Part

Part

Eshq khod sakhte

#عشق_خودساخته♥️ 

#پارت_پایانی


نالیدم

- بیا...

بهرام خندید 

اومد کنار تخت و پتو از روم داد کنار 

اما یه تای ابروش رفت بالا 

با این حرکتش به بدنم نگاه کردم 

با دیدن کبودیا و خون مردگی ها گفتم

- اوه... یکی دیشب منو کبود کرده 

بهرام بغلم کرد 

بلندم کرد برد سمت وان و گفت 

- تازه امروز هم میخواد کبودت کنه!

از حرفش ریز خندیدم 

اما باهاش همراه شدم 

من می‌خوام این زندگیو ادامه بدم

بپذیرم

و

کنار بیام

نمیشه بهرام عوض کرد 

همونجور که من رو نمیتونه عوض کنه

ما فقط باید خودمون و طرف مقابلمون رو بشناسیم ، بپذیریم و...

اگه میخوایم تو این رابطه بمونیم با همدیگه کنار بیایم 

فقط اینجوری به آرامش میرسیم 

فقط وقتی ما به خواسته هم احترام بزاریمه که آرامش حکم فرما میشه

بهرام ابزار BDSM دوست داشت 

من اگر مخالفت میکردم تو استفاده 

یا بهش طوری تلقین میکردم که داره به من آسیب میزنه

به زودی یا عصبی میشد یا خیانت میکرد 

پس من باید بهرام رو با علایقش بپذیرم

وقتی اون پذیرش منو ببینه

وقتی بگم فلان وسیله استفاده نکن

اونم میپذیره

چون میبینه من فقط وسیله ای که بهم آسیب زده رو حذف کردم 

اونم درک می‌کنه و می‌پذیره

همه آدم ها همینن

ما نباید با هم بجنگیم 

پذیرش همدیگه گام اولمون برای رسیدن به تفاهمه

بعد از اون روز 

بعد فهمیدم قدرتم روی آرامش بهرام 

دیگه منفعل نبودم

دیگه رو تخت نمیخوابیدم تا بهرام بیاد برای رابطه 

هر چند روز خودم پیش قدم میشدم 

خودم یه برنامه تدارک می‌دیدم

این روتین جدید آرامش آورد به زندگیم و 

فهمیدم بهرام چقدر قلب مهربونی داره

نمیشه وقتی تیر تو قلب یه نفره رفتارشو قضاوت کنی 

آدم ها وقتی در آرامش هستن موجودات متفاوتی میشن

مهمونی دوستای بهرام رو تو یه باغ گرفتیم 

جایی که من اولش بودم و با دوستای صمیمیش وقت گذروندم

برای شام دوستای دیگه رو هم گفت و بعد شام که میخواستن مست کنن و چرت و پرت بگن

بهرام منو رسوند خونه و تنها تو مهمونی موند 

منم بدون نگرانی خوابیدم 

چون میدونستم انقدر پیوند روحیم با بهرام قوی شده که نگران چیزی نباشم 

وسط شب حس کردم بهرام اومد

بغلم کردو تا صبح خوابیدیم 

صبح بیدار شدم دیدم برام یه یاد داشت با یه جعبه گذاشته 

تو یادداشت نوشته بود 

- مرسی انقدر به فکر منی

تو جعبه یه گردنبند بود با قلب دو قلو طلایی و مشکی که تو هم ترکیب شده بودن 

لبخند زدم 

گردنبند رو بیرون نیاوردم 

یه سلفی تو رختخواب برای بهرام گرفتم و زیرش نوشتم 

- مرسی بخاطر هدیه قشنگت... اما یه چیزی کمه

سریع جواب داد 

- چی؟

نوشتم

- خودت که برام بندازی

برام نوشت 

- تکون نخور که اومدم...


Report Page