می‌گفت قاتل یک نفره تایید می‌شه.

داخل تاریخ 15 آپریل یا 14 می¹ سال 1985، ریچارد میره خونه‌ی یک مرد 66 ساله به اسم ویلیام. ویلیام یک زن 56 ساله معلول داشته به اسم لیلین و از اونجایی که لیلین معلول بوده اتاق مخصوص به خودش رو داشته.


ولی ریچارد وارد اتاق ویلیام میشه، ویلیام هنوز بیدار بوده و به همین خاطر ویلیام و ریچارد باهمدیگه درگیر می‌شن. ویلیام تصمیم داشته که که اسلحه‌ی خودش رو برای دفاع برداره، ولی قبل از اینکه بتونه کاری انجام بده ریچارد بهش شلیک می‌کنه. بعدش میره اتاق لیلین، بهش تجاوز می‌کنه، کتکش می‌زنه و بعد از بهم ریختن خونه‌شون صحنه‌ی جرم رو ترک می‌کنه. ریچارد، لیلین رو نمی‌کشه ولی ویلیام بعدا داخل بیمارستان از دنیا میره.


29 می 1985، ریچارد یک مرسدس می‌دزده و میره مونوروبیا. این‌بار ریچارد خونه‌ی میبل بل 83 ساله و خواهر معلول 81 ساله‌ش فلورنس لانگ رو انتخاب می‌کنه. وقتی وارد خونه میشه، اولین کاری که انجام میده اینکه میره داخل آشپزخونه و یه چکش برمی‌داره. اول میره داخل اتاق فلورنس و با چکش اون رو کتک می‌زنه و بعدش دست و پاهاش رو می‌بنده و میره داخل اتاق میبل. همین کار رو هم با میبل تکرار می‌کنه و بعدش به هردوشون شک الکتریکی وارد می‌کنه. ریچارد قبل از اینکه از خونه خارج بشه، رژ میبل رو برمی‌داره و روی پای خوده میبل و دیوار خونه، یک ستاره که داخل یه دایره‌ست می‌کشه که یه سمبل شیطان پرستیه. دو روز بعد از این اتفاق، این دوتا خواهر زنده داخل خونه‌شون پیدا می‌شن ولی خیلی آسیب دیده بودن؛ و متاسفانه میبل داخل بیمارستان از دنیا میره.


فردای اون روز، ریچارد با همون مرسدس میره بربنک. میره داخل خونه‌ی‌ کرول کایل 41 ساله که یه پسره 11 ساله داشته. اسلحه‌ش رو می‌گیره سمت این پسر و مادرش و هردوشون رو تهدیدی می‌کنه. بعدش دست و پاهای هردو رو می‌بنده و پسره رو داخل کمد می‌ذاره و کرول رو داخل خونه می‌چرخونه تا جای طلا ها و وسایل با ارزش رو بهش نشون بده. در آخر هم کاری که همیشه با قربانی هاش انجام میده رو تکرار می‌کنه و خونه رو ترک می‌کنه.


2 جولای ریچارد یک تویوتا می‌دزده و میره ارکیدیا. این دفعه میره داخل خونه‌ی مری لویس 75 ساله. مری یک مادربزرگ تنها خوبه که شوهرش فوت کرده بوده و کاملا داخل تنها داخل اون خونه زندگی می‌کرده. وقتی ریچارد وارد اتاق خواب میشه، مری روی تختش خوابیده بوده. ریچارد مری رو با چراغ خوابی که داخل اتاق‌ش بوده کتک می‌زنه و بعدش میره داخل آشپزخونه یه چاقو شکاری 10 اینچی ( تقریبا 25 سانتی متر) مری رو به قتل می‌رسونه.


5 جولای، میره سیاماماد،ری و وارد یک خونه‌ی دیگه میشه. ریچارد وارد اتاق خواب یک دختر 16 ساله به اسم ویتنی بِنت. ویتنی داخل اتاقش خواب بوده، ریچارد هم از این موقعیت استفاده میکنه و با یک میله‌ی آهنی به سر ویتنی ضربه می‌زنه. بعد میره داخل آشپزخونه تا یک چاقو برداره، ولی چاقویی که میخواست رو پیدا نمیکنه پس برمی‌گرده داخل ویتنی و سعی میکنه با سیم تلفن اون رو خفه کنه. در همین بین، سیم تلفن اتصالی می‌کنه و ریچارد رو برق می‌گیره. ریچارد هم سریع سیم تلفن رو ول می‌کنه و همین باعث میشه که با اینکه ویتنی بی‌هوش بوده شروع کنه به نفس کشیدن. ریچارد هم با خودش میگه:" عیسی مسیح میخواد ویتنی زنده بمونه، برای همین هم داره پا در میونی می‌کنه." و از خونه فرار می‌کنه.


