Pt"1

Pt"1

KIMJEUON


_ این معامله برای پدر خیلی مهمه نه؟


_ بله ارباب، بخش بزرگی از ثروت خانواده ی شما رو تحت تاثیر قرار میده


جونگکوک نگاهشو از بادیگاردش گرفت و به بیرون از شیشه ی ماشین خیره شد. غرق در افکارش بود که ماشین ایستاد و بعد صدای پلی شدن موزیک به گوشش رسید. به جلو نگاهی انداخت که جیمین (بادیگارد شخصی) به حرف اومد.


_ عذر میخوام ارباب؛ مثل اینکه این یه اجرای خیابونیه الان میگم کنار برن


جیمین قصد داشت از ماشین پایین پیاده بشه که با حرف کوک متوقف شد.


_ بزار ادامه بدن


و بعد به خیره شدن به اون دنسری که کت قرمز به تن داشت ادامه داد. اون پسر به خوبی بدنشو حرکت میداد و این برای جونگکوک فقط کمی، جذاب و خیره کننده بود.


_ جيمين...


_ بله؟


_ تا شب برام اطلاعاتشو بیار


جیمین رد نگاه جونگکوک رو دنبال کرد و به پسر رسید.


_ انجام میشه قربان


اون چهار پسر، پر انرژی اجرا میکردن و این بیشتر باعث حسرت جونگکوک میشد. شادی و انرژی که هیچوقت تجربش نکرده بود و مهمتر از همه علاقه ایی که به رقصیدن داشت وصف ناپذیر بود؛ اما همیشه مجبور بود بخاطر خانواده و بیزینس مافیایی پدرش دست از علایقش بکشه.

چراغ سبز شد، و مجبور شدن تا چراغ قرمز بعدی اجرا رو متوقف کنن. تهیونگ خم شد و بطری آب رو برداشت؛همزمان که از آب مینوشید به ماشین‌ها نگاهی انداخت که توجهش به اون ماشین بزرگ و مشکی‌رنگ که حتی موقع اجرا هم بهش تکیه داده بود جلب شد؛ اما کم کم ماشین از جلویه چشماش محو شد و شروع دوباره ی اجرای بعدی ...


_ هی گایززز لتس گوو چراغ قرمز شد


_ فایتینگ



_ کوک


_ بله پدر


_ باعث افتخار منی پسرم


کوک لبخندی زد و سرشو برای ادای احترام تکون داد.


_ ممنونم پدر


_ تو به خوبی تونستی این معامله رو انجام بدی کاری که هر کسی از پسش بر نمیومد


_ ...


_ من بهت امید دارم کوک میدونم این خانواده رو ارتقا میدی..


اما افکارش با چهره ی رضایمتند و ارومش کاملا در تضاد بود.

" درسته؛ ارتقا میدم اما... اما به قیمیت سرکوب کردن علایق و تمایلاتم. میترسم پدر؛ از اون لحظه ایی که نتونم خودمو مجاب کنم پسر خوب و حرف گوش کن تو باشم. " 



[ آکوما صحبت میکنه :
گروه نادلِن (به معنیه پرتویی از امید) دارای چهار عضوه؛
لیدر- مین یونگی"
 دنسر اصلی- جیهوپ"
سینگر اصلی- کیم سوکجین"
دنسر و وکالیست- وی/ V"
تاریخ تشکیل گروه- 2022
معروفیت چندانی ندارن و بخاطر وضعیت مالی نامناسبشون، تویه یه زیر زمین باهم زندگی میکنن. ]


_بيا داخل


جیمین وارد اتاق شد و رویه مبل لم داد.


_ عاح خیلی سخته کوکی


_ چی سخته


_ مجبورم جلوی اون همه آدم باهات لفظ قلم حرف بزنم


_ میتونی استعفا بدی


_استعفا بدم ؟ این تنها راهیه که میتونم کنار تنها رفیقم باشم بعد ازش استعفا بدم؟ وات د هل! جونگکوک ما قول دادیم تا آخرش باهم باشیم.


