Pt"2

Pt"2

KIMJEUON



تهیونگ دوباره به اون مردی که نزدیک میشد نگاهی انداخت؛ فرصتی نداشت، مجبور بود انجامش بده. دستشو زیر زانوهای جونگکوک گذاشت بالا اوردش، کمرشو به دیوار چسبوند. جونگکوک از شوک حرکتِ مرد، فقط سکوت کرد و با چشمای درشت و براقش به تهیونگ خیره شد.مرد کنار گوشش غرید؛


_ زود باش ناله کن تا ناله‌هاتو واقعی نکردم


تهیونگ طوری لگن خودشو حرکت میداد و پسر رو رویه دستاش بالا و پایین میکرد که انگار در حال سخت به فاک دادن پسرکه. مردی که از دسته ی طلبکارها بود نزدیکتر شد که...


_ عاححـ..حاححح فاکک


صدای ناله های پسرک به گوش طلبکار رسید و با تعجب به اون کاپل گی خیره شد؛ توانایی چشم برداشتن از اون دو رو نداشت. جونگکوک دستشو دور گردن تهیونگ حلقه کرد و بلندتر ناله میکرد.


_ فـ..فاک دد.. تنـ..تندتر


دد' گفتن جونگکوک، باعث تعجب تهیونگ شد و با نگاه متعجبش به‌ چشماش خیره شد. "دد! مثل اینکه داری خیلی اینو جدی میگیری.."


تهیونگ سریع تر پسر رو رویه دستاش بالا و پایین میکرد و جونگکوک ناله های فیکشو با ریتم بالا و پایین شدنش تنظیم کرده بود. طلبکار همچنان به اون دو خیره بود که یکی دیگه کنارش ایستاد.


_ چرا به اینا زل زدی؟


_ فکر کردم از گروه نادلنن.. اما انگار اشتباه کردم


_ اون عوضیا از اینجا فرار کردن


_ آخرش که بر میگردن همینجا


_ بیا فعلا بریم این دوتارو تنها بزاریم


_ بریم..



کم کم اون دو مرد از اونجا دور شدن. تهیونگ حرکت دستشو آروم تر کرد و لگنشو ثابت نگهداشت؛ آروم لب زد.


_ رفتن ؟


_ هوم..


با این حرف سریع دستاشو از زیر زانویه پسر کشید؛ کوک محکم رویه زمین افتاد.


_ عاخخخخ



از درد محکم پلکاشو رویه هم فشار داد. تهیونگ به اونطرف نگاهی انداخت تا از رفتنشون مطمعن بشه، که پسر از رویه زمین بلند شد.


_ اینکه مثل یه آدم بیشعور رفتار میکنی اصلا جالب نیست


_ جالب نبودنش بخاطر جالب بودنشه ، جوجه اردک زشت..


کوک آروم طوری که مرد متوجه‌اش نشد، لب زد.


_ احمق


_ همراهم بیا



_ کجا ؟


_ ببرمت پیش بقیه اعضا


تهیونگ سمت موتورش که چند کوچه پایین تر پارکش کرده بود رفت و جونگکوک پشت سرش؛ سوییچشو از جیبش در اورد سوار موتور شد، اما جونگکوک همون گوشه ایستاده بود و فقط نگاهش میکرد. تهیونگ کلاه کاسکت رو سرش گذاشت و منتظر به پسر خیره شد.


_ تا کی میخوایی اونجا وایسی ؟ 


جونگکوک اروم اروم سمتش رفت و پشتش نشست. اولین بار بود که دو نفره سوار موتور میشد و این باعث شد ترس کنترل نکردن تعادلشو داشته باشه. تهیونگ شروع به حرکت کرد و کم کم سرعتش زیادتر میشد، که احساس کرد جونگکوک از پشت به لباسش چنگ انداخته.

