Pink Wealth [part 11_2]
@Yoonmin.irقسم به دنیای شب،
که بوسیدن روی ماه
امیدِ جان فرسودهی من است.
بوسهای از جنس نور
که بر تنم کاشته
و مرا جاودان کرد.
***
درحالیکه توی چشمهای فریبندهی دلربای قلبش زل زده بود، آروم انگشتهاش رو روی گردن و ترقوهی پسر کشید و کنار گوشش زمزمه کرد:
_ آروم باش و ازش لذت ببر، بیبی. کاملاً حواسم بهت هست. اجازه میدی که شروع کنم؟
فشار دست جیمین روی سر شونهی یونگی و نفسهایی که از حالت عادی خارج نشده بود، به پسر بزرگتر اجازهی پیشروی داد. دستش رو با فشار بیشتری روی گردنش کشید و سمت عضلات سینهی اون سوق داد.
یونگی تابهحال افراد زیادی رو لمس کرده و ماساژ داده بود، ولی کسی مثل جیمین براش اونقدر خاص و منحصربهفرد بود که خودش هم علتش رو درک نمیکرد؛ حتی بار اولی که پسر رو ماساژ داد، متوجه کشش خودش به لمس بیشتر جیمین میشد، اما اون زمان نباید کاری جز وظیفهاش رو انجام میداد.
برای الان که بهعنوان پارتنر لمسش میکرد، حس متفاوتی داشت و میتونست با دست بازتری برای مروارید سفید قلبش کارش رو انجام بده. جیمین به محبت و توجه یونگی نیاز داشت و این رو پسر بزرگتر از چشمهای بستهاش و نفسهای کشداری که به گوشش میرسید و حس بودن رو بهش تلقین میکرد، متوجه میشد.
دایرهوار عضلات سینهی اون رو میفشرد و پوست صافش رو با روغن آغشته میکرد. براقشدن عضلات زیر دستش اونقدر برای یونگی جذاب بود که همین اول کار هم گرمترشدن بدن خودش رو حس میکرد. انگشتهاش رو از زیر قفسهی سینه تا پایین ناف جیمین کشید و حبسشدن نفس پسرش رو حس کرد.
برای آرومشدن جیمین، انگشت اشارهاش رو نوازشوار روی تتوی زیر سینهاش کشید و با نزدیککردن صورتش به پوست پسر، بوسهی کوتاهی روی اون کاشت. همونطور که دوباره به ماساژ آروم پهلوهای پسر موصورتی برگشته بود، آروم زمزمه کرد:
_ تتوهات جذابترت کردن، جیمین. باید به اون طرف سینهات کلمهی فریبنده رو اضافه کنی. و من هربار اون رو طوری ببوسم که چیزی جز اینکه فرشتهای پرستیدنی هستی رو حس نکنی.
جیمین با گونههایی که به دشت رزهای قرمز بیشباهت نبود، چشمهاش رو باز کرد و به عمق چشمهای مشکی یونگی زل زد. آخر از حرفهای دلبرش عقلش رو از دست میداد و نمیدونست باید جواب اون رو چی بده. لب پایینش رو گزید و نگاهش رو به پسری داد که بادقت مشغول کارش بود و انگشتهاش رو روی پکهای شکمش میکشید.
کمی بعد پایینتر رفت و زمانی که انگشتهای گرم یونگی از روی شورت توریش از بین پاهاش گذشت و روی رونهاش کشیده شد، آه آرومی از دهنش خارج شد. سریع دستش رو روی دهنش گذاشت تا دیگه این اتفاق نیفته، اما وقتی که یونگی دستش رو از روی دهنش برداشت و با نگاهش بهش فهموند که دیگه این کار رو نکنه، انگشتهاش رو روی محلفهی لحاف مشت کرد.
یونگی کمی پاهاش رو از هم فاصله داد و با نشستن بین اونها، هردو دستش رو روی رون راستش گذاشت و بهسمت بالا ماساژ داد. آروم و گاهی با فشار انگشت شستش رو دایرهای روی عضلاتش میکشید و بهسمت ساق پای جیمین حرکت میکرد.
