Part

Part

Eshq khod sakhte

#عشق_خودساخته♥️ 

#پارت_555


اینبار نه تو دلم خالی شد 

نه ترسیدم 

نه نگران شدم

فقط با لذت لب زدم

- بکن... بکن... منم می‌خوام بچه ات تو شکمم باشه

چشم هامو بستم و خودمو سپردم به دست بهرام 

همین حرف ساده من

چنان تحریکش کرد که دوباره شروع کرد 

بهرام طبیعی نبود

نه رابطه اش

نه احساساتش

نه افکارش

منم نبودم

فقط تمام عمر سعی میکردم خودمو طبیعی کنم

خودمو منطبق کنم به چیزی که فکر میکردم درسته

با این افکار و با این تلاش حال خودمو بدتر میکردم 

من یه دختر داغ بودم با کلی دیوونه بازی

خسته بودم از دروغ گفتن به خودم

انقدر رابطه دوم طولانی شد که وسطش بی جون شدم

اما باز پر رو تا تهش ادامه دادم

وقتی بهرام بغلم کرد 

بدنم شستو منو تو حوله پیچید 

فقط لب زدم مرسی و تو بغلش خوابیدم

حتی نفهمیدم کی منو گذاشت رو تخت

با حس سبکی و سر زندگی بیدار شدم 

نفس عمیق کشیدم 

عطر مردونه بهرام لبخند آورد رو لبم

نشستم و بدنش نگاه کردم 

لخت بود 

مثل من

چقدر این صحنه دوست داشتنی بود

لخت 

تو تختخوابمون

اتاق روشن بود 

انگار دم صبح بود 

ساعت می‌گفت ۷ شده

بلند شدم و تصمیم گرفتم صبحانه درست کنم 

رفتم سمت کمد تا لباس بپوشم که بهرام شوکه از پشت سرم گفت

- یا خدا... دیبا...


( نویسنده آرام

خرید فایل کامل از کانال رمان های خاص )


Report Page