_ میخوام عضو نادلن بشم


جیمین با شوک از جاش پرید و به چشم های سرد و خنثی رفیقش خیره شد.


_ چـ..چی؟


_ چیز عجیبی گفتم ؟


_ خودت میدونی نمیتونی


_ برای همین میخوام با تو برم


_ اما بازم نمیشه


_ میتونیم عضو ناشناسشون بشیم..هیچکس متوجه نمیشه


_ میدونم به رقص علاقه داری جونگکوکی اما...


_ اما چی؟ اما من آدم نیستم؟ مگه قراره چند سال فاکی زنده بمونم که کارای مورد علاقمو انجام ندم؟ 


_ جونگکوک..


_ این یه دستوره، آدرسش رو پیدا کن.. فردا طوری که کسی از خانواده متوجه نشه میریم تا باهاشون صحبت کنیم..


_ اگه اونا مارو قبول نکنن چی؟


_ حداقلش میدونم یه قدم برای خودم برداشتم...



_ حالا مجبوریم این ماسکای فاکی رو بزنیم ؟


_ گفتم که به صورت ناشناس فعالیت میکنیم..


_ اما..

قبل اینکه جیمین حرفشو کامل کنه، جونگکوک از پله ها پایین رفت و رو به رویه در زیر زمین ایستاد؛ آروم به در ضربه زد تا اینکه در باز شد.


_ تو دیگه کی هستی ؟


_ مـ..من باید با لیدرتون حرف بزنم


_ لیدرمون؟ ما رو میشناسی؟


_ بله گروه نادلن..


چشمای جیهوپ از ذوق شناخته شدنشون برق زد. درو کامل باز کرد تا اون دو تا پسر وارد بشن. اون زیر زمین خیلی قدیمی بود؛ دیوارای لکه دارش و درهای کنده شده‌اش، افتضاح بود.


انگار کسی اونجا نبود اما جیهوپ اونو به سمت اتاقک یونگی هدایت کرد. درو باز کرد و هر سه وارد اتاقک شدن یونگی با چشم‌های وحشی و سردش به دو پسر غریبه خیره شد.

_ اینا با تو کار دارن یونگی


_ بگو


_ میخوام عضو نادلن بشم


جیهوپ از جاش پرید و با تعجب پرسید؛


_ چیی؟


جیمین پیش قدم شد و حرف کوک رو ادامه داد.


_ میخواییم عضوی از گروهتون باشیم


یونگی نگاهشو به کتابش داد؛


_ اونوقت چرا باید اینکارو کنم ؟


کوک یه قدم جلوتر اومد و مرد رو خطاب قرار داد.


_ چون مطمعنم به کسی مثل ما نیاز دارین..


یونگی نیشخند صدا داری زد؛


_ که به تو نیاز داریم؟ جدی؟


_ میتونی مهارتمونو امتحان کنی مین یونگی..


جیهوپ، یونگی رو خطاب کرد؛


_ ضرر نمیکنی، فقط به امتحان کردنه ببین شاید واقعا مهارت داشته باشن


یونگی کتابشو بست و بدون اینکه به کسی نگاه کنه از اتاقکش خارج شد. سمت ضبط رفت و یک آهنگ رندم پلی کرد. دست به سینه به دیوار پشتش تکیه داد رو به جونگکوک کرد؛ 


_ با این آهنگ برقص


پسر زیر ماسک نیشخندی زد و به جیمین اشاره کرد کنارش بایسته؛ کمی به ریتم آهنگ دقت کرد تا بتونه رقصی متناسب باهاش داشته باشه و بالاخره اجرای دو نفرشونو شروع کردن.

