Pt"4

Pt"4

KIMJEUON


جونگکوک چشماشو بست؛ منتظر بوسیده شدن چشماش توسط اون مرد بود اما، گرمای عجیبی رویه لباش احساس کرد. چشماشو با شوک باز کرد. تهیونگ چونه ی پسر رو با انگشتش گرفت تا سرشو حرکت نده و آروم و با حوصله از لبای صورتی و داغ پسر کام میگرفت؛ اما جونگکوک فقط به چشمای بسته ی تهیونگ خیره بود و لباش حرکتی نمیکرد، حتی عقب هم نمیرفت تا این بوسه ی یکطرفه اما خیس رو بشکنه." الا..الان..باید..باید چکار کنم!حتی.. حتی نمیتونم عقب..عقب بکشم"


تهیونگ انگشتشو از رویه چونه ی پسر برداشت با یه دستش آروم کمرشو گرفت؛ سرشو بیشتر کج کرد تا عمیقتر لبای خوشطعم جونگکوک رو ببوسه. لباشو از هم فاصله میداد و لب پایین پسر رو بین لبای خودش میکشید و میمکید. نفسای داغ و سریع جونگکوک رویه صورتش پخش میشد اما بازم به بوسیدن لباش ادامه داد. لرزش تن پسر رو احساس میکرد اما باز هم ادامه داد. "مثل یه بیبی بانی نفسات تند شده..ضربان قلبت هم همینطور..نگو که این اولین بوسه‌ات بوده..! یا شاید اولین بوسه‌ات با کسی که همجنس خودته.."

با صدا کمی لباشو از لبهای پسرک فاصله داد؛ از فاصله ی نزدیک به چشمای شوکه شده ی جونگکوک خیره شد. نیشخندی زد و کمرشو رها کرد؛ آخرین بوسه رو رویه لباش گذاشت و پشت بوم رو ترک کرد. اما جونگکوک هنوز به جای خالی تهیونگ خیره بود. بدنش تماما نبض شده بود و لباش هنوز دل از گرمای لب مرد نکنده بودن آروم با نفسای بریده بریده لب زد؛


_ این فقط .. يه.. یه شوخی بود .. !!


سریع از پله های بار پایین رفت با چرخوندن چشماش تویه محیط بار دنبال اون مرد میگشت، اما خبری ازش نبود. با سرعت سمت یونگی رفت؛ مرد با بی تاب دیدن کوک نگرانش شده بود.


_ حالت خوبه ؟؟


_ وی..وی رو ندیدی؟؟


_ همین الان رفت


همه جارو گشته بود؛ اما خبری از تهیونگ نبود. آخرین امیدش همون مکانی بود که صبح اونجا رفته بودن اما

قبل اینکه بخواد حرکت کنه دستش توسط کسی کشیده شد.


_ جيمين ؟


_ معلوم هست داری چه غلطی میکنی؟


_ ...


_ در به در دنبال اون میگردی که چی؟


_ ..


_ سکوت نکن جونگکوکی


_ بيا.. بيا برگردیم عمارت..


جیمین که متوجه ی حال خراب پسر شده بود در سکوت سری تکون داد و ماشین رو اورد. طی مسیر کسی حرفی نمیزد اما جونگکوک به طور ریستریکی لباشو لمس میکرد.

بالاخره به عمارت رسیدن کوک بدون حرف راه اتاقشو

پیش گرفت. وارد اتاقش شد و در رو قفل کرد؛ لباساشو آروم آروم از تنش خارج کرد و به حموم شیشه‌ایه اتاقش رفت. آب گرم رو باز کرد تا شیشه ها بخار کنن وارد وان شد و چشماشو بست. دستاشو دو طرف لبه ی وان گذاشت و سرشو به پشت تکیه داد. اجازه داد آب گرم آرامش از دست رفته اش رو بهش برگردونه اما..

هر دفعه گرما و خیسی لبای مرد رو رویه لباش به یاد میورد؛ با عصبانیت به وان چنگ انداخت و فکشو

منقبض کرد. "امیدوارم برای این کارِت دلیل قانع کننده ایی داشته باشی کیم.."


جلویه آینه ی قدی اتاقش ایستاد؛ کراوات مشکی همرنگ كتشو درست کرد ساعت مورد علاقشو دور مچش بست؛ در آخر عطر تلخ مختص به خودشو به شاهرگ گردنش زد.