نیشخندی زد و سرعتشو بیشتر کرد، اونقدری که کم کم حلقه شدن دستای پسر رو دور کمرش احساس میکرد. با هر لحظه بیشتر شدن سرعت، حلقه ی دستای جونگکوک به دور کمر مرد محکمتر میشد. جونگکوک پیشونیشو به کمر تهیونگ چسبوند و ترجیح میداد فعلا به وخامت پوزیشنی که توش قرار گرفته فکر نکنه.

کم کم متوجه ی کم شدن سرعت موتور شد. پیشونیشو از کمر تهیونگ جدا کرد و به اطراف نگاهی انداخت. رود هان؟ تهیونگ موتور رو گوشه ایی پارک کرد، کلاهشو در آورد و به دسته ی موتورش آویزونش کرد. دستی به موهای خودش کشید تا از شلختگی خارج بشن اما..

" نمیخواد دستاشو از دور کمرم باز کنه!.انگار زیادی داره بهت خوش میگذره جوجه اردک زشت.."


_ رسیدیم


_ عومم


_ بازش کن


_ چیو ؟


_ حلقه ی دستاتو دور کمرم


جونگکوک با بُهت به دستای حلقه شده اش به دور کمر تهیونگ خیره شد. "هولی شت.."

کمر مرد رو رها کرد و ایستاد؛ بعد از قفل کردن موتور توسط تهیونگ همراهش حرکت کرد، تا اینکه بالاخره اعضارو درحالیکه کنار رود نشسته بودن، دید. نزدیکتر شدن که جین با خوشحالی کوک رو مخطاب قرار داد.


_ واوو ببین کی اینجاست!!!


تهیونگ توجهی به کوک نکرد و کنار بقیه نشست. جیهوپ رو به کوک کرد و همزمان که دستشو میکشید تا رویه زمین بشینه گفت؛


_ چیشد که با تهیونگ اومدی؟


اما کوک جوابی نداد پس جیهوپ ترجیح داد از تهیونگ بپرسه.


_ هومم!! تو بگو تهیونگ چطور شد با هم اومدین ؟


_ بعدا برات میگم


جیهوپ چشم غره ایی به مرد رفت و به خوردن نوشیدنیش ادامه داد.


_ گفتی جی کی صدات کنیم ؟


جین بود که پسر رو خطاب قرار داده بود.


_ بله


اما توجه کوک به یونگی بود که در سکوت به رود چشم دوخته بود؛ بالاخره جيهوب سكوت جمع رو شکست.


_ میدونم برات سواله چرا یک هفته بی خبر گذاشتیمت..


کمی از نوشید نیشو خورد ادامه داد.


_ ما این هفته نمیتونستیم خونه بریم، البته نمیدونم میشه ..به اون زیر زمین گفت خونه یا نه اما خب به هر حال چون اون زیرزمین رو از یه گروه کله گنده اجاره کردیم،اما نتونستیم اجاره ی این دو ماه رو بدیم اونا هروز اونجا میان و اگه اونجا باشیم تا حد مرگ مارو میزنن..


جیهوپ از شدت ناراحتی به آسمون نگاه کرد تا قطره اشکش پایین نریزه اما ادامه داد.


_ الان هم آواره‌ایم.. نه خانواده ایی هست نه حتی رفیق و آشنایی که به ما یه جا حداقل برای شب خوابیدنمون بده


_ من دارم


جبهوپ نگاهشو از آسمون گرفت و به پسر خیره شد.


_ چی داری؟


_ یه خونه تا بتونید اونجا باشید


جین ایندفعه با تعجب پرسید.


_ اما اون حتما خونه ی خودته...


_ درسته برای منه اما خودم اونجا زندگی نمیکنم میتونید تا وقتی پول اجاره رو اوکی کردید اونجا زندگی کنید..


_ مجانی؟ قبول کردن غذای مجانی خطرناکه


با حرفِ یونگی، به چشم های خنی‌ش خیره شد و لب زد؛


_ قرار نیس مجانی باشه هیونگ..


با هیونگ خطاب شدنش به پسرک که حتی هنوز هم اون ماسک مشکی رو به صورت داشت خیره شد.