جیهوپ با دهنی باز به رقص فوق العاده ی اون دو پسر خیره شده بود. اون دو با هماهنگی کامل میرقصیدن و بدنشون به عالی ترین حالتِ ممکن، حرکت میکرد؛ فوق العاده بود، آره این نظر یونگی بود اما باعث نمیشد تغییری تویه خنثی بودن صورتش ایجاد بشه؛

 آهنگ تموم شد و دو پسر نفس نفس میزدن تا اینکه صدای دست زدن کسی به گوش رسید. جونگکوک سرشو به سمت صدا چرخوند؛ همون پسر بود..

تهیونگ به دیوار تکیه داد و با حالت تمسخر آمیزی برای اون دو دست میزد.


_ یونگی به نظر خوب چیزی میان..قبولشون کن


جونگکوک نگاهشو از پسر گرفت و به یونگی خیره شد.


_ قبوله اما.. اگه بخواد عضو شدنتون مانع پیشرفت ما بشه باید از گروه برید


رو به جیهوپ کرد و ادامه داد.


_ قوانینو براشون بگو..


جیهوپ به اون دو نزدیکتر شد و شروع به گفتن قوانین کرد؛ با قوانین مشکلی نداشتن اما..


_ این ماسکت هم در بیار


_ نه


_ چرا؟


_ به دلیلی نمیشه..


دوباره صدای اون پسره ی مغرور و از خود راضی که به گوشش رسید.


_ شاید از ریختش خجالت میکشه


جیهوپ چشم غره ایی به تهیونگ رفت؛ جونگکوک دستاشو مشت کرد اما اول کاری نباید با کسی دعوا میکرد. پس بالاجبار سکوت کرد؛ جیهوپ دستی رویه شونه ی جیمین و کوک کشید.

_ مشکلی نیست..شاید اینطور جلب توجه بیشتری کنید..


با صدای باز شدن در همه به سمت در برگشتن‌


_ ودف! چرا همه دارین به من نگاه میکنین؟


جین تازه متوجه ی اون دو پسر شده بود؛ با تعجب از تهیونگ پرسید.


_ اینا دیگه کین؟


_ عضو جديد


_ چی!!


جیهوب به حرف اومد؛


_ عضو جدیدن.. یونگی قبولشون کرد


چشمای جین از تعجب گرد شد، چون از سختگیری یونگی خبر داشت و این انتخاب سریع فقط میتونست نشون دهنده ی این باشه که اون دو پسر کارشون فوق العاده‌ست؛


_ نمیخوایی مارو بهشون معرفی کنی؟


جبهوپ سری تکون داد و شروع به معرفی کردن اعضای نادلن کرد؛ جونگکوک برای احترام سری تکون داد و گفت.


_ از آشنایی باهاتون خوشوقتم


_ فقط بلدى برقصی؟ خوندن چی؟


جونگکوک با این سوال تهیونگ، به چشمای مغرورش خیره شد.


_ میتونم


تهیونگ با لبخند کجی که کنج لبش بود ادامه داد.


_ بخون ببینم صداتم مثل رقصت فوق العادست یا... قراره مثل قیافت زشت باشه


جين ضربه ی محکمی به پهلوی تهیونگ زد؛


_ عاخـ.. عاخخخ چته مرتیکه ی لنگ دراز


_ تا تو باشی به پسر مردم نگی زشت..


تهیونگ قصد هجوم بردن به سمت جین رو داشت که..

همه در سکوت، با حیرت به صدای زیبای پسر گوش میدادن؛ وقتی به آخر رسید چشم‌هاشو باز کرد به صورت‌های متعجب اعضا خیره شد. جین بالاخره به حرف

اومد؛


_ پسر تو... تو.... فوق العاده بودی...


جونگکوک سری تکون داد؛


_ ممنونم


اما تهیونگ بدون اینکه چیزی بگه از زیر زمین خارج شد و محکم در رو بست. جیهوپ رو به کوک کرد؛


_ از رفتارش ناراحت نشو...با غریبه ها مثل یه سگ وحشیه که پاچه میگیره... اما کم کم بهت عادت کنه اوکی میشه


جیمین دست کوک رو به سمت در کشید و همزمان گفت.


