Part

Part

Eshq khod sakhte

#عشق_خودساخته♥️ 

#پارت_560


پیشنهاد بدی نبود 

اما این پیشنهاد یه جورایی بهرام رو عصبی کرده بود 

اون هفته تو جلسه مشاوره با سام وقتی تنها شدم 

گفتم

- تو دوماهی که گذشت زندگیمون نمیگم رویایی بود اما خیلی آروم و عالی بود... اما دوباره از روزی که احمد رضا اومد و پیشنهاد مهمونی رو داد بهرام بهم ریخته است. دیشب داشت می‌گفت چطور دکور خونه رو برای مهمونی تغییر بدیم و من پیشنهاد دادم وسایل ورزشی تو سالن انتهائی رو جا به جا کنیم و مهمونی اونجا باشه... آخه سالن اون سمت خیلی بزرگ و مناسبه... اما یهو بهرام عصبانی شد... سرم داد کشید و بعد مدت ها دیشب از عقب رابطه داشتیم... انگار فقط میخواست من درد بکشم

سام چشم هاش ریز شد 

نگران نگاهم کرد و گفت

- داروهاشو میخوره؟

- تا جائی که من میبینم بله

- تو کی رو میبینی؟

- هر شب موقع شام... حتی دیشب هم خورد 

- هممم بهرام نظرش برای چیدمان چیه؟

- پذیرائی... و خب مهموناش سی نفر میشن... پذیرایی انقدر ظرفیت نداره مگه اینکه کل دکوراسیون تغییر کنه

- تو چرا مخالفی با این تغییر؟

سریع گفتم 

- من مخالف نیستم... بخواد این کارو میکنم... من فقط یه پیشنهاد دادم اما بهرام از کوره در رفت بهم گفت نمی‌فهمی! بچه ای! سر در نمیاری! بیخود حرف نزن! همه هم فقط بخاطر یه جمله پیشنهادی 

سام هومی گفت 

- چیزی یادداشت کرد و گفت

- برو بیرون بگو بهرام بیاد تو... بعد دوباره می‌خوام خودتو ببینم

چشم گفتم و بلند شدم 

رفتم سمت در که صدای داد بهرام رو شنیدم داشت با یه نفر بیرون اتاق مشاوره دعوا میکرد


( نویسنده آرام

خرید فایل کامل از کانال رمان های خاص )


Report Page