Part

Part

Eshq khod sakhte

#عشق_خودساخته♥️ 

#پارت_557


چند لحظه بهش نگاه کردم که خودش گفت

- من مادرم داشت... به من رسیده... میترسم بچه دار شیم به بچه هم برسه

دلم پیچید 

حس بدی بود

اما به زور لبخند زدم و گفتم 

- میتونیم از سام یا حتی متخصص ژنتیک بپرسیم 

به رو به رو نگاه کردم و گفتم

- اگه خدای نکرده... بچمون یه بیماری... هر چیزی منظورمه... داشته باشه... تو فکر می‌کنی... توان کنار اومدن باهاش رو داری؟

بهرام صادقانه گفت

- نمیدونم واقعا... حس میکنم ممکنه کم بیارم 

سر تکون دادم و گفتم

- منم...

به هم نگاه کردیم 

لبخند زدیم و باقی مسیر تو سکوت گذشت 

واقعیت بود 

من درسته تو اون لحظه شهوت میگفتم دلم بچه میخواد 

اما وقتی واقع بین بودم 

از بچه میترسیدم 

من خودم بچه بودم

اگه یه بیماری با یه مشکلی داشته باشه دیگه بدتر 

به نظرم وقتی آدم باید بچه دار شه که اگه هر اتفاقی افتاد بتونه پشت بچه اش وایسه. هر بیماری. هر سختی. هر مشکلی...

رسیدیم به مطب سام 

بهرام کمک کرد پیاده شم

با آسانسور رفتیم بالا 

باورم نمیشد من تقریبا ۴ ماه بود نیومده بودم اینجا!

انگار این ۴ ماه اصلا وجود نداشتم 

رفتیم داخل اتاق و بهرام کمک کرد بشینم 

سام با لبخند گفت

- میبینم که راه افتادی

لبخند زدم 

به بهرام نگاه کردم و گفتم

- کمک بهرام بود 

بهرام آروم خندید و لبخندشو مخفی کرد 

سام مشکوک به ما نگاه کرد و گفت 

- هممم... خوبه... حالا... حالتون چطوره؟

نگاهش کردم و گفتم

- خوبم. البته داروهامو میخورم

- خوبه... تو چی بهرام؟

بهرام تکیه داد به صندلیش و گفت 

- خوبم... اما یه لحظه هایی از خود بی خود میشم

انگار مغزم دست خودم نیست 

نگران نگاهش کردم 

پس چرا به من نگفته بود اینجوری میشه...

سام سر تکون داد و گفت

- اون لحظه ها تو سک‌س اتفاق میفته یا همینجوری؟

بهرام نفس عمیقی کشید و گفت 

- خب... تو سک‌س...

- هممم یه هفته صبر کن اگر ادامه داشت داروت رو تغییر میدیم

بهرام سر تکون داد 

به من نگاه کرد و گفت 

- فکر کنم فعلا ادامه دار باشه...

ناخداگاه لبخند زدم 

سام خندید و گفت 

- فکر نکنم... الان هیجانه...

چشمکی زد به من و گفت

- تو هم کمتر دلبری کن براش

ابروهام بالا پرید 

سام با تأسف سر تکون داد و گفت 

- بی شوخی گفتم... گناه داره بهرام...

به بهرام چشمک زد و بهرام خندید 

سام به میز شن دو طرف اتاق اشاره کرد 

گفت برید میز شن رو بچینید 

بعد اون به کار هر دو نگاه کرد 

رو به من گفت 

- میشه منو بهرام خصوصی صحبت کنیم

سر تکون دادم. رفتم بیرون نشستم و منتظر موندم 

به دری که دفعه قبل مهرداد ازش اومد بیرون نگاه کردم 

مهرداد...

الان چکار میکنه؟

گوشیم رو بیرون آوردم ...


( نویسنده آرام

خرید فایل کامل از کانال رمان های خاص )


Report Page