_شمارمو نوشتم رویه میز گذاشتم، برنامه ایی داشتین با اون بهم پیام بده


و بعد از زیر زمین خارج شدن.



یک هفته ایی از اون روز گذشته بود اما خبری از اعضا نبود؛


جونگکوک ماسک مشکی رنگشو روی صورتش درست کرد و کلاه کپشو پایینتر کشید؛ وارد اون کوچه ی خلوت و قدیمی شد. به سمت در زیرزمین رفت که، دستش توسط کسی کشیده شد.

مرد دستشو رویه دهن پسر گذاشت تا مانع داد زدنش بشه؛ جونگکوک سرشو آروم بالا اورد تا چهره ی مرد رو ببینه، که با چهره ی مغرور و بی حسش مواجه شد. "تهیونگ!"


تهیونگ چیزی جز چشم‌های درشت و براق پسر رو نمیدید، چون ماسک زده بود؛ اما همون چشما هم براش اخم کرده بودن.


_ داریـ..


تهیونگ پسر رو بیشتر به خودش چسبوند، آروم کنار گوشش لب زد.


_ فقط خفه خون بگیر تا اون نره غول از اینجا بره


جونگکوک با این حرف به سمت در نگاهی انداخت؛ درست بود.. گروهی از اراذل و اوباش جلوی در ایستاده بودن؛ یکی که به نظر سر دستشون بود داد زد.


_ تا کی میخوایین فرار کنین عوضیا!!!! آخرش که اون پولو از سوراخ کونتون بیرون میکشم


جونگکوک ایندفعه با چشمای متعجبش از اون فاصله ی نزدیک، به تهیونگ خیره شد اما مرد نگاهشوگرفت.

اما جونگکوک تنها چیزی که میشنید، صدای افکار خودش بود. "لعنتی اون دیکتو دارم حسش میکنم؛ بیشتر از این به من فشارش نده"

کوک برای فاصله گرفتن از مرد تقلا میکرد اما، تهیونگ به باسن پسر محکم چنگ زد و اون رو بیشتر به خودش فشار داد؛ با چشمای عصبیش به جونگکوک خیره شد.


_ آروم باش


_ انقدر منو منو به خودت نچسبون


تهیونگ با حرف پسر تازه متوجه ی پوزیشن خودشون شده بود؛ حالا اون هم برجستگی جونگکوک رو احساس میکرد. نیشخندی زد و لگنشو از عمد جلوتر برد و با نفسای داغش کنار گوشش لب زد.


_میبینی که جا تنگه.. مجبوریم به هم بچسبیم جوجه اردک زشت


با کلمه ی آخرش جونگکوک با عصبانیت به مرد نگاهی انداخت.


_ مطمعنی که زشتم؟


تهیونگ برای تایید سرشو تکون داد. ایندفعه این کوک بود که فشار دیکشو بیشتر کرد و کنار گوش تهیونگ اروم زمزمه کرد؛


_ اما وقتی چهره ام رو ببینی حرفتو پس میگیری..


_ مطمعنم اونموقع هم باز از نظرم یه پسر زشتی


نگاه جونگکوک بی حس شد و با صدایی که نمیشد حسی رو ازش متوجه شد لب زد.


_ درست میگی.. من یه پسر زشتم..


اما تهیونگ توجهی به حرف پسر نکرد، چون حالا یکی از اراذل متوجه ی حضورشون شده بود. تهیونگ بیشتر جونگکوک رو به خودش فشار داد؛ آروم زمزمه کرد.


_ میتونی برام ناله کنی؟؟


پسر با شوک به مرد خیره شد و با تته پته جواب داد.


_ منـ.. منظورت چیه....


_ گفتم توعه فاکی میتونی برام ناله کنی یا نه ؟




Report Page