7 جولای، ساعت 3 نصفه شب لیندا مارتینز بازپرس این پرونده یه تماس از ایستگاه پلیس دریافت می‌کنه و داخل اون تماس بهش می‌گن که همسایه‌ت داره از تو کمک می‌خواد. لیندا به سرعت میره خونه‌ی همسایه‌ش و متوجه میشه یکی وارد خونه‌ی همسایه‌ش شده، بهش تجاوز کرده و اون رو کتک زده. در آخر هم قاتل اون رو بسته و از خونه فرار کرده.


و این تنها جنایت ریچارد داخل اون شب نبوده. قبل از این، ریچارد رفته بوده خونه‌ی لوسین 60 ساله. لوسین روی کاناپه خوابیده بوده و ریچارد تصمیم می‌گیره که یه متود جدید برای کشتن لوسین به کار ببره. برای همین تا جایی که میتونست بپره روی سر لوسین تا لوسین و دنیا بره؛ و حتی رد کفش‌ش هم روی صورت لوسین می‌مونه. پلیس این رد کفش رو با رد کفشی که قبلا داخل خونه‌ی مکسین و شوهرش پیدا شده بود مطابقت می‌دن و معلوم میشه که این رد کفش ها هردو برای یه نفره.


20 جولای 1985 میره و یک قمه می‌خره. دوباره یک تویوتا می‌دزده و میره گلندیل. ریچارد میره خونه‌ی یه زن به اسم لِلا که 66 سالش بوده و با شوهر 68 ساله‌ش مکسان زندگی می‌کرده. ریچارد وارد خونه میشه و با قمه به هردو ضربه می‌زنه، بعدش بهشون شلیک می‌کنه و بعدش از خونه خارج می‌شه.

6 آگست، ریچارد می‌ره داخل خونه‌ی کریس و ویرجینیا پیترسن. وقتی ریچارد وارد این اتاق دو نفر میشه، ویرجینیا از خواب می‌پره و خیلی ترسیده شروع به جیغ زدن می‌کنه. ریچارد همونجا داخل صورت به ویرجینیا شلیک می‌کنه و صدای شلیک باعث بیدار شدن کریس میشه. همون لحظه‌ی اول، ریچارد به گلوی کریس شلیک می‌کنه؛ کریس همچنان سرپا بوده و با ریچارد درگیر میشه. ریچارد دوبار دیگه هم به کریس شلیک می‌کنه ولی کریس جاخالی میده. در نهایت ریچارد نتونست کریس رو به قتل برسونه و از خونه فرار می‌کنه. خوشبختانه هم کریس و هم ویرجینیا حالشون داخل بیمارستان خوب میشه.


8 آگست با یه ماشین دزدی دیگه میره داخل دایموند لس آنجلس. وارد خونه‌ای میشه که الیاس و زن‌ش اونجا زندگی می‌کردن. اول به الیاس شلیک می‌کنه و بعد کاری که همیشه انجام میده رو انجام میده، از زنه جای طلا ها رو می‌پرسه و دست و پاهاش رو می‌بنده و با طلا ها از صحنه‌ی جرم فرار می‌کنه.


18 آگست ریچارد میره سانفرانسیسکو، داخل خونه‌ی پیتر 64 ساله و باربارا 62 ساله. مثل همیشه اول پیتر رو به قتل می‌رسونه و بعد باربارا رو کتک می‌زنه و شکنجه می‌کنه. در آخر هم از باربارا جای طلا ها رو می‌پرسه. اینبار هم قبل از رفتن، روی دیوار یه ستاره که داخل یه دایره هست می‌کشه و بعد صحنه‌ی جرم رو ترک می‌کنه.


شهردار سانفرانسیسکو بعد از اینکه متوجه میشه قاتل پیتر درواقع یه قاتل سریالی که قبلا هم آدم های زیاد رو به قتل رسونده، میاد و یه کنفرانس مطبوعاتی داخل تلویزیون برگزار می‌کنه و تمام اطلاعاتی که پلیس داشت مثل رد کفش، مدل اسلحه و... در آخر هم اعلام می‌کنه که حسابی مراقب خودتون باشید و همیشه حواستون باشه شب ها در خونه‌تون قفل باشه. ریچارد بعد از دیدن این کنفرانس میره و کتونی هاش رو از روی پل رها می‌کنه داخل رودخونه و بعد از چند روز هم برمی‌گرده لس‌آنجلس.