_ ارباب آماده اید ؟


جونگکوک بدون اینکه حرفی بزنه از اتاقش خارج شد و به سمت محوطه ی خارجی عمارت رفت. جیمین در ماشین رو برای جئون باز نگهداشت و جونگکوک بدون اینکه نگاهی بهش بندازه وارد ماشین شد. جیمین در رو و بست و کنارش نشست. راننده ماشین رو روشن کرد به سمت مقصد حرکت کرد.


_ ارباب قرار ملاقاتتون اینجاست


پسر به خرابه ی رو به روش نگاهی انداخت اینجا قرار بود با اون زن ملاقات داشته باشه؟ امیلیا؟ کسی که انگار حرفی برای گفتن از گذشته ی نجاست بار پدرش داشت؟ وارد خرابه شد. انگار امیلیا زودتر از اون حضور پیدا کرده بود. به سمتش رفت و رویه صندلی نشست حالا هر دو بعد از سالها رو به رویه هم قرار گرفته بودن دختر نیشخندی زد و با اغواگری همیشگیش کمی به سمت جلو خم شد و خمار نگاه چشمای خنثی جونگکوک کرد.


_ بالاخره باز هم همو ملاقات کردیم


_ ..


دختر یه پاکت مدرک رو بین دستاش گرفت و از رویه صندلی بلند شد. تهدید وار دور کوک آروم حرکت میکرد همزمان از لمسای سبکش رویه تن مرد دریغ نمیکرد. پشتش وایساد و کنار گوشش لب زد؛


_ نه فکر کنم همینقدر برای سقوط خانوادت کافی باشه مگه نه!


اما باز هم جونگکوک جوابی نداد؛ ایندفعه روبه رویه پسر ایستاد با فاصله ی کم طوری که نفساش رویه صورت جونگکوک پخش شه حرف زد.


_ ولی جالبتر میشه اگه دلیل سقوط جئون بزرگ پسرش باشه...


دختر آروم دیک مرد رو از رویه شلوارش لمس کرد. جونگکوک نیشخندی زد و امیلیا که از واکنشهای مرد راضی نبود، کمی ازش فاصله گرفت که..

مرد کمر باریک دختر رو گرفت و رویه پاهاش نشوند. امیلیا از شوک حرکت یهویی کوک با بهت به مرد خیره بود اما اجازه داد بازی رو ایندفعه اون پیش ببره. جونگکوک نوازش وار رون های لخت دختر رو لمس میکرد و آروم کنار گوشش لب زد.


_ ولی من بهت یه چیز جالبتر نشون میدم


انگشتای سرد جونگکوک اروم اروم به زیر لباس دختر حرکت کرد. امیلیا از حس کردن سرمای انگشتای مرد اطراف پوصیش به خودش لرزید. جونگکوک شروع به مالیدن پوصی خیس دختر کرد. امیلیا تمام تلاششو میکرد ناله ایی نکنه و از رویه پای مرد بلند بشه اما جونگکوک انقدر ماهرانه اون پوصی رو به بازی گرفته بود و لمس میکرد که از لذت، پاهای دختر کاملا بی حس شده بود. کم کم انگشتای مرد رو که به زیر پنتیش میرفتن و آروم واردش میشن حس میکرد. نفساش تند شده بود و پوصیش نبض میزد.


_ انگار به محض دیدنم پوصیت خیس شده گرل


و بعد دو انگشتشو وارد دختر کرد. امیلیا ناخواسته پاکت رو رها کرد و به کمر وجونگکوک چنگ انداخت؛ اونقدر سرعت حرکت انگشتای کشیده ی مرد داخلش سریع بود که بی مهابا نالهاشو رها میکرد. دختر کم کم در حال به ارگاسم رسیدن بود که جونگکوک انگشتاشو بیرون کشید، امیلیا رو رویه زمین انداخت و پاکت رو برداشت. همزمان به جیمین اشاره کرد که براش دستمال بیاره تا خیسی رویه انگشتاشو پاک کنه؛ دختر با بهت به کوک خیره شد و لب زد.


_ چـ..چرا اینکار .. میکنی ؟


جونگکوک نیشخندی زد و همونطور که مایع رویه انگشتاشو پاک میکرد جواب داد.


_ میدونی که چقدر بد میشه بقیه بفهمن دختر دنیل با پسر دشمن پدرش رابطه داشته ؟


دختر از عصبانیت دندوناشو رویه هم فشار میداد اما جونگکوک ادامه داد.


_ همین یه ویدیو کافیه تا بقیه بخوان به رابطه ی منو تو ایمان بیارن


دستمال رو رویه صورت دختر پرت کرد.


_ پس مطمعن باش سقوط کنم تو هم همراهم سقوط میکنی


همونطور که به سمت خروجی میرفت ادامه داد.


