Part

Part

Eshq khod sakhte

#عشق_خودساخته♥️ 

#پارت_553


سرش رو عقب برد 

نگاهم تو چشم هاش چرخید و گفت

- من واقعا دیوونه ترم... دیوونه تو...

با ورود پرستار... بهرام عقب رفت 

بردن منو برای یه سری آزمایش دیگه

اما حالا قلبم دیوونه وار میزد 

بی تاب بهرام بودم

وقتی اومدم بهرام نبود

خوابم برد و وقتی بیدار شدم بهرام نشسته بود

کمکم کرد غذا بخورم و رفتم برای فیزیوتراپی 

یه هفته تو بیمارستان موندم. فیزیوتراپی شدم

در حدی که دیگه می‌تونستم خودم بشینم بلند شم

اما راه رفتن هنوز برام سخت بود

سام دوبار دیگه اومد پیشم

حالم بهتر بود

فقط یه غم سنگین درونم بود که میگفتن فقدان جنین

بچه ای که عاشقانه دوستش نداشتم و خدا از من گرفت 

شاید چون واقعا لیاقتش رو نداشتم 

بالاخره روز موعود رسید 

از اینجا به بعد قرار بود یه پرستار بیاد خونه باهام کار کنه برای راه رفتن و نرم شدن بدنم 

بهرام با صندلی چرخ دار اومد دنبالم 

کمک کرد بشینم و راه افتادیم 

بغلم کرد 

سوار ماشین شدم

صندلی رو هم گذاشت داخل ماشین که گفتم 

- برای چیه؟

- خونه هم استفاده کنی 

- نه... نمی‌خوام تو خونه میتونم راه برم 

- خطرناکه تا پاهات قوی نشد 

عصبی گفتم

- نه بهرام این صندلی رو نمی‌خوام با عصا راه میرم 

بهرام نگران نگاهم کرد 

مصمم گفتم

- خواهش میکنم

سر تکون داد 

صندلی رو پس داد به بیمارستان 

راه افتادیم 

واقعا نمی‌خواستم تو ۲۰ سالگی فلج بشم

میخواستم تمام توانم رو برای راه رفتن بزارم 

رسیدیم خونه بهرام بلندم کرد 

برد اتاق 

خواست منو بزاره رو تخت که گفتم 

- حمام بهرام... باید برم یه حمام طولانی تا تمیزشم 

خندید و گفت 

- حمام طولانی رو پایه ام

یهو قلبم ریخت 

حسم شبیه اولین بار بود که قراره با بهرام سک‌س کنم

بهرام منو نشوند کنار وان و گفت

- لخت شو تا من شامپاین بیارم

سر تکون دادم

اونم شیر آب وان رو باز کرد و رفت بیرون

تا بیاد لخت شدم و رفتم تو وان نیمه پر

بدنم هنوز جای بخیه و زخم داشت 

با خودم واقعا چکار کردم 

یه لحظه جنون بود

یه لحظه که نفهمیدم چطور به اونجا رسید 

از روزی که بهوش اومدم زیر نظر سام دارو مصرف میکردم 

داروهایی که مود و اخلاقم رو خیلی رو فرم نگه می‌داشت 

چشم هامو بستم

سرمو تکیه دادم به پشتی وان که دست بهرام رو سینه ام نشست...


( نویسنده آرام

خرید فایل کامل از کانال رمان های خاص )


Report Page