_من تعداد روزهایی که اونجا میمونید رو حساب میکنم تا زمانی که به در آمد برسید اونموقع پولشو ازتون میگیرم


 _پس..


_ پس چی؟


_ قبوله


_ من نمیام


جین محکم به سر تهیونگ ضربه زد؛


_ غلط کردی مرتیکه ی دیک هد ما هر جا بریم تو هم میایی


_ اما..


_ رویه حرف هیونگت حرف نزن عوضی


_ ...

_ این... این خونه برای ما خیلی زیادیه..


_ اینطور نگو هیونگ


_ اما..


_ بیا فقط به این فکر کن اینجا برای خودته...


جین سری تکون داد؛


_ خیلی مشکوکه


کوک با این حرف سمت تهیونگ چرخید؛


_ عجیبه که چطور همچین خونه ایی داری و عجیبترش هم اینه که همه چیتو از ما مخفی کردی..


_ خیلی برات مهمه بدونی ؟


_ نه


کوک نیشخندی زد و کلید و دست یونگی داد؛


_ اینجا راحت باشین


و بعد خونه رو ترک کرد.

کوک بعد از اینکه از خونه خارج شد کلاه کپشو سرش گذاشت و به سمت کوچه های پایینتر حرکت کرد، تا اینکه ماشین مرسدس مخصوص به خودش، جلوی چشماش نمایان شد؛ سریع درو باز کرد وارد ماشین شد.


_ پیداشون کردین؟


جیمین سری تکون داد و همزمان با روشن کردن ماشین گفت؛


_ آره امشب قراره بریم !


کوک ماسکشو در اورد و نیشخندی زد.


_ سگی که وحشیه باید بی معطلی گوشاشو ببری.. قبل اینکه بخواد به تو هم حمله کنه..


جیمین به سمت مقصد حرکت کرد. کلیسای متروکه ایی که وسط جنگل رها شده بود و حالا به اتاق بازیه جئون کوچولو تبدیل شده؛

بادیگاردها به محض دیدن ماشین ارباب جوان، به سمتش رفتن و در روماشین باز کردن. کوک از پیاده شد و اهمیتی به کسایی که براش با هر قدم که بر میداشت تعظیم میکردن نداد؛ وارد کلیسا شد. از راهرو تاریکش گذشت تا اینکه به سالن اصلی رسید. دقیقا همون شیش نفری که صبح جلوی در زیر زمین جمع شده بودن؛ چشم هاشون بسته بود اما تقلای زیادی برای آزاد شدن میکردن.

جونگکوک نزدیکتر رفت؛ با دست اشاره کرد چشمای همه رو باز کنن. نیشخندی زد و سمت صندلی خودش رفت، رو به روشون نشست.


_ مشتاق دیدار


مرد با دیدن جونگکوک پنیک کرده بود و فقط با دهنی باز به نیشخند گوشه ی لبش خیره شد.


_ فکر میکردم عوضی بازیات فقط برای بالا دستیاست.. اما انگار برای هر موجود زنده ایی عوضی بازی در میاری..


مرد همچنان با دهنی باز و چشمایی که از تعجب از حدقه در حال بیرون زدن بود به جئون خیره بود؛ جونگکوک ادامه داد.


_ که اون پول رو از سوراخ کونشون در میاری؟


بعد از این حرف بلند خندید و همین باعث بیشتر شدن ترس مرد شده بود؛ بالاخره به حرف اومد و با تته پته جونگکوک رو خطاب کرد.


_ شمـ... شما صبح ... اونجا بودين ؟


کوک دوباره چهره ی جدی به خودش گرفت و همونطور که از رویه صندلی بلند میشد، جواب داد؛


_ تو هم فرض کن تو سوراخ کونت دوربین گذاشتم


_ ار..ارباب


کوک به سمت کنترل مخصوصش رفت؛


_ دفعه ی قبل فقط برای دخترت زنده‌ت گذاشتم اما.. به حرفم توجهی نکردی و حالا نوبت منه که به زندگی و شرایطتت توجهی‌نکنم..


