Part 1
I love عباسخب از اینجا داستانمون شروع میشه که ما سه تا و نیکی و سونو باهم دوستیم چون تو ی کلاسیم
ی روز دیدیم روی تابلوی اعلانات شون جشنواره و مسابقات مدرسه ××× در تاریخ××× که میشد هفته بعد
این جشنواره و مسابقات برای اشنایی سال پایینیا و تازه واردا با کلاب ها و بقیه بچه ها بود
برای شرکت درمسابقات باید اسمامونو مینوشتیم و هممون رفتیمو اسمامونو نوشتیم
زیر همون موستر نوشته بودن که چندتا داوطلب برای کمک در اماده سازی جشنواره میخوان که بعد مدرسه بمونن و ب سال بالاییا کمک کنن ماهاهم که همیشه از خدامون بود باهم باشیم و خوشبگذرونیم این بهونه خوبی بود که بمونیم و رفتیمو داوطلب شدیم
ما باید سه روز رو بعد مدرسه موندیم برای کمک کردن ب سال بالایی ها که پنج نفر بودن و از اون پنج نفر سه نفرشون پاپیولار کیدز بودن که همه دخترا و حتی پسرا خودشونو براشون میکشتن و اون دوتای دیگه هم یکیشون هیسونگ بود که رفیقشون بود و یکیشون جونگوون که تازه وارد وکیپشون شده بود این پنج نفرم برای همون دلیلی داشتن کمک میکردن که مام میکردیم.