داخل 24 آگست، ریچارد تصمیم می‌گیره بره به خونه‌ی جیمز رومرو. این خانواده‌ برای تعطیلات رفته بودن مسافرت و تازه به خونه برگشته بودن. همه به جزء پسر 13 ساله‌ی خانواده جیمز بیدار بوده. وقتی که بلاخره جیمز تصمیم می‌گیره بخوابه، متوجه میشه که بالش‌ش رو داخل ماشین جا گذاشته. برای همین می‌ره بیرون تا بالش‌ش رو برداره‌. جیمز میره سمت ماشین، ولی متوجه میشه که یادش رفته کلید ماشین رو بیاره. برمی‌گرده تا بره و کلید ماشین رو بیاره، ولی یه صدایی می‌شنوه. جیمز که کنجکاو شده بوده اون صدا چیه، کمی دور و بر رو نگاه می‌کنه ولی چیز عجیبی پیدا نمی‌کنه برای همین می‌ره داخل گاراژ تا دوچرخه‌اش رو تعمیر کنه.


بعد از یه مدت جیمز برمی‌گرده داخل اتاق تا بلاخره برای خوابیدن آماده میشه، ولی دوباره یه صدایی می‌شنوه و اینبار مطمئن بوده که یکی بیرون خونه هست. از پنجره بیرون رو نگاه می‌کنه و ریچارد رو می‌بینه. جیمز سریع میره و پدر و مادرش رو بیدار می‌کنه. اونها هم از اونجایی که می‌دونستن یه قاتل سریالی داخل شهرشون وجود داره، شروع میکنن بلند بلند حرف زدن تا کسی که اون بیرونه متوجه بشه همه بیدارن. ریچارد هم که می‌بینه همه بیدارن، از اونجا میره. جیمز که نمی‌خواسته بزاره ریچارد همینجوری بره، با یه دفترچه سریع میره بیرون و رنگ، مدل و چندتا از شماره های پلاک رو یادداشت می‌کنه و این خانواده تمام اطلاعات رو به پلیس میده.


همون شب، ریچارد به یه خونه‌ی دیگه میره‌. خونه بیل کارنز 30 ساله و نامزد 29 ساله‌ش اینز ایرکسن. طبق معمول اول بیل رو به قتل می‌رسونه و بعدش شروع می‌کنه اینز رو شکنجه دادن. ریچارد همش به اینز می‌گفت:" به بقیه بگو که شکارچی شب اینجا بود." و از اونجایی که میخواست اینز این پیغام رو به بقیه برسونه اینز رو زنده نگه‌میداره و از خونه فرار می‌کنه.


بعد از چند روز پلیس اون تویوتای دزدی که ریچارد باهاش به خونه‌ی جیمز رفته بوده پیدا می‌کنه. ریچارد همه حواسش هست که ماشین هایی که می‌دزده رو قبل از رها کردن کاملا تمیز کنه و هیچ رد و اثری از خودش به‌جا نذاره، اما این‌بار یه قسمت از زیر دست‌ش فرار کرد و روی آینه‌ی بغل ماشین یه اثر انگشت از خودش به‌جا گذاشت و پلیس با همین اثر انگشت تونستن شکارچی شب رو شناسایی کنن.


ریچارد قبل بخاطر مواد مخدر دستگیر شده بود و اسم و اثر انگشت‌ش داخل سیستم ثبت شده و اینجاست که می‌فهمنن شکارچی شب درواقع ریچارد رمیرز هست.


داخل 29 آگست سال 1985، پلیس عکسی از ریچارد که داخل سال 1984 گرفته شده رو داخل تمامی رسانه ها پخش می‌کنه و اعلام می‌کنه که این شخص شکارچی شبه. همچنین پلیس یک کنفرانس مطبوعاتی برگزار می‌کنن و مستقیما با ریچارد میکنن و بهش می‌گن:" ما میدونیم کی هستی، به زودی تمام مردم هم می‌فهمن کی هستی دیگه راه فراری نداری."