کوک دکمه رو فشار داد و همزمان صدای فریاد مرد بلند شد. قیچی هایی که به پایه ی صندلی نصب شده بودن در حال تیکه تیکه کردن ساق پاهای مرد بودن و البته با سرعت خیلی کم؛ جئون دستکش چرم مخصوصشو به دست کرد و همراه چاقوی آلمانی که تا الان تن صدها نفر رو تیکه تیکه کرده بود، به مرد نزدیک شد.


_ بیا اول با بریدن تاندونات شروع کنیم.. هومم؟


مرد همراه با فریاد زدن تقلا میکرد تا از صندلی جدا بشه اما بی نتیجه بود؛ جونگکوک با یه حرکت لباسای مرد رو پاره کرد و حالا علاوه بر درد حرکت اون قیچی های فاکی، شرم لخت شدنش هم همراهش شد.


_ کاش حداقل دیکت هم مثل هیکلت بزرگ بود...


و دیوانه وار شروع به خندیدن کرد. چاقو رو رویه زانویه مرد گذاشت و آروم گوشتشو شکافت، تا به تاندون پاهاش رسید قطعش کرد، و تاندونهای بعدی و بعدی... تا جایی که مرد فقط توانایی حرکت دادن گردنشو داشت. صورتش پر از عرق و خون شده بود بی جون لب زد.


_ بـ..بسه.. لط..ـفا


جونگکوک با چشمای متعجبش طوری که انگار خودش نبود تا چند لحظه پیش تن مرد رو تیکه تیکه کرده، به چشماش خیره شد.

_چی بسه ؟ آهان.... پش دوست داری برم سراغ یه جای دیگه.. باشهه..


دیک مرد رو بین دستاش گرفت؛


_ به هر حال فکر نکنم دیگه این به دردت بخوره


و بعد با بیخیالی تمام کلاهک دیک مرد رو جدا کرد.


_ درد داره.. نه؟


ایستاد و به چهره ی بی حالش خیره شد.


_ اما فکر نکنم بد تر از درد حقیر کردن چند تا فقیر بی خانمان

باشه...


به جیمین اشاره کرد تا گوشی مرد رو بیارن.


_ با کدومشون در ارتباط بودی؟


_ مینـ... یونـ.. یونگی


کوک سری تکون داد و دستکشارو از دستش خارج کرد. قبل اینکه از سالن اصلی خارج بشه دکمه رو فشار داد و این فریادهای دوباره ی مرد بود که بخاطر ورود پشت سرم تیغ های کوچیک به گوشت بدنش تویه کلیسا پر شده بود.


_ تا وقتی بمیره بزارید ادامه پیدا کنه..


همزمان با زدن ماسکش ادامه داد.


_ جنازشم تویه رودهان بندازید


جیمین سری تکون داد و همراه کوک از کلیسا خارج شد.


_ فردا صبح با همین گوشی به مین یونگی پیام بده.. خودت میدونی چی باید بگی..

یونگی با تعجب به اسکرین گوشیش خیره بود.


_ هی یونگی.. چیشده ؟


یونگی بدون اینکه چیزی بگه گوشیو دست جیهوپ داد، اما اون هم دقیقا ری اکشنی مثل یونگی داشت.


_ تو گوشی چیه که هر دوتون لال کرده ؟


جیهوپ گوشیو دست جین داد اما...


تهیونگ با صدای جیغ جین از طبقه ی دوم به سرعت پایین رفت و با نگاه ترسیده اش بهشون خیره شد.


_ خوبی هیونگگ؟


جین با سرعت سمت تهیونگ دویید و پیام مرد رو نشون داد. اما تهیونگ بدون اینکه ری اکشنی نشون بده از جین

فاصله گرفت سمت پنجره رفت و به بیرون خیره شد؛ آروم لب زد .


_ عجيبه..


از خونه بیرون زد و سوار موتورش شد؛ همزمان که روشنش میکرد ادامه داد.


_ و عجیبتر از این اتفاقا تویی... جی کی






Report Page