Part

Part

Eshq khod sakhte

#عشق_خودساخته♥️ 

#پارت_556


با شوک برگشتم سمت بهرام و گفتم 

- چیشده؟

با چشم های گرد نگاهم کرد و گفت 

- راه رفتی خودت؟ بدون عصا؟

چشم هام گرد شد 

به پاهام نگاه کردم

اما مثل کسی که تازه به خودش میاد 

حس کردم سرم گیج رفت 

دستمو گرفتم به میز آرایش و نشستم رو صندلیش 

بهرام بلند شد اومد سمتم 

با ذوق گفت 

- راه رفتی... دکتر گفت یهو میبینی راه میری... دیدی راه رفتی

خندیدم

من خودم بدون کمک می‌تونستم وایسم

فقط نمیتونستم قدم بردارم

که اینبار تونستم 

اونم انقدر

با ذوق سر تکون دادم 

بهرام دوباره کمکم کرد بلند شم

آروم راه رفتم 

مثل قبل

مثل همیشه

فقط با کمی ضعف 

اشکم راه افتاد 

بهرام بغلم کرد 

با شیطنت گفت

- دیدی اینهمه فیزیوتراپی در برابر کردن من هیچم نیست! دو دست کردمت پاهات خوب شد 

خندیدم و گفتم 

- باید ثبت بشی

بهرام خندید 

موهامو بوسید و گفت 

- بیا یه چیزی بخور حالا از حال نری باز بریم بیمارستان 

خندیدم 

اما دوباره بغلش کردم 

از بغلش سیر نمی‌شدم 

اون روز بهرام نرفت داروخونه

موند خونه

با هم غذا درست کردیم و خوردیم. ساعت ۴ هم باید می‌رفتیم پیش سام

حاضر شدیم و بهرام کمک کرد سوار ماشین بشم 

درسته راه رفتن می‌تونستم 

اما یک پامو که بلند میکردم سر گیجه میشدم

تو مسیر یه موزیک ملایم گذاشتم 

لبخند از لبم پاک نمیشد که بهرام گفت

- دیبا... می‌دونی بیماری دو قطبی زمینه ارثی داره؟


( نویسنده آرام

خرید فایل کامل از کانال رمان های خاص )


Report Page