Part

Part

Eshq khod sakhte

#عشق_خودساخته♥️ 

#پارت_539


بهرام چشمک زد 

منم به زور لبخند زدم 

بلند شدم و تو چیدن میز کمک کردم 

برای شام همه اومدن

دور میز نشستیم 

من کنار بهرام نشستم 

کنارم پسری که اسمش شهاب بود نشست

اون سمت دوست دختر خارجیش نشست 

همه دور هم شام خوردیم 

یکم با منو بهرام شوخی کردن و خواستیم بلند شیم که شهاب چیزی گذاشت کنار دستم 

یه کاغذ بود نوشته بود بهم زنگ بزن 

با شماره اش

منم توجه نکردم و نگرفتمش 

رفتم پیش بهرام 

تو جمع کردن میز کمک نکردم 

یه جوری از جو کلافه بودم 

آروم تو گوش بهرام گفتم 

- میشه زودتر بریم 

اونم سر تکون داد 

بلند شد و گفت 

- خب دیگه ما بریم... دیبا باید استراحت کنه

همه به من نگاه کردن

باز حس کردم گر گرفتم

به سختی لبخند زدم و سر تکون دادم

یه خداحافظی سریع کردیم و زدیم بیرون

تو ماشین که نشستیم دست کردم تو جیب کتم

دستم خورد باز به یه کاغذ 

بیرون آوردم تا نگاهش کنم چیه

که دیدم یه کاغذه 

با شماره 

بهرام گفت

- چیه؟

- یه کاغذ با شماره

قبل از اینکه بگیرمش به سمت بهرام 

بهرام خودش خیز برداشت کاغذ گرفت 

شماره رو چک کردو گفت

- شهابه!

- تو جیب من چکار می‌کنه

- الان میفهمم

با این حرف گوشیش رو بیرون آورد 

شماره شهاب گرفت 

عصبی تو اون تاریکی و برف رانندگی میکرد 

یه دستشم گوشی بود

استرس گرفته بودم و گفتم

- بزار برسیم خونه. جریمه نشی...

بهرام با کلافگی قطع کرد 

نگاه ترسناکی به من انداخت و گفت

- سر شام پیشت نشسته بود... چه غلطی کردی که شماره گذاشت تو جیبت؟ هان؟


( نویسنده آرام

خرید فایل کامل از کانال رمان های خاص )


Report Page