30 آگست سال 1985 ریچارد سوار اتوبوس میشه و میره آریزونا تا برادرش رو ببینه ولی از اونجایی که بی‌خبر رفته بود برادرش خونه نبود و مجبور میشه برگرده لس‌آنجلس. وقتی که برمی‌گرده و از ایستگاه اتوبوس خارج میشه، تصمیم می‌گیره بره به یه مغازه و برای خودش شکلات بخره. وقتی که ریچارد وارد مغازه میشه، متوجه میشه که مردم خیلی عجیب اون رو نگاه میکنن. در همین بین یکی یهو از بین جمعیت رو به ریچارد میگه:" قاتل!" و اونجاست که ریچارد چشم‌ش به روزنامه ها می‌خوره و عکس خودش رو صفحه‌ی اول تمام روزنامه ها می‌بینه.


ریچارد سریع از مغازه فرار می‌کنه و سعی می‌کنه یه ماشین بدزده، ولی یه مرد جلوی ریچارد رو می‌گیره. ریچارد از دست اون مرد هم فرار می‌کنه. ریچارد همینجوری به فرار کردن ادامه میده تا اینکه می‌رسه به ماشین یک خانوم به اسم آنجلینا. ریچارد سعی می‌کنه آنجلینا رو از ماشین بیرون کنه، ولی شوهرش آنجلینا همون اطراف بوده و با یک میله‌ی آهنی به سر ریچارد ضربه می‌زنه.


ریچارد از اون صحنه فرار می‌کنه و همچنان به دویدن ادامه می‌ده، از اونجایی که مردم ریچارد رو شناخته بودن چند نفر دنبال ریچارد راه افتاده بودن تا بگیرنش. در نهایت داخل بوی‌هالتس به ریچارد می‌رسن و شروع به کتک زدن ریچارد می‌کنن. از اون طرف هم پلیس کلی تماس مبنا براینکه ما شکارچی شب رو دیدیم دریافت کرده بود و سریع سر صحنه حاظر شدن و بلاخره داستان قتل های شکارچی شب همونجا با دستگیر شدن‌ش تموم میشه.


داخل اولین دادگاه، ریچارد روی کف دست‌ش یه ستاره که داخل یه دایره بوده می‌کشه و همش می گفته:" درود بر شیطان."


داخل 3 آگست سال 1988 وقتی که ریچارد همچنان مشغول طی کردن مراحل دادگاه‌ش بوده، لس آنجلس تایمز یه خبر رو منتشر می‌کنه که مبنی بر این بوده که ریچارد درحال تلاشه که دادستان رو به قتل برسونه.


14 آگست، یکی از اعضای هئیت منصفه داخل دادگاه حاضر نمیشه. بعد از این به خونه‌ی اون شخص می‌رن، با جنازه‌ی اون رو به رو می‌شن که با شلیک گلوله کشته شده بود. اوایل همه فکر می‌کردن این قضیه یه جوری به ریچارد ربط داره، ولی بعدا مشخص شد که دوست‌پسر اون شخص اون رو کشته و بعد خودش هم داخل هتل خودکشی کرده.


در نهایت داخل 30 سپتامبر 1989 ریچارد گناهکار اعلام میشه. 13 فقر قتل، 5 فقر اقدام به قتل، 11 فقر تجاوز و 14 فقر دزدی و بخاطر همین این ها اعدام می‌گیره و قرار بود با گاز اون رو خفه کنن.


داخل سال 1985 یه خانومی به اسم دورین 75 تا نامه برای ریچارد می‌نویسه و ریچارد هم عاشق دورین میشه و داخل سال 1988 ریچارد از دورین خواستگاری می‌کنه و باهمدیگه ازدواج می‌کنن. دورین تا سال های سال می‌گفته که هروقت ریچارد اعدام بشه من هم خودم رو می‌کشم؛ ولی بعد از اینکه متوجه میشه که ریچارد چجوری می ( اون دختر 9 ساله) رو به قتل رسونده از ریچارد طلاق می‌گیره.


در نهایت وقتی که ریچارد منتظر اعدامش بوده، 13 جون سال 2013 داخل سن 53 بخاطر بیماری از دنیا می‌ره. موقعه‌ای که ریچارد می‌میره، با یک خانوم 23 ساله که یه نویسنده هم بوده نامزده کرده بوده.


و بلاخره به پایان داستان پر فراز و نشیب شکارچی شب رسیدیم، ممنون از شما که تا اینجا همراه ما بودید.




Report Page