پای راستش رو بالا آورد و روی شونهاش قرار داد که با هینی که جیمین کشید، لحظهای به چشمهای خمار پسر نگاه کرد و دوباره دستهای چربش رو سمت ساق پاهاش کشید. همونطور که ماساژ میداد، بوسهای گرم روی مچ پای جیمین نشست که نالهی کوتاهش رو به همراه داشت.
یونگی عاشق شنیدن صدای لطیف و نرم جیمین بود و وقتی که ناله میکرد شبیه آوازی دلنشین به نظر میرسید که هرگز از شنیدنش سیر نمیشد. انگشتهای پاهای کوچیکش رو هم زیر انگشتهای گرمش فشرد و از کیوتی نازدارش قند توی دلش آب شد.
پسرش شبیه پریای کوچک بهنظر میرسید که با هر بار زدن بالهای شیشهایش بههمدیگه، اکلیل رو توی هوا پخش و نگاه هرکسی رو روی خودش میخ میکرد. نگاهی که یونگی نمیتونست از تن براق و زیبای جیمین بگیره و با هربار نگاه بهش حرکت گرما رو به پایینتنهی خودش حس میکرد.
همون حرکات رو برای پای چپش هم تکرار کرد و دوباره بوسهای به مچ پای ظریف جیمین زد و هر دو پاش رو از روی شونههاش به روی تخت برگردوند. پایین پاهاش قرار گرفت و از نوک پاهای جیمین شروع به بوسیدن کرد. میبوسید و خودش رو روی تن پسر بالا میکشید.
ساق پاهاش، زانو و رونهای اون رو پر از بوسه کرد و با زلزدن در نگاه خیرهی جیمین، بوسهی کوتاهی روی عضو نیمه تحریک شدهی پسر از روی تور سفید تنش گذاشت و پسرصورتی از هاتبودن صحنهی روبهروش آهی عمیق کشید و سرش رو به لحاف زیر سرش فشار داد. یونگی داشت دیوونهاش میکرد و این که تا الان حس بدی از لمسهاش یا لرزشهای عجیب تنش رو حس نکرده، برای خودش هم عجیب بود.
با حرکت یونگی بهسمت بالاتر و بوسههایی که کنار ناف، عضلات شکم و سینههاش کاشته شد، دستش رو لای موهای مشکی و بلند پسر بزرگتر قفل کرد و با حرکت زبونش روی نیپلش نالهی کوتاهی از دهانش فرار کرد. جیمین تحریک شده بود و برخلاف هر زمان دیگه که کسی رو به خلوتش راه نمیداد، الان از عشقبازی با یونگی نهایت لذت رو میبرد.
انگشتهای استخوانی پسر که نوازشگونه روی پهلوهاش کشیده میشد و بوسههایی که به سینهاش میزد و گاهی اونها رو میمکید، تپش قلبش رو دوچندان کرده بود. کمی موهای بلند بین انگشتهاش رو کشید تا نگاه یونگی رو بهسوی چشمهای خمار و نیازمند خودش بکشه و زمانی که موفق شد با صدایی که از لذت و هیجان میلرزید، زمزمه کرد:
_ ل-لباسهات رو در بیار. می-خوام گرمی پوست تنت رو حس کنم.
_ هرچی تو بخوای، نازدونه.
یونگی از روی تن جیمین کمی فاصله گرفت و سریع تیشرت مشکیاش رو جلوی چشمهای مشتاقش بیرون آورد. پسر کوچکتر که برای اولینبار بالاتنهی لخت و سفید یونگی رو میدید، آب دهانش رو قورت داد و زمانی که پسر بزرگتر از شر شلوار راحتیاش هم خلاص شد و با یک باکسر مشکی دوباره روی تنش خیمه زد، نفسش از جذابیت اون گرفته شد.
دستش رو با تردید روی عضلات سینهی یونگی کشید و زمانی که انگشتهای استخوانی پسر روی دستش قرار گرفت و اون رو به تنش فشرد، با خیال راحتتری هر دو دستش رو روی پوست صاف و درخشان یونگی کشید.
