Part

Part

Eshq khod sakhte

#عشق_خودساخته♥️ 

#پارت_548


این داد تو سرم تکرار شد 

دیبا 

دیبا

دیبا

دلم میخواست فریاد بزنم بسه

دیبا 

دیبا

دیبا

اینبار صدای مادرم نبود 

صدای بهرام بود 

که داشت فریاد میزد 

فریاد 

شاید ضجه

چشمم رو به سختی باز کردم 

از لای چشم هام بهرام دیدم که دو نفر گرفته بودنش و من

داشتم دور میشدم

رو تخت بودم و 

بدنم رو حس نمی‌کردم 

من نمرده بودم 

اما

انگار داشتم میمردم

چیزی رو صورتم قرار گرفت 

لحظه بعد دوباره همه جا محو شد 

اما اینبار سفید 

سفیدی که انگار اینبار خیلی کوتاه بود

پلک زدم

چشم هامو با درد باز کردم 

سقف بیمارستان بود و صدای دستگاه ها

نمیتونستم سرمو تکون بدم

هیچی حس نمی‌کردم 

فقط درد داشتم 

دوباره پلک زدم که صورت بهرام رو پشت شیشه رو به رو دیدم 

نگاهمون گره خورد و چشم هاش گرد شد 

سراسیمه دوئید به سمت در 

من چشم هام بی اراده بسته شد 

دوباره که چشم هامو باز کردم 

انگار اتاق تاریک تر بود 

تو یه اتاق دیگه بودم

اینبار می‌تونستم بدنمو حس کنم 

اما درد وحشتناک بود 

کسی دستم رو گرفته بود 

نگاه کردم 

دست بهرام بود 

سرش رو تخت بود 

لب زدم

- بهرام...

سریع سرشو بلند کرد 

ته ریش داشت 

ته ریشی که بیشتر شبیه ریش بود 

شوکه نگاهم کرد و لب زد 

- دیبا... دیبا...

بلند شد و گفت 

- توروخدا از حال نرو توروخدا با من بمون 

دکمه کنار تخت رو زد و خم شد رو من


( نویسنده آرام

خرید فایل کامل از کانال رمان های خاص )


Report Page