_ به هرزگیت ادامه بده.. مهارت زیادی توش داری


و از خرابه خارج شد.



_ چرا جی کی هنوز نیومده ؟


جیمین به سمت جین چرخید و جواب داد.


_ احتمالا الاناست که برسه


_ وقتی برای تمرین نداریم فردا هم که قراره جلویه اون رستوران معروف اجرا داشته باشیم


یونگی ایستاد و همونطور که بدنشو گرم میکرد رو به همه گفت.


_ بیایید تمرینو شروع کنیم


همه سری تکون دادن جیهوپ به تهیونگ اشاره کرد تا ضبط رو روشن کنه؛ مرد به سمت ضبط صوت که کنار در ورودی بود رفت که یکدفعه در محکم باز شد و بعد، جونگکوکی که دستاشو رویه زانوهاش گذاشته بود و نفس نفس میزد.


_ بـ..ببخشید دیر رسیدم


یونگی لبخند مهربونی زد و بهش اشاره کرد باهاشون تمرین رو شروع کنه، جونگکوک چشم میچرخوند تا تهیونگ را پیدا کنه اما انگار قرار نبود امروز هم اونو ببینه. "به چه فاکینگ دلیلی امروز هم قرار نیست ببینمش! از اون شب کیس، چهار روز میگذره و اون تا الان غیبش زده.."

پسر وسط سالن تویه افکار خودش غرق بود با تنه ی محکمی که از پشت بهش خورد به خودش اومد. تهیونگ ؟ با تعجب به مردی که بی اهمیت محکم بهش برخورد کرده بود و حتی عذر خواهی هم نکرد، خیره شد.


_ جی کی نمیخوایی بیایی؟ وقت نداریما


جونگکوک با حرف جین سری تکون داد و سر جای خودشون ایستاد، تمام تلاششو کرد از داخل آینه حین رقص به تهیونگ نگاهی نندازه، اما اون مرد فاکینگ خیره کننده بود حداقلش برای جونگکوک؛ تهیونگ دوباره ماسک بی اعتنایی به صورت داشت و اهمیتی به پسرک نمیداد.

جونگکوک بی حوصله گوشه ایی از سالن نشست و به رو به رو خیره شد. بقیه ی اعضا در حال انتخاب کردن لباس برای فردا بودن اما اون...

که یکدفعه چشمش به تهیونگی که درحال رفتن به سمت سرویس بهداشتی بود افتاد؛ جونگکوک سریع از جاش بلند شد و دنبالش رفت. وارد سالن سرویس بهداشتی شد که تهیونگ رو در حال شستن دستاش دید. مرد نگاهی از داخل آینه به کوک انداخت خنثی بهش خیره بود.


_ دوباره دنبالم اومدی؟


کوک در سرویس رو بست و آروم سمتش رفت.


_ دلیلش چیه..؟


_ دلیل چی؟


_ دلیل این بی اعتنایی ها و ...


_ و.. ؟


کوک نگاهشو از مرد گرفت و به زمین خیره شد.


_ و اون بوسه ..


مرد نیشخندی زد و اروم به سمت پسرک قدم برداشت. جونگکوک اونقدر عقب رفت که کمرش به دیوار برخورد کرد. تهیونگ یک دستش رو کنار صورت جونگکوک به دیوار تکیه داد و همونطور که به لباش با ولع خیره بود، با سرانگشتاس لمسش میکرد.


_ پس میخوایی دلیلش رو بدونی..


_ ...


_خودت فکر میکنی دلیلم از بوسیدنت چی بود؟


کمی لباشو فشار داد و زمزمه کرد.


_ جواب بده


_ شا... شاید از من خوشت... خوشت اومده..


جونگکوک از اون همه نزدیکی به مرد قلبش سریع میتپید و سکوت بعد از حرفش حالشو بدتر کرده بود. تهیونگ بعد از شنید جواب پسر نگاه خنثاشو به مردمک‌های لرزون جونگکوک دوخت و لب زد.


_ من علاقه ایی به همجنس خودم ندارم..


حاضر بود قسم بخوره بعد از این حرف ضربان قلب پسر رو دیگه حس نمیکرد.


_ وقتی هم لباتو بوسیدم فقط به لونیکا فکر میکردم 


( لونیکا اسم دوست دخترش بود که خودکشی کرده )


لرزش پسر متوقف شده بود حتی تنفسش ، اما تهیونگ بی رحمانه حرفاشو به زبون میورد.


_ اما اشتباه کردم چون..


از پسر فاصله گرفت.


_ لبات مثل اون خوشطعم نبود.


Report Page