Part

Part

Eshq khod sakhte

#عشق_خودساخته♥️ 

#پارت_558


به صفحه گوشی نگاه کردم 

اما دوباره گوشی گذاشتم تو جیبم 

به من چه داره چکار می‌کنه!

واقعا برام مهم نبود 

اون یه اشتباه بود 

اشتباهو باید تموم کرد 

نه اینکه کش داد 

اگه کش بدی آخر ردش میاد تو زندگیت...

تو این افکار بودم که بهرام اومد بیرون 

به من اشاره کرد برم داخل و گفت 

- در مورد بچه هم بپرس

سر تکون دادم 

وارد شدم و سام گفت 

- دیبا... بهرام چطور بود تو خونه؟

- خوب بود... یکم هیجانی و احساساتی البته

سام سر تکون داد و گفت 

- خوبه... زودتر برگردین به روتین بهتره... هیجان زیاد بهرام رو از مدار خارج می‌کنه

نگران گفتم

- باید چکار کنم؟

سام خندید و گفت

- هیچی... فقط خودت باش...

- اما میگید هیجان زیاد...

سام نفس خسته ای کشید 

پرید وسط حرفم و گفت

- منظورم اینه الان بعد سه ماه دوباره با همین... یهو سعی نکنید هزارتا کار و چیزو امتحان کنید و رفع دلتنگی کنید... کم کم پیش برید... همین

خجالت کشیدم

تازه منظور سام فهمیدم 

سر تکون دادم و گفتم 

- بله چشم

سام لبخند زد و گفت 

- چشمت پر نور... حالا خودت بگو نگران چی هستی؟

میدونستم از میز شن فهمیده استرس دارم 

نفس عمیق کشیدم و گفتم 

- من دوست دارم بچه دار شم... بچه بهرام... اما خوب از حقیقت بچه میترسم و...

مکث کردم 

سام دقیق نگاهم کرد و گفت 

- و؟

- خب ما دارو مصرف می‌کنیم... دارو روانی... میترسم برای بچه ضرر داشته باشه و...

- و؟

لب گزیدم و گفتم

- بیماری بهرام ممکنه به بچمون برسه؟ منظورم دو قطبی بودنه...


( نویسنده آرام

خرید فایل کامل از کانال رمان های خاص )


Report Page