یونگی از همون فاصلهی کم لبخندی زد و با صدای بمی گفت:
_ تن من متعلق به خودته؛ پس هروقت خواستی میتونی لمسش کنی. اجازهای که به کسی قبل از تو هرگز ندادم.
جیمین لبخندی از حرف یونگی زد و با اینکه تحریکشدن خودش و حتی عضو بلندشدهی یونگی رو از زیر باکسرش -که گاهی به رونهاش کشیده میشد- حس میکرد؛ اما ترجیح میداد که معاشقهی بینشون رو با هیچ چیزی بهم نریزه.
آروم یکی از دستهاش رو به پشت گردن یونگی کشوند و با تکیهدادن پیشونیهاشون به هم گفت:
_ و بعد از من هم کسی حق لمس تنت رو نداره. تو برای منی؛ فقط من.
لبخند لثهای یونگی، پروانههای دلش رو به پرواز درآورد و هجوم گرمای بیشتری رو با حرف پسر به گونههاش حس کرد.
_ معلومه که متعلق به توام. تویی که با چهرهی فرشتهگونهات میخندی و بدن خوشتراشت رو که حتی پورناستاری نظیرش نداره، در اختیارم قرار دادی. تو دلربای قلب خستهی منی، جیمین... فرشتهی بیهمتا و پاک من.
لبخند زیبایی که از حرفها و کلمات یونگی روی لبهای درشتش نشسته بود کنار نمیرفت و دایرهی کلماتش رو از یاد برده بود؛ پس کاری رو انجام داد که مدتها شوق انجامش رو داشت و براش صبر کرده بود. صبری که تا این زمان لبهای جیمین رو باکره نگه داشته بود.
دست راستش که پشت گردن یونگی رو محکمتر کرد و با دست چپش موهای بلند و مشکی معشوقش رو کنار زد و با گذاشتن اون کنار فک زاویهدارش، لبهاش رو روی لبهای پسر کوبید.
لب پایین یونگی رو آروم بین لبهاش مکید و لبخندی از شیرینی این حرکت زد.
اگر میدونست که بوسیدن کسی که دوستش داری اینقدر حس خوبی رو داره، همون بار اول که آگوست رو ملاقات کرده بود، باید میبوسیدش. با بوسهی متقابلی که یونگی به لب بالاش زد و زبونش رو روی لبهاش کشید، با اشتیاق بیشتری بوسه رو عمیقتر کرد و جواب بوسهاش رو داد.
هر دو با شوق و عطشی به جون لبهای هم افتاده بودن و بوسهی خیس بینشون باعث میشد که گوشهاشون صدای زنگ موبایل جیمین رو از پذیرایی خونهی یونگی نشنوه.
این بوسه برای جیمین و یونگی اونقدر خاص و خاطرهساز بود که چیزی جز وجود همدیگه رو حس نمیکردن. جیمین تصمیم گرفته بود که کنار یونگی چیزهای جدیدی رو تجربه کنه و حاضر بود تمام اولینهاش رو تقدیم پسر بزرگتر بکنه.
***
_ چرا جیمین جواب نمیده، تهیونگ؟ من هم که بهش زنگ میزنم اونقدر بوق میخوره تا قطع میشه.
تهیونگ با کلافگی دستی به موهاش کشید و گفت:
_ نمیدونم. بدون این که حرفی بزنن از اینجا رفتن. الان من چجوری پیداش کنم؟
جونگکوک با نگرانی کنار تهیونگ جاگرفت، دستی به پشت کمرش کشید و گفت:
_ اگر به دیدن پدرش نره، خیلی بد میشه؟ چرا یهو قرار ملاقات ترتیب داده؟
_ این یه جلسهی فوریه. ما باید تا پنج عصر شرکت باشیم. امیدوارم دیر نکنه که برای همهمون بد میشه!
*******
برای اینکه جمعه پارت جدید آپ نشد، متأسفم و تصمیم بر این شد که توی روز خودم آپ بشه.
از همراهی و حمایت شما خیلی سپاسگزارم، زیبارویان♡