Part

Part

Eshq khod sakhte

#عشق_خودساخته♥️ 

#پارت_544


انگار افتادم تو سطل یخ

سام گفت

- الو

شوکه بلند شدم سریع در رو قفل کردم و گفتم

- ممکنه به من آسیب بزنه؟

- اول بگو چیشده!

براش کامل تعریف کردم و گفتم که چیشد 

سام نفس عمیقی کشید و گفت

- لازم نیست در رو قفل کنی... به جای تو الان باید نگران بهرام باشیم... لباس بپوش میام دنبالت بریم پیداش کنیم

با گریه گفتم

- یعنی ممکنه بلایی سر خودش بیاره؟

سام هومی کرد و گفت 

- گوشیش رو برده

نگاه کردم

گوشیش رو پاتختی بود 

با بغض گفتم

- نه

سام گفت

- باشه... آماده باش الان میام...

خواست قطع کنه که گفتم

- من ناراحتش کردم؟

سام آروم گفت

- تو قلبشو شکستی دیبا... قلب یه آدم شکسته رو شکستی... من که بهت گفتم عاشقت شده... 

اشکم بیشتر ریخت 

فکر به اینکه بهرام چه حسی پیدا کرد 

فکر به شکستن قلب بهرام دلمو شکوند

تمام خاطرات شیرینمون مرور شد 

من چقدر بی احساس شدم

چرا بهش اون حرفو زدم 

چقدر احمق و ساده ام

آروم گفتم

- فکر کنم منم عاشقش شدم...

سام خندید و گفت

- یه ساعت پیش اینو میگفتی الان اون پسر تو بوران سردرگم نبود

قلبم یخ زد و سام قطع کرد 

سریع لباس پوشیدم

در رو باز کردم و رفتم جلو در

بهرام حتی سوئیچ ماشینم نبرده بود 

کلید در رو گرفتم

رفتم پائین

تو تاریکی و نور چراغ برق باد سرد و برف تو هوا پخش بود 

به دو سمت خیابون نگاه کردم

خبری از بهرام نبود 

اشکم رو صورتم ریخت و سرما بیشتر به جونم نشست 

برگشتم داخل سمت پارکینگ و رو پله ها نشستم 

صورتمو با دستام پوشوندمو زدم زیر گریه

آره 

من عاشق بهرام شدم

اما چون همیشه با همه فرق داشتم

عاشق شدنمم فرق داشت 

من از همون ترکیه...

همون شب... 

همون موقع که خواستم خودم باشم و بدون ملاحظه زندگی کنم

عاشق بهرام شدم

اما انقدر سر در گم بودم که این عشق رو ندیدم

انقدر بودن کنار بهرام سخت بود که من بین عشق و تنفر هی حرکت کردم 

تا اومدیم اینجا

تا داروهاشو بهرام منظم خورد 

تا رسیدیم به آرامش 

اما بازم چشم هام درست ندید چی جلو رومه

انگار کور بودم...

در ورودی نیمه باز بود 

کامل باز شد 

فکر کردم سام اومد 

سرمو بلند کردم و دیدم

بهرام با لباس برف نشسته جلو دره


( نویسنده آرام

خرید فایل کامل از کانال رمان های خاص )


Report Page